اعتکاف و قناعت
۱۳۹۴/۰۲/۰۸

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتکاف و قناعت

انگیزه سازی

در ایام اعتکاف، حضرت علی7 در مسجد کوفه معتکف شده بودند که به هنگام افطار، مرد عربی نزد ایشان آمد و حضرت مقداری از افطار خود را که از نان جو بود به او دادند. آن مرد آن‌را نخورد و به طرف منزل امام حسن و امام حسین8 حرکت کرد و بعد از آنکه با آنان هم غذا شد عرض کرد که مرد غریبی را در مسجد کوفه دیدم که جز نان جو چیزی برای خوردن نداشت، خیلی دلم برایش سوخت. اگر اجازه بدهید کمی از این غذا را برای او ببرم. حسنین8 با شنیدن این جملات به گریه افتادند.[1]

آری! امام المتّقین این‌گونه نسبت به دنیا قناعت می‌ورزد. جلوه‌ای دیگر از قناعت مولای متقیان را سوید بن غَفَلة نقل می‌نماید و می‌گوید:

روزی خدمت علی7 مشرف ‏شدم و دیدم شیر ترشیده‏ای که بویش به مشام من می‌خورد در ظرفی جلوی آن حضرت نهاده شده و قرص نان خشکیده پر سبوسی هم در دست مبارکش می‌باشد و آن نان به قدری خشک بود که آن جناب آن‌را با زانویش می‌شکست و در آن شیر ترشیده نرم می‌کرد و می‌خورد. آن حضرت به من فرمود: نزدیک بیا و از این غذای ما بخور. عرض کردم: من روزه‌دار هستم. فرمود: از حبیبم رسول خدا6 شنیدم که هر کس روزه‌دار باشد و میل به طعامی کند و برای خدا نخورد، خداوند از طعام‌های بهشتی به او بخوراند و از شراب‌های آن بنوشاند.

سوید گوید: دلم به حال آن حضرت سوخت. به فضه که خادمه منزل بود گفتم: از خدا نمی‌ترسی که سبوس جو را نمی‌گیری؟ گفت: به خدا سوگند خودش دستور فرموده که سبوسش را نگرفته نان بپزم! حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود: به فضه چه گفتی؟ عرض کردم: به او گفتم چرا سبوس غله را نمی‌گیرد. حضرت فرمود: پدر و مادرم فدای رسول خدا6 باد که سبوس طعامش را نمی‌گرفت و از نان گندم سه روز سیر نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود.[2]

 

اقناع اندیشه

قناعت در لغت به معنای رضایت به قسمت است[3] و در اصطلاح نیز به معنای رضایت به آن چیزی است که از دنیا به فرد می‌رسد و شکر در مقابل نعمت‌هاست اگرچه اندک باشد، همان‌گونه که روایتی از وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام6 به این شکل وارد شده است:

مَا تَفْسِیرُ الْقَنَاعَةِ؟ قَالَ یَقْنَعُ بِمَا یُصِیبُ مِنَ الدُّنْیَا یَقْنَعُ بِالْقَلِیلِ وَ یَشْکُرُ الْیَسِیر.[4]

گفتم: تفسیر «قناعت» چیست؟ فرمودند: اینکه فرد راضى و خرسند باشد به آن‌چه از دنیا به وى مى‏رسد، راضى باشد به کم، و اندک نعمتى که به او مى‏رسد را سپاس گوید.

در دین مبین اسلام تأکید فراوانی بر این ملکه نفسانیه شده است تا آن‌جا که امام صادق7 فرمود:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا. قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ؟ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ.[5]

خداوند (عز و جل) پیغمبران را به مکارم اخلاق مخصوص کرد (یعنى اخلاق بد را از آن‌ها زدود) پس هر که دارای مکارم اخلاق باشد، باید خداوند (عز و جل) را بر آن سپاس گوید، و هر که در او نباشد باید به درگاه خداوند (عز وجل) زارى کند و آن‌ها را از او بخواهد.

(راوى) گوید: گفتم: قربانت، آن‌ها چیستند؟ فرمود: آن‌ها ورع باشند و قناعت و صبر و شکر و حلم و حیاء و سخاوت و شجاعت و غیرت و خوش‏رفتارى و راست‏گوئى و اداء امانت.

آری، قناعت جزو مکارم اخلاق انبیاء الهی است و کسی که بدان آراسته نشده است، باید از خداوند با التماس آن‌را طلب کند.

اما برای قناعت فوائدی در روایات مطرح گردیده است که به برخی از آن‌ها اشاره می‌نماییم:

1. اقتدا به زندگی پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت عصمت

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ7‏ إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ‏ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- لِنَبِیِّهِ6‏ (فَلا تُعْجِبْکَ‏ أَمْوالُهُمْ‏ وَ لا أَوْلادُهُمْ)‏[6]  وَ قَالَ (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ‏ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ‏ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا)[7] فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ‏ إِذَا وَجَدَه‏.[8]

عمرو بن هلال گوید: امام باقر7 فرمود: مبادا به بالادست خود چشم بدوزى که در این‌باره آنچه خداوند (عز و جل) به پیغمبرش6 فرمود بس است: «از مالها و فرزندانشان خوشت نیاید و در شگفت نشوى» و فرمود: «دیدگان خویش را به آن چیزها که رونق زندگى دنیاست و به گروهى از ایشان بهره داده‏ایم، مدوز» و اگر در باره این موضوع شک و ترددى یافتى، زندگى رسول خدا6 را به یاد آور که خوراکش جو و حلوایش خرما و آتش‏گیره‏اش شاخ درخت خرما بود، اگر پیدا می‌کرد.

2. بی‌نیاز شدن به وسیله خداوند

 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6‏: مَنِ اسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اللَّهُ.[9]

3. رضایت خداوند به عمل کم از بنده قانع

أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ: مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِیَ اللَّهُ مِنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ.[10]

4. کم شدن هزینه‌های فرد و پاک شدن اموالش و دور بودن از مرز گناهان

ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 ‏قَالَ: مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ ابْنَ آدَمََ ..... مَنْ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْحَلَالِ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ‏ وَ زَکَتْ‏ مَکْسَبَتُهُ‏ وَ خَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ.[11]

5. اطمینان به خداوند

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6‏ ‏مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا فِی یَدِ اللَّهِ‏ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِ غَیْرِه‏.[12]

6. دست یافتن به بی‌نیازی واقعی

 أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ: مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ‏.[13]

7. دوری از حرص و سرگردانی

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 إِنْ کَانَ مَا یَکْفِیکَ یُغْنِیکَ فَأَدْنَى مَا فِیهَا یُغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یَکْفِیکَ لَا یُغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لَا یُغْنِیکَ‏.[14]

8. قناعت باعث عزت و سربلندی

قَالَ علی7 کَفَى‏ بِالْقَنَاعَةِ مُلْکا.[15]

9. بدست آوردن آسایش خاطر و آرامش روان

امیرالمؤمنین علی7: لا کَنزَ أغنَی مِنَ القَناعَهِ، و لا مالَ أذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضی بِالقُوتِ. وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلی بُلغَهِ الکَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَهَ، و تَبَوَّأ خفض الدَّعَهِ. و الرَّغبَهُ مِفتاحُ النَّصَبِ، و مَطِیَّهُ التَّعَبِ.[16]

گنجى بى‏نیاز کننده‏تر از قناعت، و ثروتى براى از بین بردن تهیدستى بهتر از رضا به داده حق نیست. آنکه به مقدار کفافش اکتفا کند به آسودگى پیوسته، و در خوشى جاى گرفته. رغبت به دنیا کلید رنج و مرکب ناراحتى است.

10. بدست آوردن مقام شکرگزاری و زهد

وَ قَالَ رسول الله6 لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ‏ کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ کُنْ قَنِعاً تَکُنْ أَشْکَرَ النَّاسِ وَ أَحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ تَکُنْ مُؤْمِناً وَ أَحْسِنْ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرَکَ تَکُنْ مُسْلِماً وَ أَقْلِلْ مِنَ الضَّحِکِ فَإِنَّ کَثْرَةَ .... النَّاسُ أَمْوَاتٌ إِلَّا مَنْ أَحْیَاهُ اللَّهُ بِالْقَنَاعَةِ وَ مَا سَکَنَتْ بِالْقَنَاعَةِ إِلَّا قَلْبُ مَنِ اسْتَرَاحَ وَ الْقَنَاعَةُ مُلْکٌ لَا یَسْکُنُ إِلَّا قَلْبَ مُؤْمِنٍ وَ الرِّضَا بِالْقَنَاعَةِ رَأْسُ الزُّهْد.

رسول خدا6 به بعضى از همراهانش فرموده: با ورع باش که عابدترین مردم باشى، قانع باش که سپاسگزارترین خلق باشى...... مردم، همه مردگانند مگر آنان را که خدا بوسیله قناعت زنده‏ کرده باشد و قناعت قرار نمی‌گیرد مگر در دل مؤمنى که از همّ و غم دنیا راحت است قناعت فرشته‏ایست که جز در دل مؤمن در جایى قرار نگیرد و رضا بودن به قناعت ریشه پارسائیست و معناى رضا، آرامش در مقابل فراهم نبودن خواسته است و خوشنود بودن به اندکى از روزى و افسوس نخوردن بر آنچه که از دست انسان می‌رود.

11. زندگی پاکیزه و نائل شدن به مقام حیات طیبة

فی قول الله عز و جل: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون» قال الصادق 7 : (الحیاة الطیبة هو) القنوع بما رزقه الله.[17]

آری! قناعت صفتی است که برای رسیدن به آرامش دنیا و سعادت آخرت باید آن را به دست آورد و یکی از بهترین مکان‌های تمرین قناعت و تلاش برای کسب آن، محافل اعتکاف است. در اعتکاف که امروزه به عنوان یک سنت حسنه در کشور ما رونق یافته، می‌توان این خُلق نبوی را کسب نمود چرا که همه از یک نوع امکانات در این جمع مؤمنین بهره‌مند می‌گردند و خوراک و مکان و شرایط زندگی یکسان است. لذا می‌توان با اکتفاء به همین شرایط و دوری از اضافه نمودن امکانات، تمرین مناسبی برای به دست آوردن قناعت انجام داد و سیر إلی الله را تسریع نمود، همان‌گونه که امیرمؤمنان و مولای متقیان علی 7 قناعت را در اعتکاف و البته در تمامی زندگی پر نورشان رعایت می‌نمودند. پس باید از این موقعیتی که هدیه الهی به ماست نهایت استفاده را بنماییم و به دنبال کسب فضایل اخلاقی مخصوصاً قناعت باشیم.

 

رفتارسازی

امام باقر7 فرمود: روزى عبدالملک بن مروان در خانه خدا طواف مى‏کرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام مى‏داد و به او توجهى نداشت و عبدالملک هم او را نمى‏شناخت.

عبدالملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف کرده و به ما توجهى نمى‏کند؟

گفتند: این شخص؛ على بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبدالملک گفت: اى على بن حسین، من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمى‏آیى؟

امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولى پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست دارى چنین شوى پس باش.

عبدالملک گفت: هرگز، ولى نزد ما آى تا از دنیاى ما بهره برى! حضرت نشست و رداى خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتى را که دوستانت نزد تو دارند نشان بده» در این هنگام، رداى حضرت پر از مرواریدهاى درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره مى‏کرد.

حضرت خطاب به عبدالملک فرمود: کسى که چنین حرمتى نزد خدا دارد چه‏ نیازى به دنیاى تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! این‌ها را بگیر که من احتیاجى به آن‌ها ندارم.[18]

تمامی گنج‌های زمین در اختیار امامان بزرگوار و اولیاء خداست ولی ایشان فقط به اندازه رفع حاجت و به قدر ضرورت از دنیا استفاده نموده و می‌نمایند و بدین‌صورت است که از فریب شیطان در امان می‌مانند. چرا که یکی از راه‌های فریب شیطان حرص نسبت به دنیا و دنیا طلبی انسان‌هاست. در اثر حرص است که انسان برای رسیدن به دنیا، به دنبال شیطان می‌رود و در نتیجه از ولایت خداوند خارج و تحت ولایت شیطان قرار خواهد گرفت و از روشنی‌ها به تاریکی‌ها خواهد رفت و در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد که «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»[19]. پس قناعت مانع از قرار گرفتن انسان در سراشیبی سقوط به خاطر دنیاطلبی است.

پرورش احساس

زمانی که این آیه بر پیامبر6 نازل شد که:

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُوم‏.[20]

و قطعاً وعده‏گاه همه آنان دوزخ است، [دوزخى‏] که براى آن هفت در است، و از هر درى بخشى معین از آنان [وارد مى‏شوند.]

رسول خدا گریه شدیدی کردند و اصحاب ایشان نیز گریه کردند. ولی اصحاب نمی‌دانستند جبرئیل7 چه چیزی نازل کرده که این‌گونه پیامبر را پریشان ساخته است. از طرف دیگر هیچ‌یک از صحابه پیامبر به خاطر حالتی که پیامبر داشتند نتوانست با پیامبر صحبت کند.

صحابه می‌دانستند که پیامبر همیشه از دیدار فاطمه3 شاد می‌شوند. به همین دلیل برخی از اصحاب به سمت خانه فاطمه3 حرکت نموده و زمانی که به خانه او رسیدند، دیدند مقداری جو نزد آن حضرت است و آن بانوی اسلام در حال آرد نمودن جو است و در همین زمان می‌فرماید: «ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏»[21]

در این هنگام سلمان گفت: سلام بر تو ای دختر رسول خدا.

حضرت فرمود: و علیک السلام. چرا به اینجا آمده‌ای؟

سلمان عرض کرد: رسول خدا6 را در حالی که ناراحت و گریان بود ترک کردم و نمی‌دانم که جبرئیل چه چیزی نازل کرده است؟

حضرت فاطمه3 دست از کار کشید و چادری مندرس از پشم گوسفند را که دوازده جاى آن با لیف خرما وصله شده بود پوشید و از اطاق خارج شد تا به نزد رسول خدا6 برود.

چون حضرت از خانه بیرون آمد، سلمان فارسى به چادر نگاه کرد و گریست و گفت: وا مصیبتا! (دختران) قیصر و کسرى سندس و حریر بر تن دارند و دختر محمد6 روپوشى کهنه دارد که دوازده جاى آن وصله شده است. چون فاطمه بر پیامبر وارد شد گفت: «یا رسول الله! سلمان از پوشش من در شگفت شد؛ قسم به آنکه تو را به حق مبعوث کرد، پنج سال است که من و على جز یک پوست گوسفند نداریم، که روزها بر روى آن به شترمان خوراک مى‏دهیم، و چون شب در مى‏آید آن را فرش مى‏کنیم. و بالش ما از پوستى است که درون آن از لیف خرما پر شده است». پیامبر گفت: «دختر من (در ترک دنیا و توجه به خدا) در رده پیشتازان است».[22]

آری! اهل‌بیت رسالت بدین‌صورت زندگی می‌نمودند و با قناعت زندگی می‌گذراندند چرا که به وعده الهی ایمان داشتند همان‌طور که حضرت زهرا3 در هنگام آسیاب کردن زیر لب زمزمه می‌فرمود که «ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏».

 

روضه

حضرت زینب3 در این‌چنین خانه‌ای به دنیا آمد و رشد نمود و درس قناعت را از مادر بزرگوارش آموخت. او از مادر آموخت که از دنیاطلبی دور باشد و به پاداش الهی و آن‌چه که نزد خداست امید داشته باشد. نتیجه این اعتقاد همین شد که در روز عاشورا بعد از آن همه مصائب فرمود: اللهم تقبل منا هذا القربان.[23] خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر!

به خاطر همین اعتقاد و تربیت بود که حضرت زینب3 در مجلس ابن زیاد ملعون فرمود:

مَا رَأَیْتُ‏ إِلَّا جَمِیلا.[24]

چیزی جز زیبایی ندیدم.

و همین اعتقاد بود که حضرت زینب3 را تا اندکی پس از شهادت امام حسین 7 زنده نگه ‌داشت، اگرچه مصائب زیادی بر آن حضرت وارد شد؛ چنانچه راوی نقل می‌کند:

فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ ع تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ ع وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ‏ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَةَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِی عَلَیْهِ الصَّبَا قَتِیلُ أَوْلَادِ الْبَغَایَا وَا حُزْنَاهْ وَا کَرْبَاهْ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفَى یُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایَا وَ فِی رِوَایَةٍ یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَةً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاء.[25]

به خدا زینب دختر على از یادم نمی‌رود که با صداى غمناک و دل پر درد بر حسین می‌نالید و صدا می‌زد: اى محمّدى که فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! این حسین است که به خون آغشته و اعضایش از هم جدا شده است و اینان دختران تو  هستند که اسیرند. شکایتم را به پیشگاه خداوند مى‏برم و به محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سیّد الشهداء شکایت مى‌کنم. اى محمّد6 این حسین است که به روى خاک افتاده و باد صبا خاک بیابان را بر بدنش مى‏پاشد. به دست زنازادگان کشته شده است؛ آه چه غصه‏اى! و چه مصیبتى! امروز مرگ جدّم رسول خدا را احساس می‌کنم. اى یاران محمّد! اینان خاندان مصطفایند که اسیرشان نموده و مى‏برند.

و در روایتى است که گفت: اى محمّد! دخترانت اسیر شدند و فرزندانت کشته شدند. باد صبا خاک بر پیکرشان مى‏پاشد و این حسین است که سرش از پشت گردن بریده شده و عمامه‏اش به تاراج رفته است‏.

امشب به سبک کرب و بلا گریه می‌کنیم
همراه سیِّد الشُّهداء گریه می‌کنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه می‌کنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه می‌کنیم
مثل تمامیِّ علما گریه می‌کنیم

آقا ببین که با رفقا گریه می‌کنیم

امشب به یاد عمِّه‌ی سادات مضطرم
گریه کن مصیبت و غم‌های خواهرم
شد کهنه پیرهن همه‌ی عشق و باورم
مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم
راویِّ قصِّه‌های غریبیِّ دلبرم

هجران سر آمده به خدا گریه می‌کنیم

در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب
جان دادن شبیه تو شیرین‌تر از رطب
از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب
یکسال و نیم زندگیِّ بی تو العجب!
کردم شکایت از غم هجران تو به ربّ

یا حق به یاد فاصله‌ها گریه می‌کنیم...

 



 [1] سید علی همدانی، ذخیرة الملوک،ص 112و113-  سلیمان بن ابراهیم قندوزى بلخى‏ ،ینابیع المودة، ج1، ص448

[2] محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب:، ج2، ص98

[3]خلیل بن احمد فراهیدى، کتاب العین، ج1، ص170

[4] محمدبن علی بن بابویه، معانی الأخبار ؛ النص ؛ ص261

[5] محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 56

[6] التوبه، آیه 55

[7] طه، آیه 131

[8] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 138

[9] همان

[10] همان

[11] همان

[12] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 139

[13] همان

[14] همان

[15] محمد بن حسین‏ شریف الرضی، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 509

[16] محمد بن حسین‏ شریف الرضی، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 541

[17] علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج‏1، ص: 390

[18] سعید بن هبة الله قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص: 255

[19] البقره، آیه257

[20] الحجر، آیات 43و44

[21] القصص، آیه60

[22] محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمة الأخیار، ج 8، ص 303

[23] سید عبدالرزاق مقرم، ترجمه مقتل مقرم، ص211 به نقل از علامه بیرجندی، کبریت الاحمر، ج3، ص13

[24] على بن موسی بن طاووس، - احمد فهرى زنجانى، اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 160

[25] على بن موسی بن طاووس، - احمد فهرى زنجانى، اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 133