حیات سیاسی امام رضا(ع)
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

اشاره

علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام هشتم شیعیان روز یازدهم ذیقعده سال 148 ق. در مدینه دیده به جهان گشود و در صفر سال 203 ق. در 55 سالگی به وسیله مأمون (هفتمین خلیفه عباسی) در سنابادِ نوقان (که امروز یکی از محل های شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسید. مرقد منوّر این امام همام در مشهد مقدّس مزار عاشقان و دلدادگان اهل بیت علیهم السلام است. دوران امامت آن حضرت 20 سال (183 - 203 ق.) بود؛ حدود 10 سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی)، قاتل پدر بزرگوارش امام کاظم علیه السلام بود. امام رضا علیه السلام، در این عصر در مدینه می زیست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصوب از جانب او به سر می برد. در حدود سال 196 ق. مأمون، فرزند هارون با نیرنگ و قتل امین (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او 21 سال طول کشید. مأمون، امام هشتم علیه السلام را از مدینه به خراسان آورد و به ظاهر می خواست با نزدیک جلوه دادن خود به آن حضرت، جلوی شورش ها را بگیرد و مردم را از خود راضی نگهدارد.

در مورد تاریخ زندگانی حضرت رضا علیه السلام چه بسا سؤالاتی مطرح شود؛ از جمله اینکه:

1. چرا امام رضا علیه السلام ولایت عهدی را از مأمون پذیرفت؟

2. دلائل پذیرش ولایت عهدی چیست؟

3. اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه آن روز و موضع گیری امام علیه السلام در پذیرش ولایت عهدی چگونه بود و...؟

در این پژوهش مختصر، قصد داریم پاسخ جامع و قانع کننده ای برای این سؤالات بیابیم.

پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت (خلیفه شدن) را نپذیرفت، خود را در برابر نقشه سیاسی دیگری یافت. مأمون بعد از امتناع امام از خلافت، این بار ولایت عهدی خویش را به وی پیشنهاد کرد. امام می دانست که منظور مأمون، تأمین هدف های شخصی است؛ لذا این بار نیز امتناع ورزید؛ ولی اصرار و تهدیدهای مأمون چنان اوج گرفت که امام به نا چار با پیشنهاد او موافقت کرد.

دلائل پذیرش ولایت عهدی

امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت که در صورت نپذیرفتن ولایت عهدی، نه تنها جان خود؛ بلکه جان علویان و دوستدارانش نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت.

افزون بر آنچه گفته شد، بر امام لازم بود که جان خویش و شیعیان را از گزندها برهاند؛ زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان بسیار نیاز داشت. اینان باید باقی می ماندند تا برای مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حلّ مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.

آری، مردم به وجود امام و دست پروردگان مکتب وی نیاز داشتند؛ چرا که در آن زمان، موج فکری و فرهنگی بیگانه ای بر جامعه اسلامی چیره شده بود که در قالب بحث های فلسفی و تردید برانگیز نسبت به مبادی خداشناسی، با خود کفر و الحاد به ارمغان می آورد.

روشن است که ردّ قاطع ولایت عهدی، امام و پیروانش را به دست نابودی می سپرد؛ علاوه بر این، پذیرش از سوی امام علیه السلام نوعی اعتراف از سوی عبّاسیان به سهیم بودن علویان در حکومت بود.

از دیگر دلائل قبول ولایت عهدی از سوی امام، این بود که مردم، اهل بیت علیهم السلام را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشی نسپارند و نیز گمان نکنند که آنان همان گونه که شایع شده بود، فقط عالمان و فقیهانی هستند که در عمل، هرگز به کار ملت نمی آیند. امام خود نیز به این نکته اشاره نموده است؛ هنگامی که «ابن عرفه» از حضرت پرسید:

«ای فرزند رسول خدا! با چه انگیزه ای وارد ماجرای ولایت عهدی شدی؟»

امام پاسخ داد:

«با همان انگیزه ای که جدّم علی علیه السلام وادار به حضور در شورا شد.»(1)

و نیز امام با پذیرش این مسئولیت، چهره واقعی مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیّت و هدف های وی، هرگونه شبهه و تردیدی را در مورد نیّت های شوم او برطرف نمود.

آیا امام، رغبتی به این کار داشت؟

اینها که گفتیم، هرگز دلیلی بر میل باطنی امام برای پذیرفتن ولایت عهدی نیست. همان گونه که حوادث بعدی اثبات کرد، امام علیه السلام می دانست که هرگز از دسیسه های مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبی درک می کرد که مأمون به هر وسیله ای که شده، برای نابودی وی تلاش و اقدام خواهد کرد. تازه اگر هم فرض می شد که مأمون هیچ نیّت شومی در دل نداشت، با توجّه به سنّ امام، امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف می نمود. پس، این دلایل هیچ کدام برای توجیه پذیرش ولایت عهدی از سوی امام کافی نبود.

برنامه پیشگیری امام

از آنجا که امام رضا علیه السلام در پذیرفتن ولایت عهدی اختیاری ندارد و نمی تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف های خویش قرار دهد، زیان های گرانباری پیکر امت اسلامی را تهدید می کند. از سویی، امام نمی تواند ساکت بنشیند و چهره ای موفّق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس باید در برابر مشکلاتی که در آن زمان وجود دارد، برنامه ای بریزد. اکنون درباره این مشکلات سخن خواهیم گفت:

1. انحراف فرمانروایان

با کمترین توجه در تاریخ، روشن می شود که فرمانروایان اموی و عباسی تا چه حدّ از نظر عقیدتی و منش عملی، با مبانی دین اسلام تعارض و ستیز داشتند؛ همان اسلامی که با نامش بر مردم حکم می راندند. مردم نیز به موجب تسلّط حکومت، «اسلام» را همان گونه می فهمیدند که اجرایش را در متن زندگی خویش مشاهده می کردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خطّ صحیح اسلام بود که دیگر مقابله با آن، آسان نبود.

2. عالمان فرومایه و عقیده جبر

گروهی خود فروخته که فرمانروایان، آنها را «عالم» می خواندند، برای خشنودی حکومت ها، مفاهیم و تعالیم اسلامی را به بازی می گرفتند تا بتوانند «دین» را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزاری، به نعمت و ثروتی برسند. این مزدوران حتی عقیده «جبر» را جزو عقاید اسلامی قرار دادند؛ عقیده فاسدی که بی مایگی آن بر همگان روشن است. این عقیده به این دلیل رواج داده شد تا حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هرکاری که می کنند، قضا و قدر الهی معرّفی شود تا کسی جرأت اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا علیه السلام از عمرِ این عقیده فاسد، یک قرن و نیم می گذشت؛ یعنی از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.

3. تحریم قیام

عالمان خود فروخته دستگاه جور، قیام بر ضدّ سلاطین ستمگر را از گناهان بزرگ می شمردند و با همین دستاویز، از برخی عالمان بزرگ اسلامی سلب آبرو می کردند. این دسته از عالمان درباری «تحریم قیام و انقلاب» را از عقاید دینی می شمردند.(2)

برنامه امام رضا علیه السلام

امام علیه السلام با سرگرم دیدن حکمرانان، فرصت کوتاهی به دست آورد تا وظیفه خود را برای آگاه کردن مردم ایفا نماید. این فرصت، همان فاصله زمانی بین در گذشت هارون الرشید و قتل امین بود؛ ولی شاید بتوان گفت که فرصت مزبور - البتّه به شکلی محدود - تا پایان عمر امام درسال 203 ق. نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود، نفوذ گسترده ای بین مردم پیدا کرد و حتی نوشته هایش را در شرق و غرب کشور اسلامی منتشر می کردند.

موضع گیری های امام علیه السلام

امام رضا علیه السلام مواضع گوناگونی برای رو به رو شدن با توطئه های مأمون اتّخاذ می کرد که مأمون انتظارش را نداشت.

موضع نخست

امام تا وقتی در مدینه بود، از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد و آن قدر سرسختی نشان داد تا برای همه روشن شود که مأمون به هیچ قیمتی از او دست بردار نیست. حتّی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو، به اختیار خود او نبوده است.

اتّخاذ چنین موضع سرسختانه ای بدین دلیل بود که حضرت به خوبی به توطئه ها و هدف های پنهان مأمون آگاهی دارد... تازه با این شیوه، امام توانسته بود شکّ مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.

موضع دوم

به رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود از خانواده اش هرکه را می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، امام با خود هیچ کس؛ حتی فرزندش امام جواد علیه السلام را هم به همراه نبرد. در حالی که این سفر، سفرِ کوتاهی نبود. امام حتی می دانست از این سفر بازگشتی نخواهد داشت.

موضع سوم

امام در نیشابور، در میان ده ها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت «سلسلةالذّهب» زیر را خواند:

«حدّثنی ابی موسی الکاظم، عن ابیه جعفرالصادق، عن ابیه محمدالباقر، عن ابیه علیّ زین العابدین، عن ابیه شهید کربلاء، عن ابیه علیّ المرتضی قال: حدّثنی حبیبی و قرّة عینی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال: حدّثنی جبریل علیه السلام قال: سمعتُ رَبَّ العزّة یقول: کلمة لا اله الاّ الله حصنی فَمَنْ قالها دخل حصنی و مَنْ دخل حصنی امن من عذابی (3)؛ پدرم موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش علی مرتضی نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل علیه السلام گفت که: از پروردگار شنیدم که فرمود: کلمه «لا اله الاّ الله» (توحید) دژ من است، پس هرکس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هرکس به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است.»

صاحب کتاب نیشابور می گوید:

«شمرده شد بیش از 20 هزار نفر این حدیث را می نوشتند».(4)

در کتاب اعیان الشیعه آمده است:

امام در فقره آخر حدیث «سلسلة الذّهب» پس از اندکی تأمّل، به آنها (حضّار و نویسندگان) فرمود: این موضوع شروطی دارد: «و انا من شروطها؛ پذیرش امامت از جمله شروط آن (ایمنی از عذاب الهی به واسطه پذیرش توحید) است.» 20 هزار یا به قولی 24 هزار نفر، این سخن را نوشتند.»(5)

«احمد بن حنبل»، رئیس مذهب حنابله در جامع مُسند معروف به مسند احمد، می گوید:

«اگر این اسناد بر دیوانه ای خوانده شود، شفا می یابد»!

جالب اینکه امام درآن شرایط، هرگز مسایل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد؛ نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزی گفت و نه مردم را به زهد و آخرت اندیشی تشویق کرد. امام حتی از آن موقعیت شگرف برای تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنکه به یک سفر سیاسی به مرو می رفت، هرگز مسایل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد. به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم، توجه همگان را به مسئله ای که مهم ترین مسئله زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت، جلب کرد.

آری، امام در آن شرایط حسّاس فقط بحث «توحید» را پیش کشیدند؛ چرا که توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است که ملت ها به کمک آن از هر بدبختی و رنجی، رهایی می یابند. اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند، همه چیز را از کف داده است.

رابطه ولایت و توحید

پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد؛ ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنان که مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عَماری بیرون آورد و با صدای رسا فرمود:

«کلمه توحید شروطی هم دارد، و آن از جمله من هستم.»

در این جا، امام یک مسئله بنیادین دیگری را عنوان کرد؛ یعنی «ولایت» که همبستگی شدیدی با «توحید» دارد؛ چرا که اگر ملّتی خواهان زندگی با فضیلت است، پیش از آنکه مسئله رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حلّ نشود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود که برای خویش حقّ قانونگذاری - که مختصّ خداست - قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا، جهان را به وادی بدبختی، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشاند.

اگر به راستی رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، درخواهیم یافت که فرموده امام «و آن شرط، من هستم» یک مسئله شخصی نبوده است. هدف امام این بود تا یک موضوع اساسی و کلّی را خاطر نشان سازد. بنابراین پیش از قرائت حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر می کند و به مخاطب می فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرانش نقل شده و آنان نیز از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیده اند. چنین شیوه ای در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است؛ مگر در موارد بسیار نادری مانند این جا که امام می خواست «رهبری امّت» را به مبدأ اعلی و خدا پیوند دهد.

امامت، مقام الهی

امام در نیشابور از فرصتِ به دست آمده برای بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر، خویشتن را به حکم خدا، «امام مسلمانان» معرّفی کرد.

بنابراین، امام بزرگ ترین هدف مأمون را با آگاهی بخشیدن به توده های مردم، درهم کوبید؛ زیرا مأمون می خواست با کشاندن امام به مرو، از وی اعتراف بگیرد که بنی عباس و حکومتش قانونی است.

نکته مهم

امامان علیهم السلام در هر مسئله ای که ممکن بود «تقیّه» را روا بدانند، در مسئله امامت هرگز تقیّه نمی کردند. روشن است که تقیّه نکردن در بیشتر موارد، برایشان خطرناک بود و این، خود حاکی از اعتماد و اعتقاد عمیق امامان علیهم السلام به حقّانیت ادّعایشان بود. از باب مثال، در زندگی امام کاظم علیه السلام مشاهده می کنیم که آن حضرت با ستمگری چون هارون الرشید برخورد می کند؛ ولی بارها و در فرصت های گوناگون حقّ خویش را برای رهبری و امامت به رخ او می کشد و خود را امام و جانشین پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم می داند.(6) هارون نیز در مواردی به حقّانیّت امام علیه السلام اعتراف می کند.

موضع چهارم

امام علیه السلام چون به مرو رسید، ماه ها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می گفت. او نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایت عهدی؛ هیچ کدام را نمی پذیرفت تا اینکه مأمون با تهدیدهای پی درپی قصد جان حضرت را کرد.

امام با موضع خود، زمینه را طوری آماده کرد تا مأمون را رویاروی حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده؛ بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است». حضرت با این شگرد، به مأمون فهماند که نیرنگش موفّقیت آمیز نبوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.

موضع پنجم

امام رضا علیه السلام به همین جا بسنده نکرد؛ بلکه در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید، به ولایت عهدی رسانده است. امام، مردم را در فرصت های مناسب آگاه می نمود که مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. حضرت به صراحت می فرمود که به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز او، امام را مسموم نخواهد کرد و این موضوع را حتی پیش روی مأمون هم فرموده بود.

امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد؛ بلکه رفتارش در طول مدّت ولایت عهدی، همه از عدم نارضایتی و مجبور بودنش حکایت می کرد.

موضع ششم

امام علیه السلام از کوچک ترین فرصت ها سود می جُست تا به دیگران یادآوری کند که مأمون در اعطای سِمت ولایت عهدی کار مهمّی نکرده، جز آنکه در راه برگرداندن حقّ مسلّم و غصب شده او، گام برداشته است. امام قانونی نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان می ساخت.

نخست در شیوه اخذ بیعت می نگریم که امام، جهل مأمون نسبت به شیوه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که مدّعی جانشینی اش بود، برملا ساخت. مردم برای بیعت با امام آمده بودند، که امام دست خود را به گونه ای نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روی دست رو به مردم قرار می گرفت. مأمون به وی گفت: چرا دستت را برای بیعت پیش نمی آوری؟ امام فرمود: «تو نمی دانی که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت می گرفت؟»(7)

از نکات قابل توجه دیگر، این است که در مجلس بیعت، امام به جای ایراد سخنرانی طولانی، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جاری ساخت:

«ما به خاطر رسول خدا بر شما حقّی داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقّی.

هرگاه شما حقّ ما را در نظر بگیرید، بر ما نیز واجب است که حقّ شما را منظور بداریم.»

این جملات، میان مورّخان و سیره نویسان، معروف است و غیر از آن نیز چیزی از امام علیه السلام در آن مجلس نقل نشده است.

امام حتی از کوچک ترین سپاسگزاری از مأمون خودداری کرد و این، خود موضع سرسختانه و قاطعی بود که ماهیّت بیعت را در ذهن مردم، به خوبی ترسیم می کرد و در ضمن، موقعیّت امام را نسبت به زمامداری در همان مجلسِ حسّاس می فهماند.

اعتراف

روزی مأمون خواست از امام اعتراف بگیرد که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندی با پیامبر، با هم یکسانند؛ تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حقّ بوده است.

مأمون و امام رضا علیه السلام با هم قدم می زدند که مأمون به حضرت گفت: ای ابوالحسن! من پیش خود اندیشه ای دارم که سرانجام به درست بودن آن پی برده ام. آن، اینکه ما و شما در خویشاوندی با پیامبر، یکسان هستیم؛ بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشی از تعصّب و سبک اندیشی است.

امام فرمود: «این سخن تو پاسخی دارد که اگر بخواهی، می گویم و گرنه، سکوت می کنم.» مأمون اصرار کرد که: نه، نظر خود را بگویید تا ببینم شما در این باره چگونه می اندیشید.

امام پرسید: «بگو ببینم اگر هم اکنون خداوند، پیامبرش محمّد صلی الله علیه وآله وسلم را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگاری دختر تو بیاید، آیا موافقت می کنی؟»

مأمون پاسخ داد: سبحان الله! چرا موافقت نکنم؟ مگر کسی از رسول خدا روی برمی گرداند!

امام بی درنگ افزود: «بسیار خوب! حالا بگو ببینم آیا رسول خدا می تواند از دختر من هم خواستگاری کند؟»

مأمون در دریایی از سکوت فرو رفت و سپس بی اختیار چنین اعتراف کرد: آری، به خدا سوگند! که شما در خویشاوندی به مراتب به او نزدیک تر هستید تا ما!(8)

موضع هفتم

آنچه امام در سند ولایت عهدی نوشت، از موضع گیری های دیگرش مؤثّرتر بود. در هر سطر و هر کلمه که به خطّ امام نوشته شده، معنایی عمیق نهفته و به وضوح بیانگر برنامه اش برای مواجه شدن با توطئه های مأمون است. امام با توجه به این نکته که سند ولایت عهدی در سراسر قلمرو اسلامی منتشر می شود، آن را وسیله ابلاغ حقایقی مهم به امّت اسلامی قرار داد. حضرت با این کار از مقاصد و اهداف باطنی مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پافشرد و توطئه ای را که برای نابودی آنان انجام می شد، آشکار کرد.

امام در این سند، نوشته خود را با جمله هایی آغاز می کند که به ظاهر تناسبی با موارد مشابه ندارد.

«ستایش برای خداوندی است که هرچه بخواهد، همان کند. هرگز چیزی بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدّراتش نتوان سر باز زد...»

آنگاه به جای آنکه خداوند را در برابر مقامی که به او بخشید (ولایت عهدی) سپاس بگوید، با کلماتی که در ظاهر بی تناسب با آن مقام است، پروردگار را چنین توصیف می کند:

«او از حقّانیت چشم ها و از آنچه در سینه ها پنهان است، آگاهی دارد.»

امام علیه السلام با انتخاب این جملات می خواهد مردم را به خیانت ها و نقشه های پنهانی توجّه دهد. سپس چنین ادامه می دهد:

«و درود خدا بر پیامبرش محمّد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاک و مطهّرش باد...»

در آن عصر هرگز روش نگارش، چنین نبود که در اسناد رسمی پس از درود بر پیغمبر، کلمه «خاندان پاک و مطهّرش» را نیز بیفزایند؛ اما امام می خواست با آوردن این کلمات، به پاکی اصل و دودمان خویش اشاره کند و به مردم بفهماند که اوست که به چنین خاندان مقدّس و ارجمندی تعلّق دارد؛ نه مأمون. امام در ادامه می نویسد:

«... امیرالمؤمنین حقوقی از ما می شناخت که دیگران بدان آگاه نبودند».

حال می پرسیم: این چه حقّی است که مردم، حتّی عباسیان به جز مأمون، آن را درباره امام نمی شناختند؟

آیا مگر ممکن است امّت اسلامی منکر آن باشند که وی فرزند دختر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بود؟! بنابراین، آیا گفته امام اعلانی به امّت اسلامی نبود که مأمون چیزی را در اختیارش قرار داده که حقّ خود حضرت بوده؟! حقّی که پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر می گشت. آری، حقّی که مردم آن را نمی شناختند، «حقّ طاعت» بود. البته امام علیه السلام در برابر هیچ کس، حتی مأمون و دولتمردان، در اظهار این حقیقت تقیّه نمی کرد.

از عبارات دیگر، امام رضا علیه السلام که در سند ولایت عهدی آمده، چنین است:

«و او (مأمون) ولایت عهدی خود و فرمانروایی این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وی زنده باشم...»!

امام با جمله «البته اگر پس از وی زنده باشم»، بدون شک اشاره به تفاوت فاحش سنّی خود با مأمون داشت و در ضمن می خواست توجه مردم را به غیر طبیعی بودن آن ماجرا و بی میلی خودش جلب کند. امام نوشته خود را چنین ادامه می دهد:

«هرکس گرهی را که خدا، بستنش را امر کرده، بگشاید و ریسمانی که همو استواری اش را پسندیده، قطع کند، به حریم خداوند تجاوز کرده است؛ چه او با این عمل، امام را تحقیر نموده و حُرمت اسلام را دریده است...»

امام با این جملات به حقّ خود اشاره داشت که توسّط مأمون و پدرانش غصب شده بود.

پس منظور وی از گره و ریسمانی که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبری است، که نباید پیوندش را از خاندانی که خدا مأمور این امر کرده است، جدا نمود.

امام در ادامه می فرماید:

«... در گذشته کسی این چنین کرد؛ ولی برای جلوگیری از پراکندگی در دین و جدایی مسلمانان، اعتراضی به تصمیم ها نشد و امور تحمیلی به عنوان راه گریز، تحمّل گردید...».(9)

در این کلام، گویا امام به مأمون کنایه می زند و به او می فهماند که باید به اطاعت وی در آید و بر تمرّد و توطئه علیه وی، علویان و شیعیان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دورنمای زندگی علی علیه السلام و خلفای معاصرش را ارائه می دهد که چگونه او را به ناحق از صحنه سیاست و خلافت کنار زدند و او نیز برای جلوگیری از تشتّت مسلمانان، بر تصمیم هایشان گردن می نهاد و اشتباهاتشان را نیز تحمّل می نمود.

امام سپس می افزاید:

«... خدا را بر خویشتن گواه می گیرم که اگر رهبری مسلمانان را به دستم دهد، با همه؛ به ویژه بنی عباس به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبرش عمل کنم؛ هرگز خونی را به ناحق نریزم و ناموس و ثروتی را از چنگ دارنده اش به در نیاورم، مگر در آنجا که حدود الهی مرا دستور داده است...»

اینها همه کنایه و تعرّض به جنایات بنی عباس است؛ زیرا آنها چه نابسامانی ها که در زندگی علویان پدید نیاوردند و چه جان ها و خانواده هایی که به دست آنان تار و مار و آواره نگردیدند؟

امام، تعهّد می کند که به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با همه و به ویژه با عباسیان رفتار می کند و این، درست همان خطّی است که علی علیه السلام خود را بدان ملزم کرده بود. پیروی از خطّ و برنامه علی علیه السلام برای مأمون و عباسیان نیز قابل تحمّل نبود و آن را به زیان خود می دیدند.

امام همچنین می افزاید:

«اگر چیزی از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونی نمودم، شایسته این مقام نبوده، خود را مستحقّ کیفر نموده ام و من به خدا پناه می برم از خشم او...»

طرح این جمله، برای مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود که عالمانِ درباری و فاسد چنین به ایشان فهمانده بودند که: خلیفه یا هر حکمرانی، مصون از هرگونه کیفر و بازخواستی است؛ چه او در مقامی برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافی بیالاید، کسی نباید بر او اشکال بگیرد، تا چه رسد به قیام بر ضدّ او!

امام علیه السلام با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفای عباسی می خواست این معنا را به همگان تفهیم کند که فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد، نه آنکه برتر از آن قرارگیرد؛ از این رو هرگز نباید از کیفر و بازخواست مصون بماند.

امام علیه السلام در پایانِ دست نوشته خویش در پشت سند ولایت عهدی، تنها خداوند را بر خویشتن شاهد می گیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمی گزیند؛ چون می دانست که در دل هایشان نسبت به وی چه می گذرد. اهمیّت این نکته آنجا روشن می شود که می بینیم مأمون با خطّ خویش سند مزبور را می نویسد، آن هم با متنی بسیار طولانی و بعد به امام می گوید: «موافقت خود را با خطّ خویش بنویس و خدا و حاضران را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده.»

موضع هشتم

امام برای پذیرفتن مقام ولایت عهدی شروطی گذاشت و در آنها از مأمون خواست:

«امام هرگز کسی را بر مقامی نگمارد و نه کسی را عزل و نه رسم و سنّتی را نقض کند و نه چیزی از وضع خود را دگرگون سازد و از دور، مشاور در امر حکومت باشد.»(10)

مأمون به تمام این شروط پاسخ مثبت داد؛ بنابراین، امام بر پاره ای از هدف های مأمون خطّ بطلان کشید؛ زیرا اتّخاذ چنین موضعی، آثاری در پی داشت که عبارتند از:

الف) متّهم ساختن مأمون به بر انگیختن شبهه ها و ابهام های بسیاری در ذهن مردم.

ب) اعتراف نکردن به قانونی بودن سیستم حکومتی وی.

ج) سیستم موجود، هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتی تأمین نمی کرد.

د) مأمون بر خلاف نقشه هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست کارهایی را به دست امام انجام دهد.

ه) امام هرگز حاضر نبود تصمیم های قدرتِ حاکمه را عملی سازد.

و) امام، نهایت پارسایی و زهد خود را با جعل این شروط به همگان اثبات کرد.

آنان که امام رضا علیه السلام را به خاطر پذیرفتن ولایت عهدی به دنیا دوستی متّهم می کردند، باتوجه به این شروط، متقاعد گردیدند که بالاتر از این حدّ، درجه ای برای زهد قابل تصوّر نیست. امام با این کار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولایت عهدی را ردّ کرد؛ بلکه پس از اجبار به پذیرفتن آن، با قبولاندن این شروط به مأمون، خود را در عمل از صحنه سیاست به دور نگاه داشت.

موضع نهم

امام به مناسبت برگزاری دو «نماز عید» استراتژی ای اتّخاذ کرد که جالب توجّه است. در یکی از اعیاد، ماجرا چنین رخ داد:

مأمون از امام درخواست نمود که با مردم نماز عید را برگزار نماید تا با سخنرانی وی آرامشی به قلبشان فرود آید و با پی بردن به فضایل امام، اطمینان عمیقی نسبت به حکومت بیابند.

امام پس از دریافت این پیام، شخصی را نزد مأمون فرستاد تا به او بگوید: مگر یکی از شروط ما این نبود که من دخالتی در امر حکومت نداشته باشم؟ بنابراین، مرا از اقامه نماز معاف بدار! مأمون پاسخ داد که: می خواهم امر ولایت عهدی در دل مردم و لشکریان، رسوخ یابد تا احساس اطمینان کرده، بدانند خدا چگونه تو را بدان برتری بخشیده است!

امام با اصرار مأمون رو به رو شد؛ بنابراین شرط کرد که: «من به [جایگاه ] نماز آن چنان خواهم رفت که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امیرمؤمنان علی علیه السلام می رفتند.»

مأمون شرط امام را پذیرفت. از سوی دیگر، مأمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد که قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع کنند. از این رو، تمام خیابان ها و کوچه ها مملوّ از جمعیت شد. از کوچک و پیر، زن و مرد، همه با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مرکب های خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.

همین که آفتاب طلوع نمود، امام از جا برخاست، خود را شست و شو داد و عمّامه ای سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطّر ساختن خویش، با گام هایی استوار به راه افتاد. امام از خادمان منزل نیز خواست که همین گونه به راه بیفتند. همه در حالی که امام را در حلقه خود گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایی نافذ چهار بار تکبیر گفت. گویی هوا و دیوارها تکبیرش را پاسخ می گفتند. فرماندهان ارتش و مردم بر در منزل منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهی آراسته بودند. امام با اطرافیانش با پای برهنه از منزل خارج شد، لحظه ای بر در منزل توقّف کرد و این کلمات را بر زبان جاری ساخت:

«الله اکبر، الله اکبرُ علی ما هدانا. الله اکبرُ علی ما رزقنا من بهیمة الانعام، والحمدلله علی ما أبلانا».

امام علیه السلام این جملات را با صدای بلند می خواند و مردم نیز یک صدا با او تکبیر می گفتند. شهر مرو یکپارچه غوغا شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پای خود به لرزه انداخته بودند. فرماندهان ارتش و نظامیان چون با آن صحنه مواجه شدند، همه بی اختیار از مرکب ها به زیر آمده، کفش های خویش را در آوردند. امام به سوی مصلاّ حرکت کرد؛ ولی هر قدمی که به پیش می رفت، می ایستاد و چهار بار تکبیر می گفت.

گزارش صحنه های مهیّج این حرکت به گوش مأمون رسید. وزیرش، «فضل» به او گفت: اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد، مردم چنان شیفته اش خواهند شد که دیگر ما تأمین جانی نخواهیم داشت؛ بنابراین، بهتر است او را از نیمه راه بازگردانیم.

مأمون نیز همین گونه با امام رفتار کرد؛ یعنی حضرت را از رسیدن به مصلاّ بازداشت و امام جماعتِ همیشگی را مأمور گزاردن نماز عید نمود. در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز، دیگر به نظم نپیوست.

رفتار و آداب معاشرت عمومی امام علیه السلام - چه پیش از ولایت عهدی و چه پس از آن - به گونه ای بود که پیوسته نقشه های مأمون را برهم می زد. هرگز مردم ندیدند امام علیه السلام تحت تأثیر زرق و برقِ شئون حکومتی قرار گرفته و در نحوه رفتار و سلوکش با مردم اندکی تغییر پدید آید.

ابراهیم بن عباس، - منشی عباسیان - می گوید:

«هرگز کسی را با سخنانش نیازرد. هرگز کلام کسی را نیمه کاره قطع نکرد. هیچ گاه در بر آوردن نیاز کسی به حدّ توانش کوتاهی ننمود. در برابر کسی که پیشش می نشست، هرگز پاهایش را دراز نمی کرد و از روی ادب حتّی تکیه هم نمی داد. کسی از کارکنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نشنید. هرگز بوی زننده ای از بدن وی استشمام نشد. در خندیدن، قهقهه سر نمی داد و سر سفره اش خدمتگزاران و حتّی دربانان نیز می نشستند...».

بی شک این صفات پسندیده در محبوبیت امام نقش بزرگی ایفا می کرد؛ به طوری که او را در نظر خاصّ و عام به عنوان شخصیتی پسندیده تر از هرکس دیگر، جلوه می داد. امام علیه السلام مقام حکمرانی را هرگز به عنوان یک مزیّت تلقّی نمی کرد؛ بلکه آن را مسئولیتی بزرگ می دانست.

سخن آخر

مواضعی که ذکر شد، برای روشن شدن برنامه امام رضا علیه السلام بود که جهت خنثی کردن نقشه ها و توطئه های مأمون، در پیش گرفته شده و برای خنثی کردن نقشه های شوم مأمون کافی بود.

برنامه امام برای شکست و ناکامی مأمون، چنان موفّق بود که عاقبت مأمون - لعنةالله علیه - به کشتن آن امام همام همّت گماشت، تا به این وسیله، خود را از چنگال رسوایی هایی که پیوسته برایش پیش می آمد، برهاند.

و سرانجام مأمون به هدف شوم خود جامه عمل پوشاند و آن حضرت را مسموم و شهید کرد و لعنت ابدی را برای خود و دودمانش خرید.

پی نوشت ها:

1. مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 364؛ معادن الحکمة، ص 192؛ عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 140؛ بحارالانوار، ج 49، ص 140 و 141.

2. احمد بن حنبل در رساله السنة به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنّت است. ابویعلی در طبقات الحنابلة، ج 1، ص 26 آن را نقل کرده و اشعری نیز در مقالات الاسلامیّین، ج 1، ص 232 و در الایانة، ص 9 بدان اشاره کرده است.

3. عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 135.

4. تاریخ نیشابور.

5. اعیان الشیعه، ج 2، ص 18.

6. الصواعق المحرقة؛ ینابیع المودّة؛ وفیات الاعیان؛ بحارالانوار؛ قاموس الرّجال و منابع دیگر.

7. مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 364 و 369؛ بحارالانوار، ج 49، ص 144؛ علل الشّرایع. مقاتل الطالبیین؛ نورالابصار؛ نزهةالجلیس؛ عیون اخبار ال رّضا.

8. کنز الفوائد، کراجکی، ص 166؛ الفصول المختارة من العیون والمحاسن، ص 15 و 16؛ بحارالانوار، ج 49، ص 188؛ مسند الامام رضا(ع)، ج 1، ص 100.

9. بسیار احتمال دارد که امام به جمله عمر(بیعت با ابوبکر، گریز گاهی بود) اشاره کرده؛ ولی آن چنان تعمیم داده که شامل بیعت های دیگر نیز بشود؛ چرا که بیعت با خود عمر، عثمان، معاویه و دیگران نیز همه راه گریز بودند...

10. الفصول المهمّه، ابن صبّاغ مالکی، ص 241؛ نورالبصائر، ص 43 به بعد؛ عیون اخبارالرّضا، ج 1، ص 20 و ج 2، ص 183؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 363؛ علل الشّرایع، ج 1، ص 238؛ اعلام الوری، ص 230؛ بحارالانوار، ج 49، ص 34، 35 و صفحات دیگر؛ ارشاد، مفید، ص 310؛ روضةالواعظین، ج 1، ص 268 و269