ـ یک جرعه آفتاب
ـ اشاره
ـ گفتار مجری
ـ چراغ راه
ـ زلال قلم
ـ شعر
ـ کوتاه و گویا
ـ آوردهاند که ...
ـ نکتهها
ـ نظر شما چیه؟
ـ کتابستان
یک جرعه آفتاب/عباس در آیینه کلام معصومین(علیهم السلام)
به کوشش: محمدکاظم بدرالدین
" در یکی از رؤیاهای صادقه آمده که پیامبر اکرم(ص) به عباس(ع) فرمود: «خداوند چشمت
را روشن گرداند. تو بابالحوائج هستی. از هر که خواستی شفاعت کن».[105]
" در آن هنگام که علی(ع) در بستر شهادت بود، عباس را طلبید و او را به سینهاش
چسبانید و فرمود: «به زودی در روز قیامت چشمم به وجود تو روشن میگردد».[106]
" روایت شده: وقتی که روز قیامت برپا میشود، پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین
علی(ع) میفرماید: به حضرت زهرا(س) بگو برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ علی(ع) پیام
پیامبر را به حضرت فاطمه(س) ابلاغ میکند. حضرت فاطمه(س) در پاسخ میفرماید: «ای
امیرمؤمنان! دو دست بریده پسرم عباس برای ما در مورد مقامِ شفاعت کافی است».[107]
" نیز نقل شده که سیدالشهدا(ع) پس از گریستن شدید خطاب به قمر بنیهاشم(ع)
فرمود: «برادرم! خداوند پاداش نیک به تو بدهد. تو در راه خدا به طور کامل جهاد
کردی».[108]
امام سجاد(ع) میفرماید: «برای عباس در پیشگاه خداوند بزرگ، مقامی است بس
ارجمند که همه شهیدان در روز قیامت به آن مقام حسرت میبرند».[109]
امام صادق(ع) میفرماید: «عموی ما عباس(ع) ـ پسر علی(ع)ـ بینشی تیز و دقیق و
ایمانی محکم و استوار داشت. در رکاب برادرش با دشمنان جهاد کرد و به خوبی از عهده
آزمایش الهی برآمد و به مقام شهادت رسید».[110]
اشاره/شکفتن «ماه»
محمدکاظم بدرالدین
زمین مدینه، با نیمنگاه خورشید، روشنایی میگرفت و تابش طلایی آفتاب، جمعه،چهارمین
روز شعبان سال 26 هجری را نوری دیگر میبخشید. بلور دلهای شیفتگان امیرالمؤمنین
علی(ع)، لبریز از شور و عشق میشد و کوچههای بنیهاشم، آغوش خود را به روی زائران
خانه حضرت میگشود. چهره علاقه مندانِ اهل بیت را شبنم شادی فراگرفته بود و برای
دیدار نورسیده مولای خویش، بر یکدیگر پیشی می گرفتند. «ماه» تازه در مدینه طلوع
کرده بود. شور و هلهله، خانه علی(ع) و فاطمه کلابیه را فراگرفته بود. امالبنین،
قنداقه عزیز خود را تقدیم علی(ع) کرد. امام، فرزند دلبند خود را به سینه چسبانید.
بُهت و حیرت، نگاه اطرافیان را ربود و همگان از پیوند «مهر» و «ماه»، لب به تبریک
گشودند.
چون نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید طفل فرونشست، امام(ع) با واژهای
مهرآفرین و روحافزا، نام فرزند خود را بیان فرمود: «عباس»؛ یعنی شیر بیشه شجاعت و
قهرمان میدان نبرد.[111]
در دامان علی(ع)
عباس، در خانهای ولادت یافت که بر خاک قرار داشت؛ ولی از افلاک برتری یافته بود؛
خانهای که فرشتگان با خضوع و خشوع در آن فرود میآمدند؛ محلّ نزول اسرار هدایت بود
و آغوش مهربان آن، پناهگاه هر پناهنده و امید هر امیدوار به شمار میرفت. عباس در
کودکی، زورقنشین دریای بیکرانه معرفت بود و چون ماه تابان، از خورشید وجود پدر
نور میگرفت. با فِراستی چشمگیر و دقتی فراوان، خوشهچین خرمن حقایق ولایت بود و از
بلندای بینش امام، بهرههای بسیار میبرد. علی(ع)، عباس را به کشاورزی، تقویت روح و
جسم، تیراندازی و شمشیرزنی تعلیم و عادت داده بود. این عباس است که گاهی در کنار
پدر مشغول کشاورزی و باغداری در نخلستانهاست و زمانی احادیث و برنامههای اسلامی
در مسجد به دیگران میآموزد و گاهی به تهی دستان و بینوایان کمک میکند.[112]
همراه و همراز امام مجتبی(ع)
دوران خلافت امام مجتبی(ع) بسیار کوتاه بود. ایشان مدت شش ماه و چهار روز در کوفه
خلافت کرد. امام مجتبی(ع) با دیدن بیوفایی یاران، برای حفظ جان و ناموس افراد
بیگناه، ازحکومت کناره گرفت و حضرت عباس نیز با پیروی از ایشان سکوت کرد.[113]
عباس در طول دوران امامت امام حسن(ع) با همه توان، در رکاب یاوری او بود. دراین
دوران، به جهت مخالفتها و دشمنیهایی که معاویه و کارگزاران پلیدش درباره امام
حسن(ع) به عمل میآوردند و خطر آنان همواره حضرتش را تهدید میکرد، عباس به شدت در
نگهبانی برادرش میکوشید. عباس، در دوران امامت امام مجتبی(ع) «بابالحوائج» شیعیان
بود. مستمندان را از الطاف و عنایت برادر خویش بهرهمند میساخت. گرسنگان را سیر
میکرد و برهنگان را میپوشانید. نیازمندان و پرسشگران، به درِ خانة امام حسن(ع)
میآمدند و نیازهایشان را به عباس میگفتند. در همه موارد، قمر بنیهاشم، مشکلات
آنان را با برادرش امام حسن در میان میگذاشت و فرمان برادر را درباره آنان اجرا
میکرد. نیز آنگاه که تیغ تیز دشمن، وجود امام حسن را گلچین کرد و دشمنان پلید،
پیکر پاک حضرت را تیرباران کردند، غیرت و رشادت علوی، قبضه شمشیر عباس را به حرکت
درآورد؛ اما او سخنانِ امام خود را یاد آورد و پیروی محض از امام که سرلوحه زندگی
درخشانش بود، او را به خویشتنداری فراخواند.[114] امام صادق(ع) در آغاز زیارتنامه
ایشان میفرماید: «سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبر خدا و پیامبر خدا و مطیع
امیرالمؤمنین(ع) و حسن(ع) و حسین(ع)».[115]
گفتار مجری
دریای ادب
یکی از ارزشهای والای انسانی و اسلامی، رعایت ادب و فروتنی در برابر افرادی است که
در مقایسه با انسان دارای برتری باشند. علی(ع) در ضمن سفارش به فرزندش امام حسن(ع)
در فراگیری ادب فرمود: «یا بُنَیَّ! اَلْاَدَبُ لِقاحُالعَقلِ، وَ ذَکاءُالقَلبِ
و عُنوانُالفَضلِ؛ پسرم! ادب، بارورشدن عقل و بیداری قلب و سرفصل فضیلت و ارزش
است.»[116] و نیز فرمود: «لا میراثَ کَالأَدَبِ؛ هیچ ارثی ارزشمندتر از ادب
نیست».[117]
حضرت عباس(ع) نیز از همین مکتب درخشان، درس ادب آموخته بود.
روایت شده که عباس، بیاجازه در کنار امام حسین(ع) نمینشست و اگر پس از اجازه
مینشست، مانند عبد خاضع، دوزانو در برابر مولایش مینشست.[118] کانَ کَالعَبدِ
الذلیل بَینَ یدَیِ الوَلیِّ الجَلیلِ؛ عباس همچون بردهای حلقه به گوش در برابر
امام(ع) بود.[119]
عباس(ع)، هرگز امام زمان خوبش را برادر نمیگفت؛ بلکه همواره به امام حسین
میفرمود: سیدی و مولای؛ یا اباعبدالله؛ یابن رسولالله؛ جز در مورد آخرین ساعت
عمر، در لحظه شهادت، که صدا زد، «برادر، برادرت را دریاب».[120]
هنگام ظهور برترین ادب و احترام قمر بنیهاشم، هنگام ورود او به شریعه بود. لحظهای
که دست در آب فروبرد تا کام تشنه خود را جرعهای بنوشاند، ناگاه یاد عطش مولای خود
نمود و بیدرنگ آب از دست خود فروریخت و تشنه از شریعه خارج شد.[121]
□
ایمان و وفا سایه بالای تو بود
ایثار علی نقش به سیمای تو بود
گر لب نزدی به آب دریا عباس
دریای ادب میان لبهای تو بود[122]
شجاعت
رَجَزخوانی مسلمانان جنگآور در میدان جنگ، شعار انقلابی آنها بود که هنگام ستیز،
به شیوه حماسی میخواندند. عباس(ع) در میدان نبرد، رجزهایی خواند که هر بخشی از
آنها، بیانگر عالیترین درسهای شجاعت، ایثار، همت بلند، وفاداری و اخلاص است. اینک
به ترجمه برخی از این موارد اشاره میشود:
«من از مرگ در آن هنگام که فریاد برآورد، باک و هراسی ندارم تا آنکه پیکر من در
میان دلاورمردان به خاک افتد. جان من نگهبان و فدای جان پاک مصطفی، پیامبر است. منم
عباس که با مشک برای سیراب کردن تشنگان میآیم و از مرگ در درگیری با دشمن
نمیترسم».
«سوگند به خدا اگر دست راستم را قطع نمودید، باز به جنگ خود ادامه میدهم و تا
آخرین نفس از دینم دفاع میکنم و نیز امامی را که به راستی بهیقین رسیده، و نوه
پیامبرِ پاک و امین است، یاری مینمایم».
«ای نفس! از کافران نترس، تو را به رحمت خدای جبّار همراه پیامبر، سرور برگزیده خدا
مژده باد. دشمنان از روی ظلم و طغیان، دست چپم را (نیز) قطع کردند، پروردگارا! آنان
را وارد آتش سوزان دوزخ کن».
«مرگ در پرتو شمشیر، مایه بزرگواری و عظمت است. هرگاه پس از آن موجب سکونت در بهشت
گردد برای دنیا و لذتهای آن هرگز غصه و افسوس مخور و بدان که تنها در پیشگاه جدّ
من، همه لغزشها آمرزیده خواهد شد».[123]
ولایتمداری
حضرت ابوالفضل(ع) در گلستان سه امام پرورش یافته است: او در این میان، ولایتپذیری
تمامعیار است. همه تلاشها و موضعگیریهای او در مسیر ولایت ظهور مییابد. اطاعت
بیچون و چرای او از امام حسین(ع) یکی از آموزههای مکتب عاشوراست.
حضرت عباس(ع) روز عاشورا به برادران خود فرمود:
«امروز، روزی است که باید بهشت را برگزینیم و جانمان را فدای سید و امام خود سازیم.
ای برادران! امروز در جاننثاری کوتاهی نکنید و چنین نپنداریدکه حسین(ع) برادرِ
ماست و ما پسران یک پدر هستیم. نَه، چنین نیست. بلکه آن بزرگوار، امام، سید و
پیشوای ما، و حجت خداوند عالمیان در روی زمین، همچنین فرزند حضرت فاطمه(س) و نور
دیده رسول خدا(ص) است» و هنگامی که امام حسین(ع) جاننثاری و فداکاری آن بزرگواران
را نگریست، سخت گریست و به عباس(ع) فرمود: «ای برادر! خداوند به تو جزای خیر
دهد».[124]
پرچمدار
یکی از القاب حضرت عباس(ع) این بود که به او «ظَهرُالوِلایَةِِ؛ کمر و پشت ولایت»
میگفتند؛ زیرا پشتوانه محکمی برای نگهبانی از حریم ولایت و امامت بود.
لقب «حامی» که از سوی امام هادی(ع) در زیارت ناحیه به عباس داده شده است، به طور
شایسته، زیبنده وجود اوست. آنگاه که عمرسعد، فرماندهی لشکر دشمن را عهدهدار شد،
فرمان جنگ بر ضد سپاه امام حسین(ع) را صادر کرد. در این هنگام شمر، خود را به
نزدیکی اصحاب حضرت رساند و فریاد برآورد: «فرزندان خواهر من کجایند؟ عباس و
برادرانش کجایند؟» (چون شمر و امالبنین(س) از یک طایفه بودند، به «فرزند خواهر من»
تعبیر کرد) عباس و برادرانش به او توجهی نکردند؛ ولی امام حسین فرمود: «پاسخ دهید؛
اگرچه او فاسق است.» عباس و برادرانش گفتند: «چه میگویی؟» شمر گفت: «ای فرزندان
خواهر من! شما در امانید. خودتان را به کشتن ندهید. از حسین جدا شوید و از یزید
اطاعت کنید، من برایتان اماننامه آوردهام.» عباس با شجاعت هرچه بیشتر، چند گام
جلوتر نهاد و با صدای بلند فرمود: «ای شمر! خدا تو را لعنت کند! چگونه ما در امان
باشیم، ولی فرزند رسول خدا در امان نباشد؟ هرگز! هرگز! از مولایمان جدا نمیشویم و
تا واپسین قطره خون از او حمایت میکنیم.[125]
به راستی حضرت ابوالفضلالعباس پشت و پناه ولایتامر بود و تا آخرین حدّ توان، از
او و آرمان هایش پشتیبانی کرد و شایسته این شعر معروف سعدی است:
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر، آن را که باشد نوح کشتیبان
از اینرو، وقتی که به شهادت میرسد،[126] امام حسین(ع) به بالینش میآید و
میفرماید: اکنون پشتم شکست... .[127]
یکی از شاعران با ظرافتی خاص، این نکته را که در ماه شعبان تولد حضرت عباس(ع) از
امام حسین(ع) پیش نیفتاده، نشانی از ادب ستودنی عباس(ع) برمیشمارد و چنین
میسراید:
مطلع شعبانِ همایون اثر
بر ادب توست گواهی دگر
سوّم این ماه که نور امید
شعشعه صبح حسینی دمید
چارُم این مَه که پر از عطر و بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
ای به فدای تو و جان و تنت
این ادبِ آمدن و رفتنت
روز شهادت قدمی پیشتر
وقت ولادت قدمی پُشتِ سر
محمدعلی ریاضی
چراغ راه
" علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره) ـ صاحب تفسیر المیزان ـ می فرماید:
«مرحوم سیدالسالکین و برهانالعارفین آقای سید علی قاضی فرموده است: در حین کشف بر
من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت خدای عالم هستی، وجود مقدس حضرت سیدالشهدا، امام
حسین(ع) است و در آن رحمت، سقای کربلا، سرحلقه وفا، آقا بابالحوائج الی الله
ابوالفضلالعباس است».[128]
" علامه سید عبدالرزاق مقدّم نیز در مورد مقام اطاعت حضرت عباس از امام
حسین(ع) مینویسد: «این فضیلتها همه از پرتو انوار سیدالشهدا امام حسین(ع) بود که
عباس(ع) بر اثر پیروی از او کسب کرده و آیینه تمامنمای وجود امام حسین(ع) شده بود
و بیشک، حسین و عباس از مصداقهای برجسته این آیات قرآن بودند که خداوند در آیه 1
و 2 سوره شمس میفرماید: «والشمسِ وضُحاها وَ القَمَرِ إذا تَلاها؛ سوگند به خورشید
و آن هنگام که فروغ میبخشد و سوگند به ماه و آن زمان که دنبال خورشید روان است.»
خورشید، حسین(ع) است و ماه، عباس؛ چرا که عباس هیچ سخنی نمیگفت مگر آنکه قبلاً از
برادرش شنیده باشد و هیچ عملی انجام نمیداد، مگر آنکه به جهت پیروی از امامش انجام
پذیرد. عظمت و شخصیت معنوی ابوالفضل به سبب نور مقدس امام حسین(ع) بود که در آینه
وجود پیراستهاش، تابیده بود».[129]
" همچنین علامه مامقانی مینویسد: «حضرت اباالفضلالعباس از فقهای فرزندان
امامان(علیهم السلام) بود».[130]
زلال قلم
ماه، چراغش را به احترام نامت خاموش کرده است
محمدکاظم بدرالدین
" عاشقانههای امروز، بر سرسرای دل، چراغی آویختهاند؛ آن هم به چشمروشنی
آمدنت.
چه خنک نسیمی و چه فرخنده دمی!
نیاکان آبها، به استقبال غیرت نامت آمدهاند و عطر از دسته گل صلواتشان سرشار است.
تو آمدی و تصنیفها، تکههای سبز را در روح هستی پایهریزی کردند. آمدی و عمارت وفا
کامل شد. ای رسول برگهای خرم عشق در تاریخ، ای ستارة اقبال جانبداری در حکایات
برادر!
آمدی و گلترین آیههای حمایت، در چشمهای ماه تو قدکشیدند. آمدی و حتی تجسم
گوشهای از ایثارت، برای این دل کمظرفیت، دشوارترین است. تقصیرها تمام بر دلِ ماست
که نمیداند تا چه حد عشق در کار است.
زلالتر از آبها
" میدانم تو زلالتر از آنی که بشود شعری دربارهاش سرود. تو آنقدر زیبایی
که تا نامت به میان میآید، برق شعف در چشمهای دقیقههایم میافتد. بر من مباد با
این زلالی، جانب آبها را بگیرم! اصلاً خود آبها میگویند: دستهایت از تمام
شعرهایی که زیر این آسمان است، آبیتر و شفافتر است.
" سالها با تقویم شناخته میشوند و همه تقویمها، بوی پنجره میدهند؛ چون
نمیشود در طول سال، تو را زمزمه نکرده باشند. همه روزهای خدا قشنگ است؛ چون زیبایی
نامت از ماه هم فراتر میرود. چه میگویم؟ اصلاً ماه، چراغ خود را به احترام نامت
خاموش کرده است. ای خورشید پرطراوت عشق! درها را که بیدلیل نمیگشایی. حکمتی هست
ای مطلع غزلهای امید، یا بابالحوائج! تو آمدی و جهان به اسطورهای دیگر نگاه
نکرد. من اما از چه بگویم؟ از بلندای قامتت که سروها بر آن سجده بردند؟ از قوت
بازوانت که برای همیشه افتخاری روشن است؟
یا عباس! نام تو به میان آمده است و کلمات سبز شعر، دفترم را به آن سوی
مرزهای باران کشانده است. همیشه حق با دفترم است که میگوید: هر دلی که از رنگ
دستهایت نقش نپذیرد، گناهی نابخشودنی است.
عباس سرو ایستاده
رزیتا نعمتی
ای ماه بنیهاشم! تمام سروهای ایستاده، مرید تواَند؛ آن هنگام که نام تو در گیتی
رقم میخورَد و کبوتران، بالهای خود را به احترام آفرینش دو دستت بر هم میزنند که
میلاد و وداع کشتگان تیغ عشق، هر دو به رنگ شادی است. ای پرچمدار سپاه اسلام، نام
تمام یاسها را عباس گذاشتند.
"
السلام یا بابالحوائج
عباس؛ یعنی دو چشم نگران از تشنگی کبوترانِ بیپناه.
عباس؛ یعنی نگهبان چادر سرخ گلبرگهای شقایق.
عباس؛ شاهد دیروز و شهید فرداست.
وقتی میخندد، معصومیت علی را در چاهِ به اشک نشسته چشمان عمیقش نظاره خواهی کرد؛
خورشیدی است که بلندای پیشانیاش، پرچم »نصرٌ من الله» محمدی است.
بخند، ای نورسیده! تا بر دانههای مروارید سپید خندهات، نیازمندان دخیل ببندند، یا
بابالحوائج!
ولادت، شهامت، شهادت
عباس، یعنی فانوس خیمه خاطرات حسین و موسیقی افلاک در دستگاه معرفت و وفا.
ای آینهدار کربلا و ای دست بیرونآمده از آستین خدا! شوق رسیدنت، شعبان را سرمست
می کند.
ای شعله خانه علی(ع)! ملایک، آرزومند تواَند. وقتی شناسنامهات را به مُهر مِهر
حسین آذین کردند، در سه ایستگاه، بوی بهشت را از تو استشمام کردیم: ولادت، شهامت،
شهادت.
"
ای وسیع نجیب، ای عباس
برای لبهای ترکخورده بیآب، همچون ترنم بارانِ مهربانی میرسی و گلوی
تیرخوردهات، پنجرهای است به سمت ابدیت. خیمهای را که در قلبهای ما به پا
کردهای با گرمی نگاهت آنقدر آفتابزده کن تا خوابزدگی را از وجودمان برهانی.
آنگاه که دسته گل زخم در گلویت میشکفد، عطر هزار صلوات، با ذکر نام تو در مشام
جان مینشیند، ای وسیع نجیب، ای عباس!
شعر
ماه بنیهاشم
سعید بیابانکی
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من در موهاش
تکیهگاه سر شوریده من بازوهاش
کیست این عطر غزل میوزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که میخندد و میخواند و میرقصد و مست
میرود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه نازفروشان زمین
ساقی، اما ز همه تشنهلبان تشنهترین
نشئهافزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خستهدلان بی دستی ش
کیست این سروقدِ تشنهلبِ مشک به دوش؟
این که بیاوست چراغ شب مستان خاموش ؟
این که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنیهاشم نیست
دریاب!
ای عطر گل یاس! دلم را دریاب!
ای منبع احساس دلم را دریاب
من تشنه یک قطره محبت هستم
یا حضرت عباس! دلم را دریاب
جلیل صفربیگی
عباس ، رخ تو ماه نوخاسته شد
از جلوه تو، رونق مه کاسته شد
از پرده درآمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
محمدجواد غفورزاده (شفق)
جانبازی بیشماره یعنی عباس
سجاده پُرستاره یعنی عباس
بر دفترِ سبز عشق پایانی نیست
معشوق هزارباره یعنی عباس
حجتالله مؤمنی
اباالفضل
کسی از نام اباالفضل اگر دم بزند
عشق پیدا شود و خیمه به عالم بزند
دل، همان بس که به باغ تو شکوفا شود و
چشم بگذار که در وصف تو شبنم بزند
دست، هنگامه نقّاشی تو آه کشد
عشق، بگذار قرار همه بر هم بزند
دیده از نام اباالفضل چراغان شود و
تکیه بر کوچه آیین محرّم بزند
یک توسل به تو کافی است دری باز شود
عشق پیدا شود و خیمه به عالم بزند
رزیتا نعمتی
صفا آوردی
مثل گل خوش آمدی، آقا صفا آوردهای!
خود، گلی؛ گل با خودت دیگر چرا آوردهای؟
ماجرای دستهایت ماجرایی آشناست
باز هم ما را به یاد کربلا آوردهای
تا علی گردد علی، یک رکعت از او مانده بود
لطف کردی آمدی آن را به جا آوردهای
قطره اشک علی بودی که در چاهی چکید
هان! وگرنه مشک خالی از کجا آوردهای؟
ای تمام عشق بین چشم تا پیشانیات!
آمدی، خوش آمدی، آقا وفا آوردهای!
رزیتا نعمتی
کوتاه و گویا
میلاد اباالفضل(ع)، ماهتاب شبهای غریبی حسین(ع) و اسوه باشکوه جانبازی مبارک باد!
"
اباالفضل، آیهایست برای معنی سوره ایثار که از حرمت اسمش، درهای آسمان گشوده
خواهدشد.
"
عباس(ع)، چراغ خانه اهل بیت(علیهم السلام) در شبهای بیپناهی تاریخ است.
"
السلام علیک، ای کهکشان سوخته! سوسوی ستاره حضور تو در شب میلادت مبارک باد!
"
ای ماه بنیهاشم! چه باشکوه در روز میلادت، فرشتگان بر قداست دستهایت بالافشانی
و هلهله می کنند!
"
عباس، زلالی زمزم، صفای مروه، عطش اسماعیل و جهاد نفس در رمی جمرات است که بیعشق
او کعبه دل، حاجی ندارد.
یا بابالحوائج! امروز که آفتاب میلاد تو، آفتابگردان جانها را به سمت تو مایل
کرده است، ما را دریاب!
"
عباس(ع)، زیباترین منظره بردباری است که میتوان از پنجره ایمان به آن نظر افکند.
"
عطش اباالفضل، نماد زنده نگه داشتن تشنگی به ذات الهی است و این عطش، با
اقتدا به عباس ممکن میشود.
"
مبارک باد میلادت، ای آن که از ابتدا، فراتِ چشمهایت در کنار دشت کربلای پیشانی
تو، به تیر عشق حسین نشسته بود!
"
عبّاس، شمعی است که زندگی در شعلههای آن، روشنیبخش هر دو جهان است.
"
امشب، چلچلههایی از نور در خانه علی، بشارت حلول ماه قبیله را میدهند؛ مژده طلوع
اباالفضل(ع).
اباالفضل(ع)، اسوه پایمردی، مفهوم همدردی، تقوای پنهانی و سلوکی عرفانیست.
برای اباالفضلگونهشدن، باید از دریچه چشمان حسین(ع)، جهان را نگریست.
مبارک باد میلاد بزرگ علمدار کربلا، نگین درخشان عاشورا، آمیزه لطافت و استقامت،
عباس(ع)!
آوردهاند که...
جنگاور
روزی از روزهای جنگ صفین، جوانی نقابدار از میان صفوف لشکر امیرمؤمنان علی(ع) خارج
شد و پای به میدان جنگ نهاد. آثار شجاعت و رشادت، از هیأت او پیدا بود و چنان بود
که کسی از صفوف دشمن برای رویارویی با او پا پیش نمیگذاشت. دراین هنگام، معاویه به
ابوالشّعثا که در میان لشکرش مقامی بلند داشت، پیشنهاد کرد که بااین جوان نقابدار
مبارزه کند. ابوالشعثا گفت: مردم مرا با ده هزار مرد جنگی برابر میدانند؛ چگونه
تو مرا به جنگ این کودک فرامیخوانی؟ معاویه گفت: پس در برابر رجزخوانی این جوان چه
کنیم؟ ابوشعثا گفت: مرا هفت فرزند دلاور و شجاع است. اکنون یک نفر از آنها را
میفرستم تا شرّ این جوان جسور را کم کند. معاویه گفت: هرطور صلاح میدانی عمل کن!
این طعمه، از آنِ توست. ابوشعثا در حالیکه غرق در غرور و سرمستی بود، با
بی اعتنایی، یکی از فرزندان خود را صدا زد و او را به جنگ جوان نقابدار روانه کرد.
هنوز چند لحظه ازآمدن فرزند قوی هیکل ابوشعثا به میدان نگذشته بود که در دم به دست
جوان نقابدار، به درک واصل شد. ابوشعثا با ناراحتی فرزند دوم خود را برای
انتقامجویی، روانه میدان کرد، ولی او نیز بی درنگ به دست جوان ناشناس به جهنم رفت.
فرزندان زورمند ابوشعثا تا هفتمین نفر توسط این مرد نقابدار به خاک هلاکت افتادند؛
در این هنگام ابوشعثا در حالیکه از شدت غضب و خشم فریاد میکشید، از میان صفوف
خارج شد و نعره زد: «ای جوان! تو فرزندان مرا کُشتی و جگر مرا آتش زدی؛ اکنون پدر و
مادرت را به عزایت مینشانم» و ناگهان به سوی جوان حمله کرد. هنوز چند ضربت شمشیر
در میان آنان ردّ و بدل نشده بود که جوان نقابدار ضربتی بر کمر آن لعین کافر زد و
او را دونیم کرد! بدینگونه ابوشعثا نیز به دنبال فرزندان نگونبخت خویش، به جهنم
سوزان روانه شد. فریاد آفرین و مرحبا از سپاه اسلام بلند شد؛ در حالیکه دشمن در
حیرتی سخت فرورفته بود. دراین هنگام امیرمؤمنان علی(ع) جوان را صدا زد وگفت: «ای
نور دیده، برگرد! میترسم چشم بد به تو برسد» جوان بیدرنگ برگشت و نزد مولایش
ایستاد. آن حضرت، نقاب را از صورت جوان رشیدکنار زد. همگان دیدند که آن جوان رشید،
ماه بنیهاشم، حضرت ابوالفضل(ع) است.[131]
کودک عاشق
روزی خوشه انگوری را به عباس(ع) دادند؛ او با اینکه خردسال بود، باشتاب از منزل
بیرون آمد. از او پرسیدند: عباسجان! کجا با این عجله؟ عباس گفت: میخواهم این
انگور را برای مولایم حسین(ع) ببرم.[132]
احترام به مادر
روزی آیتالله حاج سیدمحمد حسینی شیرازی درباره عظمت و شخصیت والای حضرت قمر
بنی هاشم(ع) فرمود:
«شخصی در عالم مکاشفه به حضرت اباالفضلالعباس میگوید: «آقا جان! من حاجتی دارم؛
به چه کسی متوسل شوم تا حاجتم روا گردد؟» حضرت عباس در پاسخ میفرماید: «به مادرم
امّالبنین».[133]
نکتهها
حضرت ابوالفضل، 14 سال و چهل وهفت روز با پدر بزرگوارش علی (ع) زیست.[134]
9 سال و چهار ماه و هفده روز امامت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی(ع) را
پذیرفت.[135]
بیست و چهار بهار از حیات پرفروع عباس میگذشت که امام حسین(ع) به امامت
رسید و از این پس تا پایان عمر خویش (34 سالگی) ولایتپذیری عاشق بود.[136]
گفتهاند: سن حضرت عباس هنگام ازدواج، بیست سال بوده است و با لُبابه
دخترِ عبدالله بن عباس (که پسرعموی پیامبر بود) ازدواج کرد.[137]
براساس نظر مشهور تاریخنگاران، ثمره این ازدواج، 2 فرزند به نام
عبیدالله و فضل الله است.[138]
برادران تنی حضرت عباس، عبدالله و جعفر و عثمان بودند که همگی در کربلا
به شهادت رسیدند. عبدالله 25 سال، جعفر 19 سال و عثمان21 سال داشت.[139]
اینکه به او «ابوالفضل» میگفتند، به خاطر یکی از این دو علت است: 1.
پسری به نام فضل داشت؛ 2. چون سراسر زندگی درخشان آن حضرت، پر از فضل و فضیلت بود؛
مگر نه اینکه ابوالفضل یعنی پدر فضیلتها.[140]
نام مبارک قمر بنیهاشم عباس(ع)، بنا بر حروف ابجد 133 است.
بارها و بارها تجربه نشان داده اگر کسی برای برآورده شدن حاجت و رفع
گرفتاری خود، پس از نماز روز جمعه، 133 بار بگوید: «یا کاشِفَ الکَربِ عَن وَجهِ
الحُسینِ؛ اِکشِف لی کَربی بِحَقّ اخیکَ الحُسَین؛ ای عباسی که اندوه را از چهره
حسین برطرف ساختی! اندوه مرا به حق برادرت حسین برطرف کن.» انشاءالله حاجت او
برآورده میشود.[141]
نظر شما چیه؟
س) چرا به حضرت عباس، قمر بنیهاشم میگویند؟
ج) در میان عرب رسم بود که اگر کودکی، زیبایی فوقالعاده داشت و دارای قامتی بلند و
چهرهای زیبا بود، او را با عنوان «ماه» میخواندند. مثلاً عبدمناف جد سوم پیامبر
اکرم(ص) را که چهرهای زیبا و نورانی داشت، «قمربَطحاء» (ماه سرزمین مکه) و عبدالله
پدر ارجمندِ پیامبر اکرم(ص) را که سیمایی نورانی و چشمگیر داشت، «قمر حرم» (ماه
حرم) خواندند.
حضرت عباس نیز که از زیبایی ویژهای برخوردار بود و قامتی رشید همچون سرو داشت،
مشمولِ این سنت شد و او را به عنوان «قمر بنیهاشم» (ماه دودمان بنیهاشم) خواندند.
نکته قابل توجه اینکه: همه بنیهاشم، زیباروی و خوشسیما بودند، ولی عباس در میان
آنها خوش سیماتر بود که او را قمر بنیهاشم نامیدند.
آمد آن ماه که خوانند مَهِ انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرة تابنده ز وجه حَسَنش[142]
س) اگر کسی به حضرت عباس معتقد نباشد یا در دل به اوعلاقه و محبتی نداشته باشد، آیا
ایمانش ناقص است؟
ج) همین سؤال را شخصی در محضر زندهیاد علامه امینی(ره) [صاحب کتاب ارزشمند الغدیر]
مطرح کرد. علامه پس از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد و با اینکه کسالت داشت و روی
تخت دراز کشیده بود، به زحمت نشست و فرمود: «ای مرد! حضرت اباالفضل(ع) که سهل است؛
اگر کسی به بند کفش من هم که نوکری از نوکران حضرت اباالفضلم، کوچکترین اهانت و
کمتوجهی کند، کافر است و به خدا سوگند با صورت در آتش جهنم خواهد افتاد».[143]
کتابستان
1. محمدی اشتهاردی، محمد، پرچمدار نینوا، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ
دوم، زمستان 1378.
2. ربانی خلخالی، علی، چهره درخشان قمر بنیهاشم، انتشارات ثقلین، چاپ اول،
1374.
3. صادقی اردستانی، احمد، زندگانی حضرت ابوالفضل، تهران، 1374.
4. لقمانی، احمد، سپهسالار عشق، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، چاپ اول،
1376.
5. عزیزی، عباس، فضایل، مصایب و کرامات حضرت اباالفضل العباس، انتشارات صلاة.
6. عمادزاده، حسین، زندگانی حضرت قمر بنیهاشم، تهران، انتشارات کتابچی.
7. هادیمنش، ابوالفضل، ماه در فرات، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما،
1381.
8. موحد ابطحی، حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات، انتشارات عصر ظهور.
9. زجاجی کاشانی، مجید، سقای کربلا، تهران، انتشارات سبحان، 1379.
10. علیقلی، امیرحسین، هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی حضرت
ابوالفضلالعباس(ع)، انتشارات عابد، چاپ دوم، 1383.
11. موسوی المقدّم، سید عبدالرزاق، ناصر پاکپرور، سردار کربلا،
مؤسسه الغدیر، 1371.
12. شریف قرشی، باقر، زندگانی حضرت ابوالفضلالعباس، ترجمه:
سیدحسن اسلامی، انتشارات اسلامی، 1373.
13. بهشتی، احمد، قهرمان علقمه، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374.
پی نوشت:
[105] . محمدمهدی المازندرانی الحائری، معالی السّبطین، تبریز، ناشر: حاج سیداکرم
قُرَشی، بازار صفی، چاپ قدیم، ج1، صص 276 و 277.
[106] . همان، ص277.
[107] . معالیالسبطین فی احوالالسبطین الإمامین الحسن و الحسین، ج1، ص276.
[108] . همان.
[109] . بحارالانوار، ج44، ص298.
[110] . سید محسن الأمینی، اعیانالشیعه، تحقیق: حسن الأمینی، بیروت، دارالتعارف
للمطبوعات، ج7، ص430.
[111] . احمد لقمانی، سپهسالار عشق، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، زمستان 76، چ 1،
صص17 ـ 19. با تلخیصِ اندک.
[112] . محمد محمدیاشتهاردی، پرچمدار نینوا، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1378، چ
2، ص44.
[113] . ابوالفضل هادیمنش، ماه در فرات، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1381،
چ 1، ص49.
[114] . سپهسالار عشق، ص47، با تغییرو تصرف اندک.
[115] . کاملالزیاره، ص258.
[116] . ارشادالقلوب دیلمی، ص160.
[117] . نهجالبلاغه، حکمت 54.
[118] . محمد محمدی اشتهاردی، پرچمدار نینوا، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1378، چ
2، ص43.
[119] . امیرحسین علیقلی، هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی حضرت ابوالفضلالعباس،
انتشارات عابد، چ 2، ص44.
[120] . همان.
[121] . سپهسالار عشق، ص101.
[122] . سیدرضا مؤید خراسانی، از آینه ایثار، ص63.
[123] . نک: پرچمدار نینوا، همو، صص 173 ـ 176.
[124] . هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی ابوالفضلالعباس، ص34.
[125] . همان، صص26 و 27.
[126] . محمد محمدی اشتهاردی، پرچمدار نینوا، صص77ـ 82.
[127] . همان.
[128] . ارمغان(1)، گاه نامه مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما (ویژه امام حسین(ع)
و عاشورا)، دی ماه 85، ص37؛ چهره درخشان قمر بنیهاشم، سردار کربلا؛حضرت
اباالفضلالعباس و تنقیحالمقال.
[129] . همان.
[130] . همان.
[131] . نک: سپهسالار عشق، صص24ـ30؛ پرچمدار نینوا، صص94 و 95.
[132] . امیرحسین علیقلی، هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی حضرت ابوالفضلالعباس،
صص63ـ 66.
[133] . همان.
[134] . سپهسالار عشق، صص 24 و 46 و 48 و 82.
[135] . همان.
[136] . همان.
[137] . ابوالفضل هادیمنش، ماه در فرات، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، صص 23
و24.
[138] . همان.
[139] . محمدمحمدی اشتهاردی، پرچمدار نینوا، صص 162 و 161.
[140] . همان.
[141] . امیرحسین علیقلی، هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی ابوالفضلالعباس، ص64.
[142] . محمد محمدی اشتهاردی، پرچم دار نینوا، صص 30 و 31.
[143] . امیرحسین علیقلی، هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی ابوالفضل العباس، ص
62.