رهبری الهی در قرآن
۱۳۹۴/۰۵/۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

انگیزه سازی

یکی از مسائلی که در قرآن ذکر شده و از اهمیت بالایی برخوردار است، شناختن و پیروی از رهبران الهی می‌باشد. قرآن در این‌باره، بارها تذکر داده و از سرپیچی نسبت به فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به عنوان رهبر الهی، نهی می‌کند. در این مورد ماجرایی به این شرح نقل شده است:

در تفسیر قمى در ذیل آیه «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ»[1] «و اگر [به راستى‏] اراده بیرون رفتن داشتند، قطعاً براى آن ساز و برگى تدارک مى‏دیدند، ولى خداوند راه افتادنِ آنان را خوش نداشت، پس ایشان را منصرف گردانید و [به آنان‏] گفته شد: (با ماندگان بمانید).» آمده است:

زمانی که مسلمانان برای جنگ تبوک عازم بودند، عده‏اى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کردند که داراى نیت صادق و بصیرت در دین بودند و هیچ شک و تردیدى در عقائدشان رخنه نکرده بود؛ لیکن پیش خود گفته بودند که ما بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کردند به او ملحق مى‏شویم.

از آن جمله ابو خیثمه بود که مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچیق بود. همسران وى آلاچیق‏هایش را آب‌پاشى کرده، در آن آب آشامیدنى خنکى فراهم نموده و طعامى تهیه کرده بودند. در همین بین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان را دستور حرکت داد، او سرى به آلاچیق‏هاى خود زد و در جوابِ هواى نفس خود که او را به استفاده از آن‌ها دعوت مى‏کرد، گفت: نه، به خدا سوگند این انصاف نیست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه خداى تعالى از گذشته و آینده او در گذشته، حرکت کند و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگینى سلاح راه بپیماید و در راه خدا جهاد کند، آن‌گاه ابوخیثمه که مردى نیرومند است، در سایه آلاچیق و در کنار همسران زیباى خود به عیش و لذت بپردازد؛ نه به خدا سوگند که از انصاف به دور است.

این را گفت و از جا برخاست. شتر خود را آورده و اثاث سفر را بر آن سوار کرد و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شد.

ابو ذر نیز سه روز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کرد. جریان کار او این بود که شترش ضعیف و لاغر بود و در بین راه از پاى درآمد و ابوذر ناگزیر شد اثاث خود را از پشت شتر پائین آورده به دوش خود بکشد. بعد از سه روز مسلمانان دیدند مردى از دور مى‏رسد، لذا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش دادند. حضرت فرمود: باید ابوذر باشد. گفتند: آرى، ابوذر است. حضرت فرمود: به استقبالش بروید که او بسیار تشنه است. مسلمانان آب برداشته، به استقبالش شتافتند.

ابوذر خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسانید، در حالى که ظرفى آب همراه داشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آب داشتى و تشنه بودى؟ عرض کرد: بلى.

فرمود: چرا؟ عرض کرد: در میان راه به سنگ گودى برخوردم که در گودى آن، آب باران جمع شده بود. وقتى از آن چشیدم دیدم آب بسیار گوارایى است. با خود گفتم از این آب نمى‏خورم مگر بعد از آن‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن بیاشامد. در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او دعا کردند.

راوى سپس اضافه کرده: در میان کسانى که از آن جناب تخلف ورزیدند، عده‏اى از منافقین بودند و عده‏اى هم از نیکان که سابقه نفاق از ایشان دیده نشده بود. از آن جمله، کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن اُمیه رافعى بودند. بعد از آنکه خداوند توبه‏شان را قبول کرد، کعب گفته بود: من از خودم در تعجبم؛ زیرا هرگز به یاد ندارم که روزى به مثل آن ایامى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت مى‏کرد، سر حال و نیرومند بوده باشم و هیچ وقت جز در آن ایام داراى دو شتر نبودم. با خود مى‏گفتم فردا به بازار مى‏روم و لوازم سفر را خریدارى مى‏کنم، بعداً خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏رسانم. به بازار مى‏رفتم و لیکن حاجت خود را برنمى‏آوردم تا آنکه به هلال بن اُمیه و مرارة بن ربیع برخوردم. آن دو نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کرده بودند، باز هم متنبه نشدم. با آن دو قرار گذاشتم که فردا به بازار برویم. فردا به بازار رفتیم ولى کارى صورت ندادیم.

خلاصه در این مدت کار ما این بود که مرتب مى‏گفتیم فردا حرکت مى‏کنیم و حرکت نمى‏کردیم تا یک وقت خبردار شدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمى‏گردد، آن وقت دچار ندامت و شرمسارى شدیم.

پس از پایان جنگ، وقتى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه نزدیک شد، به استقبالش شتافتیم تا او را تهنیت بگوییم که بحمداللَّه به سلامت برگشته و لیکن با کمال تعجب دیدیم که جواب سلام ما را نداد و از ما روى گردانید. آن گاه متوجه برادران دینى خود شده به ایشان سلام کردیم، ایشان هم جواب ما را ندادند. این مطلب به خانواده‏هاى ما رسید. وقتى به خانه آمدیم دیدیم زن و بچه‏هاى ما نیز با ما حرف نمى‏زنند. به مسجد آمدیم، دیدیم اَحدى نه به ما سلام مى‏کند و نه هم‌کلام مى‏شود. به ناچار زنان ما نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شده و به عرض رسانیدند: شنیده‏ایم که شما بر شوهران ما غضب فرموده‏اى! آیا وظیفه ما نیز این است که آنان را به خانه‌های خویش راه ندهیم؟ حضرت فرمود: نه، این کار را نکنید ولیکن مواظب باشید با شما نزدیکى نکنند.

وقتى کار کعب بن مالک و دو رفیقش به اینجا کشید، گفتند: دیگر مدینه جاى ما نیست، زیرا نه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با ما حرف مى‏زند و نه احدى از برادران و قوم و خویشان. پس بیائید به بالاى این کوه رفته و به دعا و زارى بپردازیم. بالاخره یا خدا از تقصیرات ما مى‏گذرد و یا آنکه همان‌جا از دنیا مى‏رویم.

این سه نفر از شهر بیرون شده و به بالاى کوه ذباب رفتند و در آنجا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برایشان طعام آورده و به زمین مى‏گذاشتند و بدون اینکه حرفى بزنند برمى‏گشتند و این برنامه تا مدتى طولانى ادامه داشت.

روزى کعب به آن دو نفر دیگر گفت: رفقا! حال که به چنین رسوایى و گرفتارى مبتلا شده‏ایم و خدا و رسولش و به پیروى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خانواده‏هاى ما و برادران دینیمان بر ما خشم گرفته‏اند و احدى با ما هم‌کلام نمى‏شود، ما خود چرا به یکدیگر خشم نگیریم؟! ما نیز مسلمانیم و باید دستور پیغمبر را پیروى نموده با یکدیگر هم‌کلام نشویم. اینک هر یک از ما به گوشه‏اى از این کوه برود و سوگند بخورد که دیگر با رفیقش حرفى نزند تا بمیرد و یا آنکه خدا از تقصیرش درگذرد.

مدت سه روز هم بدین منوال گذرانیدند و یکه و تنها در کوه به سر بردند. پس از سه روز یعنى در شب سوم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه‌ی اُم سلمه بود که آیه توبه و مژده مغفرت ایشان نازل شد، و آن آیه: «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحیم»[2] بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود: آیه شریفه این‌طور نازل شده و مقصود از مهاجرین و انصار، ابوذر، ابو خیثمه و عمیر بن وهب بود که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف ورزیده، و سپس به وى ملحق شدند.[3]

 

اقناع اندیشه

قرآن کریم درباره رهبران الهی، صفاتی را ذکر می‌نماید. اگرچه برخی از این صفات درباره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است، اما در وجود همه رهبران الهی باید وجود داشته باشد، چرا که غیر از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بقیه رهبران الهی نیز دنباله‌روی آن حضرت بوده و لذا باید در این صفات نیز به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شبیه باشند. برای آشنایی بیشتر با رهبران الهی، برخی از این اوصاف را که در حد گنجایش این نوشتار باشد بیان می‌نماییم:

1.      دلسوزى فوق العاده رهبران الهى

لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ * إِن نَّشَأْ نُنزَِّلْ عَلَیهِْم مِّنَ السَّمَاءِ ءَایَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لهََا خَاضِعِینَ.[4]

شاید تو از اینکه [مشرکان‏] ایمان نمى‏آورند، جان خود را تباه سازى * اگر بخواهیم، معجزه‏اى از آسمان بر آنان فرود مى‏آوریم، تا در برابر آن، گردن‌هایشان خاضع گردد.

2.      تواضع و مهربانی رهبران الهی

وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ.[5]

و پر و بال [فروتنى و تواضع‏] خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند بگستر.

3.      شکیبایى و استقامت رهبران الهى

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون.[6]

و برخى از آنان را چون [در برابر مشکلات، سختى‏ها و حادثه‏هاى تلخ و شیرین‏] صبر کردند و همواره به آیات ما یقین داشتند، پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مى‏کردند.

4.      صداقت رهبران الهى

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.[7]

بگو: جز این نیست که من هم بشرى مانند شمایم که به من وحى مى‏شود که معبود شما فقط خداى یکتاست. پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب‏] پروردگارش را امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.

5.      گرفتن تصمیمات با توکل بر خداوند در عین مشورت با دیگران

وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ.[8]

[اى پیامبر!] در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

6.      داشتن شرایط علمی و جسمی مناسب و متمایز از دیگران

خداوند درباره حضرت داوود (علیه السلام) که در مقام رهبری قرار گرفته است می‌فرماید: «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی‏ مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم.»[9]

گفت: خدا او را بر شما برگزیده و وى را در دانش و نیروى جسمى فزونى داده و خدا زمامداریش را به هر کس که بخواهد عطا مى‏کند و خدا بسیار عطا کننده و داناست.

7.      برخورد با شرح صدر با دیگران

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ.[10]

ما مى‏دانیم که تو از آنچه [مشرکان‏] مى‏گویند، دلتنگ مى‏شوى.

و نیز خداوند به پیامبرش خطاب می‌کند: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک.»[11]

آیا سینه‏ات را [به نورى از سوى خود] گشاده نکردیم؟

با این اوصاف می‌توان رهبر الهی را از رهبران غیر الهی و شیطانی تشخیص داد. البته باید بگوییم وظیفه همه مؤمنین این است که این اوصاف را در خویش تقویت نمایند چرا که با تقویت این صفت‌ها در وجود انسان‌های با ایمان، اختلاف نظرها با رهبر الهی مرتفع می‌گردد و درک مناسبی از تصمیمات او ایجاد می‌شود و در نتیجه دل‌های مؤمن برای یاری حکومت الهی آماده می‌شود.

از طرف دیگر برای ما که در زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سر می‌بریم، با تقویت این صفات در خود می‌توانیم هر چه بیشتر برای حکومت عدل مهدوی آماده شویم.

 

رفتارسازی

یکی از شئون بسیار مهم در بحث ولایت و رهبریِ الهی، پذیرفتن احکام و قضاوت‌های رهبر در مسائل مورد اختلاف می‌باشد. خداوند متعال نیز در قرآن کریم، شرط ایمان واقعی را پذیرش کاملِ قضاوت‌های رهبر الهی از صمیم قلب مطرح نموده است، چنانچه می‌فرماید:

«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»[12]

به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورىِ تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند.

در این زمینه، حکایتی شنیدنی نقل شده است، که خدمتتان تقدیم می‌کنیم.

میان یکی از مسلمین به نام «قیس» و مردى یهودی، در موضوعى اختلاف ایجاد شد و براى حل و فصل آن به کاهنى در مدینه مراجعه کرده و خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نرسیدند. مرد یهودى مى‏گفت: مرافعه خود را نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ببریم زیرا مى‏دانم که ایشان به حق قضاوت مى‏کند. قیس با وجود اینکه به گمان خود مسلمان بود، از قبول این کار سرباز می‌زد و مى‏گفت مرافعه خویش را نزد ابو برده اسلمی که همان کاهن یهودی بوده و مرافعات یهودیان را برطرف می‌کرد، ببریم. پس خداوند متعال آیه‏اى نازل کرد و قیس را که ادعاى مسلمانى داشت ولى از قبول قضاوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سر باز مى‏زد و همچنین عده‌ای از یهودیان و اهل کتاب را مورد سرزنش قرار داد و فرمود:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ...» تا قول خداوند: «...لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیماً»[13]

(آیا ندیده‏اى کسانى را که مى‏پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به‏] آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان آورده‏اند [با این همه‏] مى‏خواهند داورىِ میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافته‏اند که بدان کفر ورزند، و [لى‏] شیطان مى‏خواهد آنان را به گمراهىِ دورى دراندازد.

و چون به ایشان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر [او] بیایید»، منافقان را مى‏بینى که از تو سخت، روى برمى‏تابند.

پس چگونه، هنگامى که به [سزاىِ‏] کار و کردار پیشینشان مصیبتى به آنان مى‏رسد، نزد تو مى‏آیند و به خدا سوگند مى‏خورند که ما جز نیکویى و موافقت قصدى نداشتیم؟

اینان همان کسانند که خدا مى‏داند چه در دل دارند. پس، از آنان روى برتاب، و [لى‏] پندشان ده، و با آنها سخنى رسا که در دلشان [مؤثّر] افتد، بگوى.

و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق الهى از او اطاعت کنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند، پیش تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش مى‏کرد، قطعاً خدا را توبه‏پذیرِ مهربان مى‏یافتند.)[14]

آری! همان‌طور که خداوند متعال در این آیات فرموده است، اطاعت از پیامبر در همه‌ی زمینه‌ها لازم است و کسی که از این امر روی گردان شده و با ظاهرسازی، قصد فریب دیگران را داشته باشد، در زمره منافقین خواهد بود.

 

پرورش احساس

گفتیم که یکی از صفات اصلی در رهبران الهی، مشورت با مردم در امور مهم و سپس تصمیم‌گیری و توکل بر خداوند است. در قرآن نیز به پیامبر چنین فرمان داده شده است: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر»[15]

حال این سؤال مطرح می‌شود که اگر انبیاء و معصومین، به علم بی‌کران الهی متصل می‌باشند، دیگر چه نیازی به مشورت باقی می‌ماند؟ و آیا این مشورت با اطاعت و تبعیت محض از رهبر الهی منافات ندارد؟

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آغاز جنگ احد، درباره چگونگى مواجهه با دشمن، با یاران خود مشورت کردند و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، در دامنه کوه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت‌بخشى نداشت. در اینجا این فکر به نظر بسیارى مى‏رسید که در آینده، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نباید با کسى مشورت کند. قرآن به این طرز تفکر پاسخ گفته و دستور مى‏دهد که باز هم با آن‌ها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پاره‏اى از موارد، سودمند نباشد. زیرا پس از بررسى کلی، متوجه می‌شویم که برای رهبران غیر معصوم، منافع مشورت، روی هم رفته به مراتب بیش از زیان‌هاى آن است و در مورد رهبران معصوم نیز، اجرای این فرمان الهی سبب می‌گردد تا اثرى تربیتی در تک تک افراد و همچنین جامعه اسلامی ایجاد شده و این شیوه‌ی معقول و پسندیده در رفتار مؤمنین تثبیت گردد.

البته بخشی از پاسخ نیز در این مطلب نهفته است که ببینیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در چه اموری با مردم مشورت می‌کردند.

گرچه کلمه «الامر» در «شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى‏شود، ولى مسلم است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز در موضوع احکام الهى با مردم مشورت نمى‏کردند، بلکه در آن‌ موارد صرفاً تابع وحى بودند.

بنابراین، مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود و به عبارت دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قانون‏گذارى، هیچ وقت مشورت نمى‏کرد و تنها در طرز اجراى قانون، نظرِ مسلمانان را مى‏خواست و لذا گاهى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهادى را طرح مى‏کرد، مسلمانان نخست سؤال مى‏کردند که آیا این یک حکم الهى و دستوری غیر قابل تغییر است، و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین مى‏باشد. اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى‏کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى‏شدند.

چنان که در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏خواستند در نقطه‏اى اردو بزنند. یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد: اى رسول خدا! این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده‏اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاح‌دید خود شما مى‏باشد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست. حباب بن منذر عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل جاى مناسبى براى اردوگاه نیست و دستور دهید لشکر از این محل حرکت کرده و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اکرم  نظر او را پسندیده و مطابق رأى او عمل کرد.[16]

 

مناجات

آمدم سوی تو راهی وا کُنم، تا وقت هست

آمدم شاید تو را پیدا کُنم، تا وقت هست

تا شب اِحیای تو کارم توسل کردن است

قصد دارم خویش را اِحیا کُنم، تا وقت هست

نامه‌ی اعمال من را می‌دهی در دست راست؟

زود باید برگه را امضاء کُنم، تا وقت هست

من امان می‌خواهم از یَومَ یَعَضُّ الظالِمُ

تا سحر مولایَ یا مولا کُنم، تا وقت هست



[1] التوبه، آیه 46

[2] التوبه، آیه 117

[3] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص: 302

[4] الشعراء، آیات 3و4

[5] الشعراء، آیه 215

[6] السجده، آیه 24

[7] الکهف، آیه 110

[8] آل عمران، آیه 159

[9] البقره، آیه 247

[10] الحجر، آیه 97

[11] الشرح، آیه 1

[12] النساء، آیه 65

[13] النساء، آیات 60 الی 64

[14] محمد جعفر اسلامی، شأن نزول آیات، ص: 181

[15] آل عمران، آیه 159

[16] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج‏3، ص: 142