مسجد از دیدگاه فرق اسلامى
۱۳۹۳/۰۵/۲۲

مقولة مسجد از دیدگاه فرق اسلامى یکى از مقولاتى است که نقبى به اشتراکات و توافق‌هاى اصولى فرق اسلامى می‌زند و معبرى براى نزدیکى فرقه‌هاى اسلامی ایجاد می‌کند.

تعدّد فرق اسلامى گرچه از دیدگاهى موجب عوارض و پیامدهاى نامطلوبى براى جامعة مسلمین بوده اما از سوى دیگر نیز موجب برانگیختن چالش‌هاى فکرى و پویایى اندیشه شده است. این تعدد را نمی‌توان خرده‌اى بر این گرفت زیرا مسئله در طبیعت خود امرى غیر عادى و غریب نیست و بالعکس روى دادن این تعددها در مکاتب و مذاهب مقتضاى آنها بوده است زیرا مقرر چنین نیست که ابناء بشر یکسان بیندیشند و یکسان به امور و مسائل بنگرند. ذات اندیشیدن و ادراک‌هاى بی‌شمار متفاوت انسانها از یکسو و مجهولات بیکران انسان از سوى دیگر وجه طبیعى بودن آن است. به همین رو است که شکل‌گیرى فرقه‌هاى عدیده در تمام مسلاک و مذاهب و ایدئولوژی‌ها از قدیم تاکنون سابقه داشته و دارد اما آنچه مهم است: 1- کثرت بی‌دلیل در فرقه‌سازی‌ها است. 2- مناسبات خصمانه‌اى که می‌تواند به جاى آنکه تعدد را عامل پویاى سازد به عامل انحطاط مبدل نماید.

در اسلام نیز از صدر اسلام تاکنون شاهد به وجود آمدن فرق گوناگون بوده‌ایم که برخی عدد از آنها از هفتاد بالغ دانسته‌اند. نکتة مهم توافق همة آنها در اصول اساسی بوده است به گونه‌اى که علیرغم همة تفاوت‌ها از زیر چتر اسلام و شرایط مسلمان بودن خارج نمی‌شوند. مقولة مسجد از دیدگاه فرق اسلامى یکى از مقولاتى است که نقبى به اشتراکات و توافق‌هاى اصولى فرق اسلامى می‌زند و معبرى براى نزدیکى فرقه‌هاى اسلامی ایجاد می‌کند.

فرق عمدة اسلامى و تاریخچة تکوین آنها می‌دانیم که قرآن کریم به روایت عالمان دین و محدثان دو بار بر پیامبر اکرم نازل شده، یکبار نزول دفعى در هنگام بعثت و یکبار نزول تدریجى در طول دوران رسالت که هر بار به مناسبت شأن نزولی، آیاتى بر قلب مبارک پیامبر فرود می‌آمدند و همة مردم آنها را حفظ می‌کردند. و برخى هم آن را ثبت می‌کردند. یکى از کاتبان وحى که قرآن را ثبت می‌کرد على (ع) بود. بالغ بر چهل تن دیگر را هم نام برده‌اند مانند: ابوبکر، عمر، خالد بن ولید و عثمان و ... که می‌گویند قرآن على (ع) کاملترین قرآن‌ها بود و بعد دست به دست فرزندان او در دوازده امام شیعه چرخید تا به امام دوازدهم رسید. قرآن در میان مردم پراکنده بود و چون در جنگها عده‌اى بسیار از حافظان قرآن به شهادت رسیدند و خطر آن وجود داشت که با مرگ طبیعى یا شهادت حافظان قرآن، این هدیة بزرگ الهی دستخوش از میان رفتن یا تحریف قرار گیرد، ابوبکر پیشنهاد کرد که قرآن را گردآورى می‌کنند اما این کار در زمان عثمان با حدیث و در سطحى گسترده دنبال شد و او دستور داد همة قرآنهایى را که در بلاد اسلامى بود ضبط کرده و به مرکز خلافت آوردند و قرآن واحدی را ارائه کنند. تا زمانى که رسول خدا در قید حیات بود مردم براى استفتاء در تکالیف دینى خویش به پیامبر رجوع می‌کردند و با بودن نص، دیگر حاجتى به اجتهاد نمی‌افتاد. پس از رحلت آن حضرت نیز به قرآن مراجعه می‌کردند و اگر باز هم با ابهامى مواجه می‌شدند به صحابة پیامبر که محضر او را درک کرده بودند مراجعه می‌کردند و آنان نیز با استناد به آنچه از قول، فعل و تقریر حضرت (سنت) درک کرده بودند به تبیین ظاهر قرآن می‌پرداختند. پس از آنکه این نسل نیز پایان گرفت مردم در مبهمات و معضلات خویش نخست به قرآن مراجعه و در صورت عدم تشخیص به تابعین رجوع می‌کردند. تابعین کسانی بودند که محضر صحابه را درک کرده بودند و به کمک آنچه از صحابة رسول خدا شنیده بودند به توضیح مسائل مردم و تبیین قرآن می‌پرداختند و پس از آن به «تابعین» یعنی نسلى که محضر تابعین را درک کرده بودند. این بار نیز براى پیشگیرى از خطر از میان رفتن «سنت» مبادرت به ضبط احادیث و روایات منقول از پیامبر و دربارة پیامبر کردند و البته در خلال آن مجهولات و اکاذیب هم وارد شدند.

 برخى با شیطنت یهودیان و معاندین و برخى از روى غلو غلاه داخل احادیث شدند که بعدها متخصصین حدیث‌شناسى هزاران روایت مجهول و ضعیف و ... را با اسلوب دقیقى شناسایى کرده و جدا نمودند. منابعى که در اثر ضبط احادیث اعم از درست یا نادرست به وجود آمدند به صحاح سته معروف شدند که صحیح مسلم، صحیح بخاری، صحیح ترمزی، صحیح ابن ماجد و ترمزى و ابو داود می‌باشند. تا این زمان هنوز باب اجتهاد بسته بود و مسلمانان در جستجوى نص بودند. از یک سو به دلیل آنچه در شوراى سقیغه روى داد و سه دهه بعد به شهادت على (ع) و بعد فرزندش حسین بن على منجر شد (یعنى مجموعه‌اى از عوامل سیاسى و فکری) دو جریان بزرگ در مسلمانان به وجود آمدند که یکى را عامه یعنى پیروان سنت می‌گفتند و دیگرى را خاصه یعنى شیعیان علی. این دوگانگى در دهه‌هاى نخست هنوز چنان عمیق نبود و به مرزبندیهاى حاد منجر نشده بود اما شیعیان به خاطر آنکه امامان معصوم را جانشینان پیامبر می‌دانستند و سخن آنها را سخن پیامبر می‌شناختند، علاوه بر سنت پیامبر به اقوال امامان نیز متمسک می‌شدند و باب اجتهاد نخست بار در میان آنان گشوده شد. از طرفى در عصر صحابه و تابعین در بلاد اسلامى در مساجد به آموزش قرآن و حدیث پرداخته و مدارس و مکاتب و علمایى در هر منطقه شکل گرفتند و مردم آن دیار براى یافتن تکالیف و آگاهی‌هاى دینی خویش به آنها مراجعه می‌کردند و از آراء آنها پیروى می‌نمودند در نتیجه در بلاد اسلامى مذاهب گوناگونى به وجود آمدند که البته این مذاهب در میان اهل سنت بود و شیعیان از انسجام بیشترى برخوردار بودند، زیرا آنها امامان معصوم را نص دانسته و به هر وسیله اى خود را یا نمایندگان خویش را از بلاد دوردست نزد آنها فرستاده و کسب اطلاع و تکلیف می‌نمودند و جز امامان و منصوبین آنها کسى از نزد خود اجتهاد نمی‌کرد. اما در میان پیروان سنت مذاهب گوناگونى به وجود آمد که بعدها به تدریج همة آنها از رونق افتادند ولى چهار مذهب حنفی، شافعی، مالکى و حنبلى بر جاى ماندند و تقریباً عموم مسلمانان اهل سنت از یکى از آنها و فقه مدون شده به وسیلة آنها تبعیت می‌کنند. پس از این چهار تن عملاً باب اجتهاد در میان اهل سنت مجدداً بسته شد.

ابوحنیفه و مذهب حنفى

«ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطى نخستین امام اهل سنت که مشهور به «امام اعظم» است، در کوفه از شهرهاى عراق به دنیا آمده، اجدادش در اصل ایرانى و اهل کابل یا ترمذ بوده‌اند. در زمان حکومت مروان به ابوحنیفه تکلیف شد تا شغل قضاوت را بپذیرد، ولى ابوحنیفه آن را قبول نکرد، به خاطر خوددارى از دستور مروان ضربة دردناکى بر سر اوحنیفه وارد آورده و سپس روانة زندان نمودند. پس از رهایى از زندان راجع به ضربة سر و زندانی بودن شکوه نداشت، بلکه می‌گفت: غم مادرم از ضربة سرم دردناکتر است.

ابوحنیفه نخست به کار تجارت و پوستین‌دوزى اشتغال داشت سپس آن را با کسب علم در هم آمیخت. می‌گویند که حرفة مزبور را از پدرش به ارث برده بود.
ابوحنیفه در عصر عبدالملک بن مروان خلیفة اموى به دنیا‌ آمد و در زمان ولایت حجاج ثقفى والی عراق به سن رشد رسید، و در عهد خلافت دادگر (عمر بن عبدالعزیز) نبوغ و استعدادش آشکار گردید. در این زمان کوفه از لحاظ علمى خیلى پیشرفته بود. طبیعى است که ابوحنیفه در چنان محیطى می‌توانست استعداد خویش را به مرحلة‌ آزمایش درآورد.

چون دخالت دادن عقل و رأى در نحو زیاد ممکن نبود، ‌ابوحنیفه علم نحو را چندان پیشگیری نکرد و در مقابل توجه خود را به فقه معطوف داشت و در جوار آن به علم «کلام» هم پرداخت، و رسائلى تحت عنوان (الفقه الاکبر) و (الفقه الابسط) و (العالم و الحتعلم) و (الرد على اقدریه) و (الوصیه) نوشت و رساله‌اى هم خطاب به (مسلم التبی) به رشتة تحریر درآورد.

ملا هاشم خراسانى امام جعفر صادق (ع) را هم جزء استادان ابوحنیفه به حساب آورده است و می‌گوید: ... چهار هزار نفر از حضرت صادق اخذ علم و روایت می‌نمودند که از آنها بودند ابوحنیفه و مالک بن انس. در صورتى که امام جعفر صادق همة مدت عمرش را در مدینه و حجاز به سر برده و در پایان زندگیش توسط خلیفة عباسى به عراق تبعید و تحت نظر قرار گرفته است وانگهى ابوحنیفه همة عمرش را در بصره و کوفه سر کرده است، در اینکه ابوحنیفه با اهل بیت رسول خدا رابطه‌اى حسنه داشت است، شکى نیست.

ابوحنیفه چون عصر صحابه را درک کرده بود جزء تابعین به شمار می‌رود.»[1]

اصول مذهب ابوحنیفه: «ابوحنیفه در تکوین و گسترش مذهبش متکى بر قرآن کریم، سنت نبوی، اجماع، قیاس و استحسان بوده است و این شیوه زمینة مساعدى بوده تا اجتهاد و استنباط نماید بدون اینکه از اصول دین یا قواعد شریعت خارج شود. می‌گوید: براى استنباط احکام نخست به کتاب خداى تعالى مراجعه می‌کنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) حکمى را استنباط کنم از گفته‌هاى صحابه بهره گرفته و تعبد را رها می‌نمایم و به قول دیگرى عمل نمی‌کنم. براى نمونه برخى اصول را که مذهب ابوحنیفه مورد توجه قرار داده است چنین است: نخست آسان گرفتن در عبادات و معاملات ـ ابوحنیفه معتقد است که هر گاه جسم یا لباسى نجس شود، شستن آن با هر مایع پاکى از قبیل: گلاب و سرکه که بتواند نجاست برطرف نماید جایز است و آب را تنها مایع پاک‌کننده نمی‌داند و همچنین می‌گوید: هر گاه کسى بخواهد در شب تاریکى نماز بخواند ولى با کوشش زیاد نتواند جهت قبله را درست تشخیص دهد و غیر جهت قبله نماز بخواند، نمازش درست است. هر چند بعداً متوجه اشتباه خود گردد.»[2] او در جایى از وصیت‌نامه‌اش که تذکراتى براى رعایت عادات و اصول اخلاقى داده می‌گوید: «در بازارها و مساجد چیزى نخور. از کوره‌هاى آب عمومى و نیز از دست‌ سقاها آب ننوش. لباس حریر و ابریشم مپوش، چون به فخرفروشى و غرور منتهى می‌شود.»[3]

«مذهب حنفى از دیگر مذاهب اهل سنت ریشه‌دارتر و تألیفات آن بیشتر است و هم‌اکنون نیز مذهب رسمى کشورهایى است که زمانى تابع عثمانى بودند، از قبیل مصر، سوریه، لبنان، علاوه بر این، در ترکیه، شام، آلبانی، و بالکان، قفقاز و پاکستان نیز پیروان حنفی بر دیگر مذاهب فزونى دارند.

حنفیهای ایران نیز در استان سیستان و بلوچستان و شمال شرقى خراسان ساکن هستند. در کردستان هم خانواده‌هاى انگشت‌شمارى از پیروان مذهب حنفى زندگى می‌کنند که از جمله می‌توان خانوادة ظهیر اعظمى در سنندج و قاضى خضرى را که عالمى فاضل و وارسته است در شنو (اشنویه) نام برد.»[4]

مالک بن انس و مذهب مالکى

«مالک بن انس که به امام دارالهجره (مدینه) و امام اهل مجاز مشهور است، سیزده سال بعد از ابوحنیفه به دنیا آمده. تولدش را به اختلاف در سال نود، ‌نود و سه، نود چهار،‌ نود و شش و نود و هفت ذکر کرده‌اند.

امام مالک که از تابعین به شمار می‌رود، در زمان ولید بن عبدالملک اموى به دنیا آمده و در عهد هارون‌الرشید خلیفة عباسى وفات نموده است. عصر مالک شبیه عصر ابوحنیفه می‌باشد، زیرا در زمان او برخورد و جنگ میان امویان و عباسیان حکمفرما بود، و فرهنگ عربى و فارسى و هندى در حال گسترش بود. مالک از طرفى شاهد جدال بین شیعه و اهل سنت و نیز درگیرى خوارج با دیگران بود.

امام مالک عنایت شدیدى به حدیث رسول خدا (ص) داشت، و همین امر باعث شد که به مقام پیشوایی در علم حدیث برسد.

امام مالک بعد از هفده سالگى به تدریس پرداخت. محل تدریس وى مسجد حضرت رسول (ص) بود.»[5]

«مالک هم چون ابوحنیفه از راه داد و ستد زندگى مادى خویش را تأمین می‌کرد.»[6]

«این مذهب در مغرب اندلس (اسپانیا) بود و مذهب کم اهمیت‌تر اوزاعى (متوفى 153ه 477م)‌ و ظاهرى (200ه 270، 815ـ883م) باشد، غلبه یافت و هنوز هم در شمال افریقا به استثنای ناحیة ساحلى و هم در مشرق عربستان مذهب رایج است.»[7]

محمد شافعى و مذهب شافعى

«شافعی کروى را (ناصرالحدیث) می‌نامند، در سال یکصد و پنجاه هجرى بعد از وفات ابوحنیفه، در شهر غزه واقع در فلسطین اشغالى تولد یافته است. ولادتش با روز وفات ابوحنیفه مصادف بوده ... امام شافعى در مکه حدیث و فقه را از مسلم زنجى متوفى 198ه فرا گرفت. در سن بیست سالگى براى تحصیل نزد امام مالک بن انس به مدینه رفت تا وفات مالک در آنجا به سر برد. سپس به یمن رفت و در آنجا به اتهام همکارى با علویان از جمله یحیى بن عبدالله الزیدى به اسارت گرفته شد ... در سال 195ه (810-811م) به بغداد رفت و در مدت اقامتش در آنجا با مهارت و توانائى به تدریس مشغول بود.»[8]
«شافعی شاگردان زیادى را هم دارا بود... وقتى که از ابن‌حنبل یکى از برجسته‌ترین شاگردان شافعى در مورد شافعى سؤال کردند، در پاسخ گفت: خداوند با وجود شافعى بر ما منت نهاد ... شافعى در مسجدالحرام مکه تدریس می‌کرد، در موسم حج و غیر آن گروه زیادی به درسش گوش فرا می‌دادند ... در سال 195 هجرى از مکه به بغداد بازگشت ... چهار سال بعد شافعى راه مصر را در پیش گرفت و مدت چهار سال و اندى در آنجا اقامت گزید و به نوشتن کتابهایش پرداخت.»[9]

احمد بن حنبل و مذهب حنبلى

«چهارمین امام اهل سنت احمد بن محمد بن حنبل می‌باشد ... در سال 164 هجرى ابن‌حنبل، عزالدین و کنیه‌اش ابوعبدالله و ابوعبدالرحمان بود. سبب اینکه وى را ابن حنب نامیده‌اند این بوده که جدش (حنبل) مشهورتر از پدرش بوده. مهاجرت نموده و احمد هم در همان سال به دنیا آمده است ... ابن‌حنبل در سن چهل سالگى که دوران بهره‌گیرى از تحصیل به شمار می‌رود، در مسجد جامع بغداد به تدریس پرداخت. علت تأخیرش در کار تدریس این بود که چون بعضى از استادانش در قید حیات بودند، شرم داشت که با وجود آنها ادعاى استادی را بنماید ... برنامه‌هاى تدریس ابن‌حنبل در دو مرحله انجام می‌گرفت: یکى بعد از ظهرها در مسجد پس از نماز عصر آغاز شد ... مرحلة دیگر تدریس خصوصى بود که در منزلش انجام می‌گرفت ... ابن‌حنبل قرآن و سنت را چشمة فقه خود قرار داده بود و اختلافى بین قرآن و سنت تصور نمی‌کرد و نظر آنهایى را که به ظاهر قرآن حکم کرده و سنت را رد می‌نمودند نمی‌پذیرفت.

وى پیش از هر چیز دیگرى قرآن را مورد توجه قرار می‌داد و تفسیر آن را از سنت و ممکن می‌دانست. سپس به اقوال صحابه و فتاوای‌ آنها می‌پرداخت و بعد از اینها گاهى به قیاس و اجماع و مصالح مرسله و سدالنطرئع عنایت می‌نمود.»[10]

«در سال 218 هجرى ابن ابى داود نامه‌هائى به مأمون نوشت و از وى خواست تا از علما بخواهد به خلق قرآن فتوا بدهند و مأمون در حالى که بیماریش شدت گرفته بودع دلائل ابن ابى داود را پذیرفت و به او اجازه داد تا آن را به صورت بخشنامه به علما ابلاغ نماید ... اما ابن‌حنبل از تسلیم در برابر فرمان خلیفه سر باز زد ... ابن‌حنبل را به علت اینکه در قدیم بودن قرآن اصرار می‌ورزید، دست بسته نزد مأمون فرستادند، ولی هنوز ابن‌حنبل در راه بود که مأمون چشم از جهان فرو بست.

پس از اینکه معتصم به خلافت رسید، ابن ابى داود همچنان سر کار بود و ابن‌حنبل هم در زندان به انتظار سرنوشت به سر می‌برد. روزى معتصم ابن‌حنبل را به حضور طلبید و از وى خواهش کرد تا از عقیده‌اش دست بردارد، اما ابن‌حنبل تسلیم نشد ... معتصم چون با پافشارى ابن‌حنبل مواجه شد، او را به حدى شلاق زد که چند بار از هوش رفت ... پنج سال بعد، در سال 232 ابن‌حنبل پس از چهارده سال محنت به سند تدریس بازگشت.»[11]

مذاهب رسمى اهل سنت چهار مذهب فوق می‌باشند اما در قرن دوازده هجرى مذهب پنجمى به نام وهابیت به وجود آمد که قصد داشت وحدتى میان آنها ایجاد کند و با تلفیق فقه مذاهب چهارگانه سنت فقه واحدى پدید آورد اما عملاً خود به مذهب پنجمى مبدل گشت که بیشتر هدف و کارکرد سیاسى براى آن قائل شده‌اند. بنیانگذار این مذهب محمد بن عبدالوهاب است که در سال 1111 ه.ق در عرستان به دنیا آمد، او خود را ادامه دهندة ابن‌تیمیه می‌دانست به همین رو برخى هم ابن‌تیمیه را بنیانگذار مذهب وهابیت دانسته‌اند. ابن‌تیمیه متولد ربیع‌الاول 661 ه.ق در حران است که در برابر حملة مغولان به همراه پدرش به دمشق پناه برده بود که علماى اهل سنت به خاطر انکار خاص که او بیان می‌کرد حکومت دمشق وى را به مصر تبعید و آنجا زندانى کرد بسیارى از اصول نظریات مذهب وهابیت را در عقاید او می‌توان دید. عبدالوهاب به دلیل نظریات خصمانه‌اى که نسبت به زیارت قبور، توسل، تبرک، ... داشت به جبهه‌گیرى شدیدى علیه شیعیان کشیده شد و در یک لشگرکشى به عراق، بارگاه سیدالشهداء را ویران کرده و در کربلا قتل عام راه انداختند.

مسجد از دیدگاه فرق اسلامى

در میان مسلمانان علیرغم اختلافات وسیع و گاه تشابهاتى که در فروغ با یکدیگر دارند، نوعی اجماع و توافق کلى در مورد اصول مانند توحید و نبوت دارند. هر چه مسئله به حیطة اصول نزدیک‌تر می‌شود اختلاف کمتر می‌گردد و شاید سر آنکه علیرغم همة خلاف‌ها، مسلمانان در بسیارى از مواقع هماهنگ شده‌اند همین امر باشد. متأسفانه گاهی اختلافات فرعى حتى وفاق در اصول را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. مسئلة مسجد و تعظیم مسجد یکى از محکمات قرآن است و عموم مسلمانان از لحاظ نرى در آن توافق دارند. حتى در خصوص نقشهاى مسجد دست کم در برخى موارد مانند نقش تعلیمى و تربیتى و خدمات خیریه و عامل‌المنفعه مسجد و در رأس آنها اقامة جماعت، یکسان می‌اندیشند و در برخى از نقش‌ها مانند نقش‌هاى سیاسى اختلافاتى در عمل داشته‌اند که بدان خواهیم پرداخت.

در خصوص  اصل مسجد به عنوان خانة خدا و اهمیت آن در اسلام و وجوب حرمت آن و تعظیم مسجد و طهارت آن و حتى در پاره‌اى از احکام همة مسلمانان اتحادنظر دارند اما در مورد برخى از احکام و آداب مسجد میان فرق گوناگون تفاوتهایى دیده می‌شود که مخل به اصل و اساس مسجد نیست برخى تفاوت‌هاى احکام نیز مربوط به اصل مسجد نیست بلکه مربوط به اعمال مسجد مانند نماز و دعا است که در مسجد برگزار می‌شود. مانند اینکه امامیه، مالکیه و ضابله عدالت را شرط امامت جماعت می‌دانند ولى سایر فرق شرط نمی‌دانند. در مسئلة شرط بلوغ براى امام جماعت شافعیه به امامت کودک سخیر قائلند گرچه به بلوغ نرسیده باشد اما فقط بتواند خوب و بد را تشخیص دهد ولى سایر فرق اهل سنت بلوغ را شرط می‌دانند. (المساجد و احکامها فى التشریع الاسلامى. ابراهیم جناتى مبحث شروط امامت) براى دریافت آگاهی‌های وسیع‌تر دربارة اختلاف و اتحاد دیدگاه در خصوص مسجد به احکام مسجد و احکام و آداب اعمالى که در مسجد انجام می‌شود و در این مقالة کوتاه گنجایش پرداختن به آنها نیست می‌توان به کتب فقه مقارن مراجعه کرد مانند «الفقه الاسلامى و ادامة الدکتور رهبة الزحیلی. دارالفکر در 8 جلد» و یا «المساجد و احکامها فی التشریع الاسلامی. ابراهیم جناتی. مطبقه نجف 1386 ق» و یا کتاب «موسوعة المساجد».

نمونه‌ای از آراء فرق اسلامى (مذاهب اربعه و شیعه) در خصوص احکام مسجد (به معناى عام مکان نمازگزار) را می‌توان در محورهاى زیر مشاهده کرد:
1- نماز خواندن در مکان غصبی:

امامیه قائل به بطلان نماز در مکان غصبى هستند که از روى اختیار و با آگاهى قبلى به غصبی بودن مکان باشد. در این خصوص بعضى از بزرگان اهل سنت نیز آنان را پیروى کرده‌اند مانند محمد بن عبدالوهاب معروف به ابى على جبایى که پیشواى معتزلة عصر خویش بود (این شخص غیر از محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار فرققة وهابیه است) و نیز عبدالسلام معروف به ابن هاشم الجبایى که او نیز پیشواى معتزلة عصر خویش بود. اما فرق دیگر مانند حنفیه، مالکیه، شافعیه، حنبلیه، اوزاعیه و ظاهریه و دیگران قائل به صحت نماز در مکان مغضوب هستند ولى معتقدند که نماز او صحیح است اما نمازگزار مرتکب گناه شده است زیرا نهى صریح از غصب به نماز بر نمی‌گردد و بلکه تماماً به تصرف مکان بر می‌گردد مانند نماز خواندن با لباس غصبى که عمل غصب معصیت است اما نمازى که با آن خوانده می‌شود صحیح است. اما فرقة زیدیه بنابر آنچه که از آنها حکایت شده است قائل به بطلان در نماز هستند حتى در صورتى که نمازگزار ممالک مکان باشد اما مادامى که ملک او در اختیار فرد دیگرى قرار داده شود (به عنوان اجازه یا هر عنوان دیگری) بدون رضایت آن فرد حق نمازگزاران ندارد.

2- طهارت مکان نمازگزار از نجاساتى سرایت کننده و عدم سرایت کننده: اما طهارت مکان نمازگزار را شرط صحت نماز دانسته‌اند البته نسبت به موضع خاص سجود نه غیر آن، پس نجاست جایى که موضع سجود نیست موجب ابطال نماز نمی‌شود زیرا به بدن نمازگزار و لباس او تعدى نمی‌کند. مثلاً در روى فرش که متجنس شده باشد نماز خواندن در قسمتى از آن که نجس است جایز نیست ولى در قسمتى دیگر که پاک است جایز است. (و مسجد به دلیل اینکه همه جاى آن موضع سجود است از نظر فقهاى امامیه ازالة نجاست از آن واجب فورى است) اما حنفیه طهارت جایى را که قدمگاه است و پاها قرار می‌گیرد شرط صحت نماز داشته‌اند و شافعیه طهارت تمام جایى را که مصلى است و نماز گزارده می‌شود شرط کرده‌اند. همچنین مالکیه و ضابله نیز چنین رأى داده‌اند اما شافعیه در مورد آن تأکید و مبالغه کرده‌اند تا جایی که گفته‌اند واجب است طهارت هر جایى که بدن و لباس نمازگزار با آن ملاقات می‌کند.
3- همة فقهاى مسلمین:

قبله را شرط صحت نماز واجب دانسته‌اند اما در مورد صحت نماز در صورت اشتباه در قبله در نماز نافله اختلاف کرده‌اند و در مورد صحت و عدم صحت اشتراط قبله در حال رکوب یا استقرار، سفر و خصر و ... نیز اختلافاتى میان فقهاى فِرق وجود دارد.[12]

در خصوص خود مسجد نیز در پاره‌اى احکام آن تفاوت نظرهایى وجود دارد. امام محمد غزالی که خود از فقهاى بزرگ اهل سنت است در باب منکرات مسجد می‌گوید: «بدان که منکرات دو قسم است: مکروه و محظور. و چون گوییم این منکر مکروه است، بدان که باز داشتن از آن مستحب است، و خاموش بودن بر آن مکروه است و حرام نیست؛ مگر چون فاعل آن نداند که مکروه است، پس یاد کردن آن واجب باشد. زیرا که کراهیت حکمى است در شرع که تبلیغ آن به کسى که نداند واجب است. و چون گوییم که «منکر محظور است» و یا گوئیم که منکر است مطلقاً بدان محظور خواهیم و خاموش بودن بر آن با قدرت محظور باشد.

پس از آن جمله که در مسجدها بسیار دیده شود بدگزاران نماز است به ترک طمأنینه در رکوع و سجود. و آن منکرى باطل کنندة نماز است به نص حدیث، و نهى از آن واجب است؛ مگر حنفی مذهب را که اعتقاد دارد که آن مانع صحت نماز نیست، چه نهى با وى سود ندارد. و هر کسى که بیند دیگرى را که نماز بد گزارد و بدان خاموش باشد شریک او بود. همچنین در اثر آمده است و در حدیث نیز خبرى هست که بر آن دلالت می‌کند، چه غیبت آمده است که «شنونده شریک گوینده است». و همچنین هر چه نماز را باطل کند، چون نجاستى که بر جامة او باشد و او نبیند، یا روى از قبله برگردانیده بود به سبب تاریکى یا بینایی، در کل آن حسبت واجب است و از آن جمله خواندن قرآن است به لحن (غلط)، که نهى از آن واجب است، و تلقین صحیح واجب ... و از آن جمله مراسات (همنوایی) مؤذنان است در بانگ نماز، و تطویل مد کلمات، و گشتن از صحت قبله به کل سینه در «دوحى علی»، یا جدا جدا بانگ  نماز گفتن، و لیکن نیایستن تا بانگ نماز اولین قطع شود، چنانکه جواب مؤذن بر حاضران مضطراب شود به سبب آمیختن آوازه‌ها. پس آن از جمله منکرات مکروه است که تعریف (شناساندن) آن واجب باشد. و از مکروهات بسیار بانگ نماز گفتن است پس از طلوع صبح در یک مسجد در وقتهاى نزدیک و پس یکدیگر، از یک کس و یا از جماعتی، چه در آن فایده‌اى نبود، چون در مسجد آدم خفته‌اى نمانده باشد، و صدا از مسجد بیرون نرود تا دیگرى را بیدار گرداند. و آن همه از مکروهات است و مخالف سنت صحابه و سلف.

و از آن جمله آنکه خطیب جامع سیاه پوشیده‌اند باشد که غالب بر آن ابریشم بود، با شمشیر مذهب به دست گرفته باشد. پس او فاسق باشد و انکار بر او واجب. و اما مجرد سیاهی مکروه نیست، و لیکن آن محبوب هم نیست؛ چه دوست‌ترین جامه‌ها نزدیک حق تعالى سپید است. و کسى که گفته است که مکروه و بدعت است، آن خواسته است که در عصر اول معهور نبوده است؛ و لیکن چون از آن نهى وارد نشده است، بدعت مکروه نباید خواند، ‌و لیکن ترک آن واجب باشد.

و از آن جمله سخن قصه‌گویان و واعظانى است که در سخن ایشان بدعت آمیخته باشد. و قصه‌گوی اگر در اخبار خود دروغ گوید فاسق باشد، و انکار بر او واجب است. و همچنین منع واعظ مبتدع واجب است ... و چون واعظ جوان باشد و خود را براى زنان به جامد و هیئت بایراید و شعر بسیار بخواند و اشارات و حرکت بسیار کند، و در مجلس او زنان باشند، این منکر باشد و منع آن واجب آید، چه فساد آن از صلاح است. و آن به قرینة احوال او روشن شود. پس نباید که وعظ مسلم باشد مگر کسى را که ظاهر او ورع باشد، و هیئت او سکینه و وقار، وزى اوزى پارسیان والا مردمان را جز زیارت ضلالت حاصل نشود.
و واجب است که میان مردان و زنان حایلى باشد که نظر باز دارد؛ چه آن محل نیز محل فساد است. و عادت بر حصول این منکرات گواهى می‌دهد. و منع زنان از حضور در مسجدها براى نماز و براى مجلس ذکر چون بیم فتنه باشد واجب است ... و اما گذشتن زنى در مسجد با تستّر ممنوع نیست، ‌مگر آنکه اولى آن است که مسجد را اصلاً گذر ساخته نشود. و قرائت قاریان پیش از مذکران با تطویل مد و لحنهایى که نظم قرآن را بگرداند و از حد ترتیل بگذارند منکرى بقایت مکروه است که جماعتى از سلف آن انکار کرده‌‌اند... و از آن جمله در رفتن دیوانگان است و کودکان و مستان در مسجد. و کودک اگر در رود و بازى بکند در آن پاکى نباشد، و بازى کردن در مسجد بر او حرام نیست. و خاموش بودن بر بازى او حرام نیست، مگر آنکه مسجد را جاى بازی‌ساز در آن معتاد (عادت) شود؛ پس منع واجب بود. و این از آن جمله است که اندک او حلال است و بسیار او نه ... و اما به رفتن دیوانگان در مسجد باکى نباشد، مگر آنکه بیم بود که مسجد را آلوده کنند و دشنام زنند و فحش گویند و منکرها به جاى آرند، چون برهنه کردن عورت و غیر آن. و اما اگر دیوانه‌اى آرمیده و خاموش باشد، ‌و خاموشى او معلوم بود بیرون کردن او از مسجد واجب نباشد. و آدم مست در معنى دیوانه است. پس اگر بیم قى باشد، رنجانیدن او به زبان و بیرون کردن او واجب باشد. و همچنین اگر عقلش پریشان باشد؛ چه بیم آن بود که بدان ادا کند. و اگر شراب خورده باشد و مست نشده باشد و بوى خمر از وى ظاهر بود، منکرى بغایت مکروه باشد و چگونه نباشد؟ که چون کسى سیر خوردی، پیغامبر (ص) وی را از حضور مسجدها منع فرمودی، و لیکن آن بر کراهیت محمول است و آن در ضمیر سخت‌تر باشد.»[13] در کراهت رفتار ناشایست واعظ جوان و دخول کودکان و مجانین در مسجد و نیز کسى که از دهانش بوى ناخوشایندى متصاعد می‌شود، فقهاى شیعه نیز چنین رأى داده‌اند و البته ورود کودکان و مجانین با رعایت شروطى مانعى ندارد.

در میان فرقه‌هاى اسلامى شاید بتوان بیشترین اختلاف را میان فرقة وهابیت با مذهب تشیع و حتی مذاهب اربعة اهل سنت دید. به همین دلیل است که حتى بسیارى از مسلمین وهابیت را به عنوان یک فرقة اسلامى به رسمیت نمی‌شناسند و آن را یک پدیدة سیاسى با انگیزه‌ها و اغراض سیاسى می‌دانند. وهابیون توسل را شرک می‌دانند.

«علمای وهابیت می‌گویند: توسل نمودن به غیر خدا، زیارت قبور و نماز خواندن در مکانى که قبر پیش روى انسان باشد، مخالف توحید ربوبى بوده و به اصطلاح آنها لازمة توحید، این است که به غیر از خدا توسل نشود و از غیر او استمداد نگردد، اگر چه پیامبر اسلام باشد؛ چه توسل و شفاعت و زیارت قبور، از سنت پیامبر و سلف صالح، ترسیده، و قرآن نیز، این عقیده را شرک می‌داند.»[14] آنها زیارت را نیز مانند توسل و شفاعت شرک دانسته و خروج از دین تلقى می‌کنند در حالى که اهل سنت نیز مانند شیعه آن را جایز می‌دانند. وهابیان ساختن بارگاه و ارتفاع قبر و تزئین و شکوه براى مساجد را حرام می‌دانند و در خصوص مساجد به سادگی اولیة آن تأکید دارند و البته این در حالى است که فقهاى وهابیت کاخهاى افسانه‌ای سلاطین عربستان و سرمایه‌داران سعودى را تائید کرده یا در برابر آن بی‌تفاوتى می‌کنند. البته فتواى فقهاى شیعه نیز همواره اجتناب از ظاهرگرایى و تزئینات و تجملات در مساجد بوده است ولى در دو قرن اخیر به دلیل جوى که در اثر تبلیغات وهابیان علیه ساختن گنبد و بارگاه و مساجد مجلل و ... به عمل آمده به نحوى که این امور صرفاً عقیدة وهابیان شناخته شده، بسیارى از فقهاى شیعه از بیم تشبه وهابیون،‌ فتواى خویش را در خصوص حرمت تجملات و ظاهرگرایى و تزئینات در مساجد فرو می‌خوردند. اما در مورد توسل و شفاعت و زیارت قاطعانه در برابر وهابیون ایستاده‌اند. یکى از اختلافات اساسى میان شیعه و وهابیت این است که مطابق همة رساله‌هاى علیه خراب کردن مسجد‌ حرام است.

«از دیگر احکام مسجد آن است که خریدت و فروش مسجد‌ و اسباب و وسایل مربوط به آن هر چند که مسجد خراب شده باشد، جایز نیست و اثر شرعى یعنى نقل و انتقال بر آن مترتب نمی‌شود. انجام معاملات دیگر مانند هبه، عاریه و قرض نسبت به مسجد و لوازم آن نیز همین حکم را دارد. اساساً همانگونه که در فصل دوم گذشت، ‌هنگامى که مکانى عنوان مقدس مسجد را پیدا کرد، احکام مسجد براى همیشه بر آن جارى خواهد بود. تنها در موارد خاص ممکن است ولى فقیه به خاطر رعایت مصالح عمومی، حکم به خارج شدن محلى از مسجد بودن نماید. مانند اینکه احداث خیابان، کوچه یا سایر تأسیسات در محلى که مسجد در آن واقع شده، براى جامعة اسلامى ضرورى باشد. در این صورت چنین مسجدى با حکم حاکم شرعى از مسجد بودن خارج می‌شود، حرمت فروش مسجد و وسایل و اجزاى آن اختصاص به مسجد آباد ندارد. بلکه مسجد خراب و متروک نیز همین حکم را دارد.»

«اگر مسجد خراب هم شود نمی‌توانند آن را بفروشند با داخل ملک و جاده نمایند. فروختن در و پنجره و چیزهاى دیگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، باید اینها را صرف تعمیر همان مسجد کنند. و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، باید در مسجد دیگر مصرف شود، ولی اگر به درد مسجدهاى دیگر هم نخورد، می‌توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممکن است صرف تعمیر همان مسجد وگرنه صرف تعمیر مسجد دیگر نمایند. ساختن مسجد و تعمیر مسجدى که نزدیک به خرابى می‌باشد مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود که تعمیر آن ممکن نباشد، می‌توانند آن را خراب کنند و دوباره بسازند بلکه می‌توانند مسجدى را که خراب نشده، براى احتیاج مردم خراب کنند و بزرگتر بسازند.»[15]

اما وهابیان بسیارى از مساجد را که علاوه بر شأن مسجد بودن جزو آثار تاریخى صدر اسلام بوده‌اند ویران کردند و گوشه‌اى از تاریخ اسلام را از بین بردند.
«متأسفانه در مکه، جاهاى قدیمى و باستانی، که یادآور واقعیتهاى صدر اسلام باشد، کمتر به چشم می‌خورد و آن مقدارى که بوده خراب شده یا آن را ویران کرده‌اند و مساجد صدر اسلام هم، بسیار کم است و مساجدى در آن زمان بوده، که فعلاً نابود شده است؛ مثل مسجدى که در ابطح، واقع بوده که امروز به نام «خیابان الروضه» است.

پیامبر اسلام (ص) و امام صادق (ع) هنگام برگشت از منی، در آنجا حضور به هم می‌رسانیده، و نماز می‌خوانده‌اند، صاحب جواهر نوشته است؛ نماز در آنجا سنت است و آن وادى را محصب و محل مسجد را تحصیب می‌گویند، باز می‌نویسد: در راه خروج از مکه، به سوى مدینه، مسجدى به نام «معرس» در یک فرسخی، بیرون دروازة مکه بوده؛‌ همانند مسجد شجره، که بیرون مدینه، کنار دروازة مکه است. و شهید در کتاب‌الدروس، همین را ذکر کرده، و در شرایع آمده است: و یحسیب النزول فى المعرس. چون پیامبر آنجا پیاده می‌شده و نماز به جای می‌آورده و از بیت‌الله و شهر مکه، خداحافظى می‌کرده است. این عمل، می‌تواند سنت باشد و بعد نوشته که: مسجدى در غدیر خم بوده ـ همان محلى که امام على بن ابیطالب، براى جانشینى پیامبر (ص) برگزیده شد ـ که در زمان شهید، هنوز چهار دیوارى آن معلوم بوده، که ایشان آن را مشاهده نموده است. در «مسجد ختیف» فعلی، در وسط آن مسجدى به اندازة 30 ذراع، در 30 ذراع، که در آنجا پیامبر (ص) و بیش از هزار نبى و پیامبر دیگر، ‌نماز گردانده‌اند، که امروز آثار آن در مسجد خیف وجود ندارد. و علت اینکه،‌ اسم آن مسجد را خیف نهاده‌اند، ‌این است که از محل ورود سیل خارج، و در جاى مرتفع واقع شده است و مسجد دیگرى به نام مسجد «راقم» در مکه بوده که صاحب جواهر بیان می‌کند: و یقال للدار التى هر بهادار الحرومة فیه استتر النبی، لاوانشها اول الاسلام؛ یعنى آن «مسجد راقم» که در حروانه، واقع شده بود،‌محل استتار پیامبر (ص) یا محل نشر و تبلیغ اسلام در دوران جاهلیت بوده است.

در مدینه هم، مساجد این چنین بوده که ویران شده‌اند، «مسجد فضیخ»، یعنى محل انبار خود ما در آنجا،‌ آیه‌هاى حرمت شراب آمده و آن را مسجد «رد الشمس» هم می‌گویند؛‌ گرچه در حال حاضر هم، ‌ظاهراً چنین مسجدى وجود دارد. در جواهرالکلام آمده است که مسجد احزاب در مدینه که فعلاً موجود است، محل دعاى پیامبر (ص) براى پیروزى امیرالمؤمنین (ع) بر عمروبن عبدود بوده، و در آن زمان، کنار خندق واقع شده بوده که متأسفانه آثارى از خندق به جاى نمانده است.

آری از آنجائى که وهابیان، علاقه‌اى به آثار اصیل اسلام ندارند، تعمد دارند که در آن مساجد یا آثارى را که به نوعى با اهل بیت (ع) ارتباط دارد، خراب کنند و چیزى باقی نگذارند، مثل خانة ‌اهل بیت در کوچة‌ بنی‌هاشم در مدینه، که خود می‌تواند حاکى از موفقیت اصیل و ریشه‌دار اسلامى باشد.

باید از خداوند متعال بخواهیم که خود بقیة آثار موجود را حفظ نمایند و پر واضح است که آثار و مساجدى که ویران شده، بیش از اینهاست که ذکر می‌کنیم.»[16]

مسجد قرار دادن معابد: «وهابیان می‌‌‌گویند: در بعضى احادیث از این کار نهى شده است. سنائى روایت کرده است از قتیبه، از عبدالوارث بن سعید، از محمد بن مجاده، از ابن‌صالح، از ابن‌عباس، لعن الله زائرات القبور و المتخذین علیها السمجاد و السرج. یعنى خدا لعنت کند زنانى را که به زیارت قبور می‌روند و کسانى را که روى قبرها مسجد می‌سازند و چراغ روشن می‌کنند.

ابن‌ماجد روایت کرده که رسول خدا زنانى را که زیاد به زیارت قبور می‌روند لعن فرموده. اوداود نیز مانند ابن‌ماجد حدیث را جمله «زوارات القبور» نقل کرده، آنگونه که ابن‌تیمیه رسالة «زیارت القبور»‌آورده است. بخارى در صحیح از عائشه (رض) نقل کرده که رسول خدا فرموده: «لعن الله الیهود و النصارى اتخذوا قبور انبیائهم مسجدا، قالت لو لا ذالک لابزوا قبر غیرانی اخشى ان یتخذ مسجدا.» و مسلم در روایتى آورده: «قاتل الله الیهود اتخذوا قبور انبیائهم مساجد» یعنى خدا یهود را بکشد که قبر پیامبرانشان را مسجد قرار دادند. باز روایت مسلم است: «الاوان من کان قبلکم کانوا یتخذون قبور انبیائهم و صالحیهم مساجد الافلاتتخذوا القبور مساجد انى انهاکم عن ذالک.» یعنى پیشینیان قبر پیامبر و صلحا را مسجد اتخاذ می‌کردند شما نکنید من شما را از این کار نهى می‌کنم. مخالفین بعضى از افراد سلسلة‌ روایت احادیث مزبور را با دلائلى جرح می‌کنند. و می‌گویند: بیضاوی و سندى در حاشیة ‌سند فسائى و نووى در شرح صحیح مسلم می‌گویند: که منظور رسول خدا این بوده که یهود و نصارى قبور پیامبرانشان را مورد پرستش قرار ندهند، چنانکه بسیاری از امتهاى گذشته به چنین وضعى گرفتار شدند. و اضافه مى نمایند که براى تبرک جایز است در کنار قبور صالحین مسجد بنا شود که یکى از دلائل آنها این آیه است: «قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجد اکهف» یعنى مسلمانان و رئیشان که در امر اصحاب کهف بر کنار غالب گشتند گفتن: بر آنها مسجد بنا کنید!

راجع به روشن کردن چراغ در معابد،‌ عزیزى در شرح «جامع شغیر» و سندى در حاشیة سنن نسائی و شیخ حنفى در حاشیة «جامع صغیر» می‌نویسد: اگر روشن کردن چراغ روى قبرها ضایع کردن مال نباشد و روشنایى آن فایده‌اى براى زائرین داشته باشد مانعى ندارد.

وهابیه دعا و نماز و نیایش در کنار قبر پیامبر و دیگران را حرام و موجب شرک و کفر می‌دانند. ابن‌تیمیه در ص 160 و 159 رسالة «زیارت القبور» می‌نویسد: صحابه وقتى بر روضة پیامبر وارد می‌شوند سلام می‌گفتند و هنگام دعا رو به قبله می‌ایستادند: یعنى به پیامبر توسل نمی‌جستند وادى از پییشوایان مذهبى گذشته نماز خواندن در کنار قبور را مستحب ذکر نکرده و دعا و نماز در آنجا را افضل از جاى دیگر ندانسته‌اند و همگى براى دعا مسجد و خانه را بهتر دانسته‌اند، و آیة «انما یعمر مساجد الله ...» و حدیث نبوى «من نبى الله مسجد انبی الله له تبیا فى الجنه» در مورد مشاهد و قبور وارد نشده است.

مخالفین وهابیه در جواب می‌گویند: ادلة شرعى نماز و دعا در اماکن مقدس را با فضیلت از جاهای دیگر معرفى می‌کند و آیة: «لو انهم ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفرو الله و استغفر لهم الرسول لوجد و الله توابا رحیما، سورة نساء آیة 94» ـ یعنى هر گاه آنان موقعى که بر خویشتن ستم کردند نزد تو می‌آمدند و از خداوند طلب آمرزش می‌کردند و رسول خدا نیز براى آنها طلب مغفرت می‌نموده البته خدا را توبه‌پذیر و مهربان می‌یافتند که دلیل بر استحباب دعا در کنار قبر پیامبر می‌باشد، چون آیة شریفه شامل حال حیات و ممات هر دو هست و «شمس‌الدین الجزی» در کتاب «الحصن الحصین» چقدر عالى گفته، که اگر دعا در کنار قبر پیامبر مستجاب نشود پس کجا به اجابت خواهد رسید؟ اما رو به قبر ایستادن به هنگام دعا اشکالى ندارد چون خداوند می‌فرماید: «اینما تولوفتم وجد الله» یعنى به هر سو رو کنید آنجا وجه خدا است. بقره 115.

«صنایی» گشتن دور قبور و مسح آنها و تبرک جستن از آنها را موجب شرک می‌داند و مانند عمل بت‌پرستان عهد جاهلیت به حساب می‌آورد.

صاحب «کشف الارتیاب» در رد سخن صغانی، می‌گوید:‌ احترام به قبور انبیاء و اولیاء فقط جنبة ‌احترام به صاحبان قبور است، همچنانکه هدف از بوسیدن جلد قرآن احترام به متن قرآن کریم است، نه احترام چرم و مقوایى که قرآن را در آن جلد نموده‌اند. و احترام به قرآن اطاعت از فرمان خداست. هر گاه احترام و بزرگداشت قبور انبیاء پرستش محسوب گردد بایستى احترام به کعبه، طواف کعبه، بوسیدن حجرالاسود و به طور کلى احترام به مساجد و اطاعت از پدر و مادر و هر گونه احترام و فروتنى کوچکتر به بزرگتر شرک و پرستش غیر خدا به حساب آید. و آیا در شرف و احترام قبور کافى نیست که دو خلیفة اول وصیت کردند که در کنار قبر پیامبر (ص) دفن شوند؟ و دفن در کنار قبر پیامبر بزرگترین منقبت و فضیلت براى آنها شمرده می‌شود.»[17]    

و اما از نظر شیعه مسئلة ساختن مسجد در قبرستان چنین است: «یکى از مکانهایى که نماز خواندن در آن مکروه می‌باشد، قبرستان است. همچنین نماز خواندن بر قبر، نماز خواندن روبه‌روى قبر و نیز نماز خواندن میان دو قبر بدون وجود حایل و مانعى میان نمازگزار و قبر، مکروه می‌باشند.

در باب مسجدسازى نیز تبدیل قبرستان به مسجد، مگر در مورد مقبرة انبیاء و ائمه علیهم‌السلام و علماء مکروه است.

از امام صادق (ع) در مورد زیارت قبور و ساختن مسجد در قبرستان سؤال کردم. امام (ع) فرمودند: زیارت قبور مانعى ندارد ولى نباید در قبرستان، مسجد ساخته شود.

از آنجا که پاره‌اى دیگر از روایات استفاده می‌شود که ساختن مسجد در قبرستان جایز است؛ مقتضاى جمیع میان این دو دسته اخبار آن است که نهى در روایاتى که از تبدیل قبرستان به مسجد منع می‌کند را بر بیان حکم کراهت، حل نماییم.»[18]

چنانکه می‌دانیم مسجد در جوامع شیعه از تأثیرات و نقش‌هاى اجتماعى و سیاسى بیشترى در مقایسه با سایر فرق برخوردار بوده است. و در سایر جوامع مسجد به عنوان مرکز تجمع عبادى بیشتر از شیعیان مورد توجه بوده است و اگر آنقدر که مسجد در میان غیر شیعیان از نظر مرکز تجمع عبادى اهمیت دارد در میان شیعیان هم مرکزیت داشت بی‌شک ابعاد اثرات اجتماعى و سیاسى مسجد در میان شیعیان باز هم چشمگیر‌تر بود، شیعیان به دلیل اعتقاد عمیق به مزار اهل بیت و وابستگان به آنها، مرکزیت دیگرى جز مسجد را هم همواره داشته‌اند که گاه جایگزین مسجد می‌شده است اما اهل سنت به دلیل اینکه فاقد چنین اماکن مقدسه‌ای بوده‌اند منحصراً توجه آنها به مسجد جمع شده است.

«در وسایل‌الشیعه آمده: «لاتشه الرجال الا الى ثلاثة مساجد المسجد الحرام و مسجد الرسول و مسجد الکوفة». یعنى سزاوار نیست که انسان عزم سفر ببندد، مگر براى زیارت این سه مسجد.

بر اساس این روایت و امثال آن، ‌برادران تسنن احترامى خاص براى مساجد، به خصوص این سه مسجد: مسجدالحرام، مسجدالنبى و مسجدالاقصى قائل هستند.

به طورى که سیگار کشیدن در آن مکانها را حرام می‌دانند و در بقیة مساجد، به حدی احترام و عظمت قائلند که با کفش وارد حیاط آن هم نمی‌شوند و به زنها اجازة‌ داخل شدن نمی‌دهند، اما برادران تسنن زائر زودتر به مسجدالنبى و مسجدالحرام می‌روند و آنجا می‌نشینند یا قرآن می‌‌خوانند تا وقت نماز فرا برسد، ولى برادران تشیع این اهمیت را 3 براى نماز اهمیت را براى نماز جماعت قائلند؛ حتى دیده شده عده‌اى از زائرین شیعى که خوب توجیه نشده‌اند هنگام نماز جماعت از مسجد خارج می‌شوند و عده‌ای دیگر، بعد از اتمام نماز وارد مسجد می‌شوند و این موضوعات به نوع فرهنگ و تربیتی که در آن کوتاهى شده بر می‌گردد و مسجد آن طور که باید باشد تبیین نشده است، اما در مقابل، توجهى خاص به زیارت رسول‌الله (ص) و ائمة مدفون در قبرستان بقیع می‌نمایند.

از مجموع این برداشت‌ها و تحلیل‌ها به اینجا می‌رسیم که: فرهنگ زیارت در تشیع قوی‌تر از تسنن است، و فرهنگ مسجد و قرآن در تسنن قوی‌تر از فرهنگ مسجد در تشیع است، و بر علماء واجب است که از این رو فرهنگ را به هم نزدیک‌تر سازند، اگر می‌گوییم شیعه داراى یک فرهنگ زیارتى است که تسنن به آنجا نرسیده است و یا می‌گوییم تسنن دارای فرهنگ احترام به مساجد است که تشیع بدان پایه نرسیده است، گزاف نگفته‌ایم که لازمة این دوگانگی، همین برخوردهایى است که احیاناً مشاهده می‌شود.»[19]

گرچه در اصل مسجد و حرمت آن در میان فرق مختلف اختلاف مهمى وجود ندارد و در فروغ مسئله نیز در قیاس وسیعى توافق نظر مشاهده می‌شود مگر در برخى احکام اختلافى که به عنوان نمونه‌هایى ذکر آنها در بالا رفت در خصوص کارکردهاى مسجد میان شیعیان و اهل سنت سلوک تاریخى متفاوتى مشاهده می‌گردد.

کارکرد و نقش تعلیمى و فرهنگى مسجد

چنانکه نویسندگان بسیارى گفته‌اند مسجد همواره نه تنها کانون عبادت و مدرسة عشق که مدرسة علم نیز بوده است. آموزش‌هاى آزاد که هیچ محدودیتى براى طالبان آن نداشت و هر کس در هر سنى و با هر فراغتى می‌توانست در آن شرکت کند. تعلیم ابتدا از آموزش قرآن و حدیث آغاز شد و بعد به تفسیر و فقه و اجتهاد و سایر علوم نیز کشیده شد.

در این مورد همة فرق اسلامى پیشینة یکسانى دارند. چنانکه در آغاز مقاله دیدیم ائمة اربعة اهل سنت در مسجد به تعلیم و تدریس می‌پرداختند و پس از آنان نیز این سنت که مبدع آن شخص پیامبر اکرم بود تداوم یافت و بسیارى از فقیهان اهل سنت هم در مساجد به آموزش می‌پرداختند تا آنکه به دلیل وسعت‌یابى علوم و تعداد طلاب و احداث مدارس از سوى حاکمان به تدریج مدارسى در کنار مساجد به وجود آمدند به ویژه آنکه برخى از طلاب از سرزمینهاى دیگر آمده و نیاز به مسکن و خوابگاه داشتند و چون استفاده از مسجد به عنوان خوابگاه در نظر همة مذاهب اسلامى جایز نبود به ناچار باید حجره‌هایی ویژة طلاب در کنار مساجد ساخته می‌شد که بعدها تبدیل به مدرسه شوند.

کارکرد نظامى مسجد

می‌دانیم که در صدر اسلام بسیارى از تصمیم‌گیری‌ها، مشاوره‌هاى جنگى و طراحى عملیات در مسجد انجام می‌گرفت، رزمندگان از مسجد اعزام می‌شدند، اخبار جنگى در مسجد به آگاهى مردم می‌رسید و تأمین حفاظت شهر توسط مسجد انجام می‌گرفت. در این تلقى از مسجد در صدر اسلام نیز هیچ خلافى میان مسلمین نیست و تعطیل شدن این نقش مسجد در میان همة فرقه‌ها دیده شده و اختصاص به فرقة خاصى از مسلمین ندارد مگر آنکه حاکمان اهل سنت مشوق سلب کردن نقش‌هاى غیر عبادى مسجد بوده‌اند.

کارکرد سیاسى مسجد

مسجد یک نهاد کاملاً سیاسى در صدر اسلام بود چه خود اسلام نیز دینى سیاسى و حاوى احکام سیاسی است. نزاع‌ها در مساجد حل می‌شد. مذاکره با هیئت‌هاى اعزامى قبایل خارجى در مسجد انجام می‌گردید و مسجد یک مرکز حکومت بود. شاید تنها وجه اختلاف فرق اسلامى را بتوان در نقش سیاسى مسجد دانست. در میان اهل سنت به خاطر آنکه وحدت عقیدتى میان حکومت و روحانیت وجود داشت و حکومت و حاکمان اسلامى مصداق «اولی‌الامر» در آیة «اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی‌الامر منکم» و در نتیجه واجب‌الاطاعه شناخته می‌شوند لذا در انجام وظایف اجتماعی، سیاسى نوع تقسیم کار به وجود آمد و هر نهادى وظیفة معینى را به عهده گرفت، حکومت وظایف سیاسى را و مسجد و روحانیت وظایف عبادى و اخلاقى را به عهده داشته و در سیاسى دخالتى نمی‌کردند، اما با به وجود آمدن مساجد جامع که غالباً در کنار دارالحکومه‌ها بنا می‌شدند و کم‌کم مساجد دولتى در جوامع اهل سنت به وجود آمدند که امام جماعت آن نیز توسط حاکم تعیین شده و مخارج آن نیز توسط حکومت تأمین می‌‌گردید، دو نوع مسجد خصوصى و دولتى به وجود آمدند. مسئلة دخالت حاکم اسلامى در ادارة امور مساجد از دیرباز در میان فقیهان حتى فقهاى اهل سنت نیز مورد بحث بوده است.

قاضی ابوعلى حنبلى (م 458 ه‌ق) از فقهاى اهل سنت می‌گوید: «مساجد بر دو گونه است: مساجد حکومتى و مساجد مردمی؛ مساجد حکومتى عبارت است از مساجد جامع، زیارتگاهها و مساجدی که از گروه زیادى از مردم در آن گرد می‌آیند. ادارة چنین مساجدى زیر نظر حاکم اسلامى است. پس کسى جز آنکه سلطان تعیین کرده است، نمی‌تواند در چنین مساجدى امام جماعت باشد ... مساجد مردمی، مساجدى است که مردم کوچه و محله آن را در خیابانها و محله‌ها بنا می‌کنند. حاکم نمی‌تواند دربارة امام جماعت این گونه مسجدها دخالت کند؛ امام جماعت در این گونه مساجد همان کسى خواهد بود که اهل مسجد دربارة او توافق نمایند. حاکم پس از رضایت مردم نمی‌تواند دیگران را به جاى او برگزیند؛ بلکه اهل مسجد در انتخاب امام جماعت سزاوارترند.

ابوالحسن ماوردى (ت 450 ه‌ق) نیز در «الاحکام السلطانیه» همین عبارتها را با اندک تفاوتی ذکر نموده است.»[20]

اما شیعیان به خاطر آنکه مستقل در حکومت بودند و گاه به خاطر تفاوتهاى عقیدتی، مغضوب حکومت‌های معتصب بوده و با آنان سر ستیز داشتند و از سوى دیگر هیچ مکان و پایگاه دیگرى جز مسجد نداشتند، خودبخود، مساجد آنان به کانون تجمع یا طرح مسایل سیاسى هم مبدل می‌شد و نطفة بسیارى از جنبش‌ها و قایم‌هاى شیعى در مساجد منعقد شد و از مساجد به راه افتاد. مساجد شیعیان کم و بیش نقش سیاسى خود را حفظ کردند ولى در برهه‌هاى ‌مختلف و در مناطق و شهرهاى مختلف شهرت و ضعف آن متفاوت بود. اما در وراى این تفاوتها چنانکه قبلاً گفته شد همة‌مسلمانان در وجود احترام به مسجد یکسان می‌‌اندیشند. از نکات جالب توجه، اجماع مسلمانان در خصوص مسجد ضرار است و در عین حال همة فرق اسلامی مسجد یکدیگر را محترم شمرده و حتى دیده نشده است که به دلیل اختلافات عقیدتى مساجد دیگر فرق را تشبیه به مسجد ضرار کنند. این احترام متقابل در میان همة فرق اسلامی در مورد مسجد شاید از نادرترین امور اجتماعى میان مذاهب اسلامى (پس از اعتقاد به توحید و نبوت) باشد.

 

[1] کتاب چهار امام اهل سنت و جماعت، محمد رئف توکلی. ناشر: مؤلف، چاپ اول 1361. ص 13-18
[2] همان، (ص 23-24). (ص 37). (ص 51 و 52)
[3] همان
[4] همان
[5] همان (ص 59-64). (ص 72). (ص 77-78)
[6] همان
[7] همان
[8] همان (ص 82-83) . (86-87)
[9] همان
[10] همان (ص 103 و 108 و 109). (113-116)
[11] همان
[12] ن.ک دروس فى الفقه المتارن. ابراهیم جنایت، الناشر: مجمع‌الشهید الصدر (قده). الحتطعته الاولى 141 ه.ق، ص 242-235.
[13] احیاء علوم دین. امام محمد غزالی. ترجمه: مؤیدالدین محمد خوارزمی. به کوشش حسین خدیو جم. انتشارات علمى و فرهنگی. ص 724.
[14] تحلیل نو بر عقاید وهابیان. محمد حسین ابراهیمی. انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم. چاپ سوم. چاپ 1373. ص 41.
[15] رسالة توصیح‌المسائل. مطابق با فتواى مراجع معظم تقلید. انتشارات تفکر، ص 257.
[16] با کاروان حج. محمد حسین ابراهیم. مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم. ص 81-83.
[17] چهار امام اهل سنت و جماعت. محمد رئوف توکلی. ناشر: مؤلف. چاپ اول 1361. ص 145-147.
[18] سیماى مسجد. ج 2 رحیم نوبهار. ناشر: مؤلف. چاپ 1372. ص 205-209.
[19] با کاروان حج. محمد حسین ابراهیمی. مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم. ص 94-96.
[20] الاحکام السطلانیه، قاضى ابویعلى محمد بن حسین فرا، از انتشارات مکتب العلوم الاسلامی. قم. چاپ دوم. ص 94 و 98. ر‌ک: الاحکام السطانیه، ابوالحسن على بن محمد بن حبى ماوردی. از انتشارات مکتب‌الاعلوم الاسلامی. قم. چاپ دوم. ص 100. (به نقل از سیماى مسجد. ج 2. ص 223-224).