عذاب مرد میخ فروش
۱۳۹۱/۰۸/۰۱

فضل بن زبیر می‏گوید: نزد «سدی» نشسته بودم که مردی وارد شد و کنار ما نشست، یک لحظه متوجه شدیم که بدنش بوی «صمغ»می‏دهد. ( صمغ، شیره‏‌ای است که از بعضی درختان مانند صنوبر گرفته می‏شود.)

  «سدی» به او گفت «صمغ» می‏فروشی؟ او گفت: خیر! «سدی» گفت: این بو برای چیست؟ آن مرد گفت: من در لشکر عمر بن سعد بودم و فقط در لشکر میخ چادر می‏فروختم. بعد از روز عاشورا، رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و در کنار آن حضرت، حضرت علی علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام نیز حضور داشتند و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب امام حسین علیه السلام آب می دهد. من هم در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله تقاضای آب کردم؛ ولی آن حضرت از آب دادن به من خودداری کردند و فرمودند: آیا تو نبودی که به دشمنان ما کمک کردی؟ گفتم یا رسول الله! من فقط میخ می‏فروختم، در همین حال رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه‏السلام رو کردند و فرمودند: به او صمغ  بخوران.

 

 

حضرت علی علیه‏السلام هم جامی به من دادند و من از آن خوردم، وقتی که بیدار شدم، تا سه روز از مخرج بول من، صمغ بیرون می‏آمد، سپس آن حالت بر طرف شد؛ ولی بوی آن باقی ماند. «سدی» به او گفت: نان گندم بخور و هر چه از نباتات هست بخور و از آب فرات نیز بنوش؛ یعنی هر چه دوست داری بخور، برای این که هرگز فکر نمی‏کنم بهشت را مشاهده کنی. ( مدینةالمعاجز، ج 4، ص 87. )

 

 

منبع: کرامات حسینیه و عباسیه  ؛ موسی رمضانی‏پور  نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان  صفحات 71 و 72