نمایش صفحات


«مسجد» متعلق به کیست؟
          در فرهنگ اسلامى، مسجد خانه خداست و حضرت حق جل و علا آن را
بیت خویش قلمداد کرده است:
     «انّ بیوتى فى الارض المساجد».
         این تعلّق است که مسجد را عظمت بخشیده و دیگران را به تعظیم
آن وا داشته است.
          امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
     «انّما أمر بتعظیم المساجد لأنّها بیوت اللّه‏ فى الارض».
         و چون آنچه از آن خداست، براى بهره بردارى «مردم» است، از این رو
به همه افراد بشر تعلّق دارد، همان گونه که خداوند از کعبه به عنوان اوّل خانه‏اى
که براى مردم بنا نهاده شده، یاد مى‏کند:
     « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکا ».
         و تعبیر «اول خانه» اشاره به آن دارد که دیگر خانه‏هاى خدا ـ مساجد ـ
نیز «براى مردم»اند و همه افراد باید از این پایگاه‏هاى معنوى استفاده و در تحقق
طهارت نفس و آراستگى روح براساس: «فیه رجال یحبّون أن یتطهّروا» که فلسفه
وجودى مسجد است، گام بردارند.
          دو نام «خانه خدا» و «خانه مردم» براى مسجد، آنگاه ظهور و تجلى مى‏کند
که نه رنگ خدایى از مسجد گرفته شود، و نه مسجد بااختصاص به صنف و گروه
خاص، عام بودن خود را از دست بدهد، والّا مسجد از روح و حقیقت خود
تهى مى‏شود و معناى واقعى خود را نخواهد داشت.
          ما در اینجا درصدد هستیم برخى از عواملى که مسجد را از جایگاه رفیع
و منزلت واقعى خود ساقط مى‏کند تبیین نماییم.
          این عوامل عبارت اند از:
          ـ محدودیّت دینى.
          ـ محدودیّت طبقاتى.
          ـ محدودیّت سیاسى و دولتى.
          مسجد در جامعه اسلامى و براى توده‏هاى مردم حقجو «پایگاه آزادى»
است، حال آنکه چنین عواملى، مسجد را در «بند» قرار مى‏دهد و آزادى را از آن
سلب مى‏کند.

محدودیّت دینى
          خداپرستان، هر یک بر طبق آیین و مرام خود «پایگاهى» دارند و نام خاصى
بر آن نهاده‏اند، مانند: صومعه، بیعه، و مسجد، پایگاه عبادى مسلمانان مسجد
است، آنان به مساجد روى مى‏آورند، مراسم مذهبى خود را در آنجا ادا مى‏کنند
و در بنا و تعظیم آن مى‏کوشند، ولى این به آن معنا نیست که پایگاه‏هاى دیگر
عبادت از نظر مسلمانان ارج و اعتبار نداشته باشد، چرا که آنها نیز به نوبه خود براى
خدا و در تحقق منافع مردم شکل گرفته‏اند؛ از این رو حق تعالى «جهاد» را براى
حفظ کلّیه پایگاه‏هاى عبادت تشریع و اعلام فرموده است که اگر این فریضه تشریع
نشده بود، همه معابد دینى منهدم مى‏شد.
     « وَ لَوْلاَ دَفْعُ اللّه‏ِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ
وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّه‏ِ کَثِیرا ».
    «اگر خداوند رخصت جنگ نداده و دفع شرّ بعضى از مردم
را با بعضى دیگر نکند، همانا صومعه‏هاى و بیعه‏ها و مساجدى
که ذرک خدا در آن بسیار مى‏شود، همه خراب و ویران
مى‏شد».
          «صومعه»، عبادتگاهى است که بدور از مردم در کوه یا دشت ساخته
مى‏شود، و «بیعه»، معبد یهودیان و نصاراست و «صلوات» محلّ برگزارى نماز
و مراسم عبادى یهودیان است.
         البتّه پیوند و ارتباط پیروان هر یک از ادیان با معبد خاص خویش،
نوعى تقسیم طبیعى در این معابد به وجود آورده و هر یک را به گروهى اختصاص
داده است تا هر گروه، مراسم خاص خویش را بر اساس آیین خود، در معبدى ویژه،
آزادانه به جاى آورد، ولى آیا چنین تقسیمى، مانع از حضور در معابد دیگر است
و مسلمانان نباید وارد دیگر معابد شوند، همان گونه که پیروان ادیان دیگر نیز اجازه
ورود به مساجد را ندارند؟
          پیشوایان اسلامى، حضور مسلمانان را در معابد دیگر مجاز مى‏دانند
و اداى مراسم عبادى اسلام را در آنجا بلامانع اعلام کرده‏اند، مثلا در صحیحه
«عیس بن قاسم» از امام صادق  علیه‏السلام آمده است که «نماز در بیع و کنائس اشکالى
ندارد، ولى از طرف دیگر برابر فتواى معروف در فقه شیعه، پیروان ادیان الهى،
چنین اجازه‏اى ندارند، بلکه مسلمانان وظیفه دارند که از ورود آنها به مساجد،
جلوگیرى کنند.
          مستندات این نظریه فقهى ـ ندادن جواز ورود کفار به مساجد ـ از جهات
گوناگون شایان بررسى است و تحلیل جامع مسئله، خارج از حوصله چنین
مجموعه‏اى است؛ قوى‏ترین پشتوانه این فتوا که بدان استناد جسته‏اند، نهى از ورود
مشرکان به مسجد الحرام به لحاظ نجاست آنهاست.
     « إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ ».
         از این آیه، با القاى خصوصیّت از «مسجدالحرام»، و تعمیم «شرک» به «کفر»،
نتیجه گرفته‏اند که «همه کفّار نجس‏اند و اجازه ورود به مساجد ندارند.
          توضیح آنکه نجاست مشرکان، سبب نهى از ورود آنان به مسجدالحرام
است. البتّه این مسئله، بین مسجدالحرام و مساجد دیگر مشترک است و به اقتضاى
تعظیم مساجد، به طور کلّى باید از ورود اشخاص نجس و از آن جمله اهل کتاب
به مسجد، جلوگیرى کرد.
         استدلال به این آیه، به شکل دیگرى نیز در کتب قوم به چشم مى‏خورد،
برخى مانند «شیخ الطایفه» تنها به صدر آیه «انما المشرکون نجس» اشاره کرده‏اند
و با ضمیمه کردن مقدمه دیگر که «ورود نجاست به مسجد ممنوع است» گفته‏اند:
          «مشرک نجس است».
          «ورود نجس به مسجد حرام است».
          «پس ورود مشرک به مسجد حرام است».
         ولى چنین استدلالاتى، از جنبه‏هاى فقهى شایسته تأمل و مناقشه است،
زیرا مبتنى بر مقدماتى است که اثبات آنها دشوار است:
          1 ـ مشرک در تعبیر قرآنى شامل کفار و اهل کتاب نیز مى‏شود.
          2 ـ آیه در صدد بیان نجاست ظاهرى مشرکان است.
          3 ـ وارد ساختن هرگونه نجاست به مسجد حرام است.
          در حالى که اوّلا: هر چند مشرک داراى مراتبى است که اهل کتاب نیز گرفتار
برخى از مراتب آن هستند، چه اینکه اکثر قریب به اتفاق مسلمانان نیز از آن عارى
نیستند، ولى یقیناً این آیه حکم به نجاست همه مراتب مشرک نمى‏کند و باید آن را
مختص به گروه خاصى دانست. پس در این آیه مشرکان به معناى خاص آن ـ که در
برابر اهل کتاب قرار دارند ـ مراد است. به علاوه براى مشرکان و اهل کتاب در قرآن
کریم احکام خاصى وضع شده است. به عبارتى هر حکمى که براى مشرک بیان
شده باشد، نمى‏توان به هر کافر سرایت داد، مثلا اهل کتاب با پرداخت جزیه،
از امنیّت جانى و مالى در جامعه اسلامى برخوردار مى‏شوند، در حالى که قرارداد
ذمّه با مشرکان وجود ندارد، از این رو قاعده‏اى که با اعتماد به آن بتوان هر حکمى را
از مشرک به کافر سرایت داد، در اختیار نداریم.
          ثانیا: روشن نیست که آیه شریفه درصدد بیان نجاست ظاهرى مشرکان باشد،
همان‏گونه که عده‏اى از مفسّران مانند «علامه طباطبائى»، و گروهى از فقها مانند
«شیخ انصارى» توجه داده‏اند. پس این احتمال که آیه ناظر به پلید بودن آنان از
نظر اعتقاد و عقیده باشد، شایان توجه است، اگر آن را معنى ظاهر آیه ندانیم.
          ثالثا: ندادن جواز ورود نجاست به مسجد، یک اصل ثابت شده در فقه
نیست، چرا که بر طبق شهادت شهید، از حدیثى به این مضمون که
«جنّبوا مساجدکم النجاسته» در مجموعه روایات، خبر و اثرى نیست، به علاوه فقها
نیز ملزم به دادن چنین فتوایى نبوده‏اند و ورود «سلسل البول» و «مستحاضه»
را به مسجد جایز مى‏شمارند و به طور کلى بزرگانى مانند «شهید اوّل»،
«محقق کرکى» و «شهید ثانى»، و عموم فقهاى اخیر ورود نجاسة غیر متعدیه را
به مسجد، بلااشکال مى‏دانند، مگر آنکه عنوان دیگرى مانند «هتک حرمت»
مانع شود.
          «علاّمه حلّى»، چهار استدلال دیگر نیز براى ندادن جواز ورود کفار
به مساجد نقل کرده که هیچ یک خالى از نقد نیست زیرا «سید صاحب ریاض»،
پس از اشاره به آنها مى‏گوید: «لم اعرف فى شى‏ء منها دلالته» از آن جمله
«علاّمه حلّى» مى‏گوید: «ممنوعیت ورود کفار به مسجد در صدر اسلام،
بین مسلمانان مشهور بوده است، زیرا وقتى «ابوموسى اشعرى» بر «عمر» وارد شد
و دفتر حساب کارهایش را همراه داشت، «عمر» از او خواست کاتبش را احضار کند
تا دفتر را بخواند، ولى «ابوموسى» جواب داد کاتب به مسجد وارد نمى‏شود،
عمر پرسید: «چرا؟» پاسخ داد: «چون مسیحى است.» «عمر» هم ساکت شد.
این جریان نشان مى‏دهد که ندادن جواز ورود آنان به مساجد در صدر اسلام،
مسئله‏اى مسلم و مورد اتّفاق بوده است» در حالى که علاوه بر شواهد تاریخى
فراوانى که بر خلاف این استنتاج وجود دارد، این نقل تاریخى، بر جواز ورود دلالت
بهترى دارد، زیرا «ابوموسى» پاسخ نداد که: او نصرانى است و نباید وارد مسجد
شود. بلکه گفت: او به مسجد وارد نمى‏شود. «انّه لا یدخل المسجد» این تعبیر
گوایاى آن است که «نباید و نتوانستن» مطرح نبوده است، به عبارت دیگر وارد
نشدن یک شخص نصرانى ملازمه‏اى با حرمت ورود نصرانى به مسجد در شریعت
ما ندارد.
          البته چنین مناقشاتى از دید عمیق فقها، مخفى نبوده است، ولى تنها نکته‏اى
که مانع از فتوا به جواز شده است، ادعاى اجماع مسئله است، در حالى که چنین
ادعایى در کلمات اصحاب، بخصوص تا قرن دهم هجرى جایى ندارد، مثلاً
«شیخ طوسى» که در «خلاف» در بسیارى از موارد به اجماع تمسّک مى‏کند،
در اینجا ذکرى از اجماع به میان نمى‏آورد، بخصوص که وى در مقدمّه «خلاف»
تصریح کرده است که اگر در مسئله اجماع موجود باشد، ذکر مى‏کنم، از این‏رو
مى‏توان به «شیخ طوسى» نسبت داد که وى ندادن جواز را اجماعى نمى‏دانسته
است، همچنین در تفسیر تبیان نیز تنها به ذکر فتواى اکتفا کرده است و نیز در
بسیارى از متون فقهى قدما، مسئله مطرح نشده است، لذا «ادعاى اجماع»
در کلمات بزرگان دیده نمى‏شود، حداکثر این است که صاحب ریاض مى‏گوید:
«ظاهر هم الاجماع» و اینکه به «شهید ثانى»، نسبت داده شده که وى مسئله را
اجماعى مى‏داند با مراجعه به «مسالک» بطلان آن آشکار مى‏شود، با این
ملاحظه «آیة اللّه‏ خویى» مى‏گوید:
     «اثبات ندادن جواز ورود همه کفار به کلیه مساجد با آوردن
دلیل مشکل است».
         و امّا روایاتى مانند:
     «لیمنّعن احدکم مساجدکم یهودکم و نصاریکم وصبیانکم
و مجانینکم...».
         را فقها و در کتب استدلالى خود شایسته ذکر نمى‏دانند اخیرا از سوى
«صاحب حدائق» استناد به آن شده است، نه سندى دارد و نه دلالت آن پذیرفتنى
است، بلکه خود به وجهى شاهد بر جواز ورود است، مثل جواز ورود براى
کودکان، مضافا که در استظهار از کلمه «یهودیانشان و مسیحیانشان» باید دقت کرد که
آیا مقصود اهل‏کتاب‏اند یا گروهى از مسلمانان، که به واسطه برخى خصوصیات
و انحرافات، تنزیلاً «یهودى این است» نامیده شده‏اند که در این روایت به ندادن
جواز ورود اهل کتاب ارتباطى نخواهد داشت.

ورود کفار به مساجد
          مسئله ورود کفار به مساجد، از لحاظ تاریخى نیز شایان بررسى است،
زیرا اطلاع از سابقه تاریخى این موضوع، در کیفیت استنباط مؤثر است،
متأسفانه جاى این بررسى در بحث‏هاى فقهى خالى است.
          شواهد متعدد تاریخى نشان مى‏دهد که در صدر اسلام، کفار به مسجد آمد
و شد داشته‏اند، زیرا «وفود» نمایندگان قبایل گوناگون عرب، قبل از قبول اسلام در
مسجد به محضر پیامبر شرفیاب مى‏شدند. اعزام این «وفود» نه در آغاز بعثت
و دوران ضعف اسلام، بلکه عمدتا در اواخر عمر رسول خدا و سال‏هاى نهم و دهم
هجرت بوده است.
          به نقل طبرى از «واقدى» در سال نهم هجرت، «وفد بنى تمیم» وارد مسجد
پیامبر شدند و آن حضرت را به شکل بى ادبانه‏اى صدا کردند، آیه:
     « إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ».
          در باره رفتار جاهلانه این گروه نازل شده است، آنها پس از گفتگوى مفصّل
با رسول خدا، مسلمان شدند.
         همچنین به‏نقل مؤرخان، «ضیمام‏بن‏ثعلبه»،ازطرف طایفه «بنى سعد بن بکر»
به مدینه آمد و وارد مسجد پیامبر شد، رسول خدا در جمع اصحاب خود بود،
«ضیمام» پرسید: کدام یک از شما «محمد» است؟ پیامبر خود را معرفى کرد
و به سؤالات او پاسخ گفت «ضیمام بن ثعلبه»، در پایان اسلام اختیار کرد.
         نمایندگان مسیحیان «نجران» نیز در سال دهم هجرت، در پاسخ به دعوت
رسول خدا، به مدینه آمده و در مسجد به پیامبر وارد شدند. آنان 60 تن از دانایان
و هوشمندان «نجران» بودند که براى بررسى دلایل نبوّت حضرت از طرف قوم
خود، مأموریّت یافته بودند. این گروه با لباسهاى فاخر و ابریشمى و انگشترهاى
طلا، در مسجد، حضرت را ملاقات کرند، رسول خدا، از وضع لباس و تزیى آنها
ناخشنود شدند و آثار این ناخشنودى در چهره حضرت نمایان شد. مسیحیان پس از
آنکه از حضرت على علت این ناخشنودى را سؤال کردند و به آن پى بردند،
جامه‏هاى خود را تغییر دادند و بدون زیورآلات مجددا داخل مسجد شدند و مورد
احترام رسول خدا قرار گرفتند، در همین ملاقات آنان از پیامبر اجازه گرفتند و نماز
و مراسم عبادى خود را در حالى که رو به مشرق ایستاده بودند، انجام دادند.
مذاکرات این گروه مسیحى با رسول خدا در مسجد، در نهایت به ماجراى «مباهله»
انجامید «وفد» کند نیز 60 تن بودند که در مسجد با رسول خدا ملاقات کردند.
         آیا براى قضاوت درباره جواز یا ندادن جواز ورود کفار به مساجد،
مى‏توان این شواهد فراوان تاریخى را به طور کلى نادیده گرفت؟
          علاوه بر این که «مسجد النبى»، پایگاه حکومت حضرت و مرکز مراجعات
عامه بوده است، که البته در آن عصر، در مدینه و اطراف آن، غیر مسلمانان نیز
زندگى مى‏کردند و بناچار براى نیازهاى اجتماعى و دولتى خود به مسجد رفت
و آمد داشته‏اند، چرا که رتق و فتق امور اجتماعى، از قبیل قضاوت و فصل
خصومت در مسجد انجام گرفته است. «شیخ طوسى» مى‏نویسد:
     «لاخلاف ان النّبى کان یقضى فى المسجد».
         آیا اهل کتاب نمى‏باید براى فصل خصومت به محکمه ـ مسجد ـ مراجعه
کنند؟ در زمان حضرت على  علیه‏السلام نیز وضع به همین منوال بوده است. «ابن ادریس»
مى‏گوید:
     «لاخلاف انّ امیرالمؤمنین کان یقضى فى المسجد الجامع
فى الکوفه و دکة القضا معروفة الى الیوم».
         همچنین نباید فراموش کرد در دهه‏هاى اول اسلام، که تازه صیت این شرع
انور در جهان بلند شده بود،از اطراف و اکناف، پیوسته افرادى به مدینه مى‏آمدند
تا درباره آیین جدید به تحقیق بپردازند، این مراجعات بخصوص با فتوحات خلفا
پس از وفات رسول خدا شدّت یافت، پژوهشگرانى که به قصد تفحّص از اسلام
به مرکز دولت اسلامى مى‏آمدند، معمولاً به مسجد وارد مى‏شدند تا سؤالات خود
را با مسلمانان و بخصوص با رهبر آنان در میان بگذارند.
          در متون گوناگون روایى شیعه مانند «عیون اخبار الرضا» کمال الدین
«احتجاج»، «خصال» و «غیبة نعمانى»، نقل شده است.
     روزى عمر در مسجد بود، فردى وارد شد و گفت: من از علماى یهودم،
اگر به سؤالاتم جواب دهى، مسلمان مى‏شوم و اگر مى‏خواهى مرا به داناتر از خود
راهنمایى کن. خلیفه با اشاره به على بن ابیطالب گفت: «به سراغ او برو»،
عالم یهودى سؤالات متعددى در مسجد با امیرالمؤمنین در میان گذاشت
و حضرت پاسخ داد.
         و نیز در روایات آمده است که بعد از ارتحال پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، یکى از
شخصیت‏هاى یهودى وارد مدینه شد و شهر را خالى دید، مردم همه در مسجد
بودند، او نیز به مسجد آمد تا سؤالات خود را مطرح سازد، حاضران او را متوجه
«ابى‏بکر» کردند، ولى خلیفه او را به امیرالمؤمنین رجوع داد.
         در همان زمان گروهى از مردم روم به مدینه آمدند و یکى از راهبان مسیحى
نیز آنان را همراهى مى‏کرد. آنها وارد مسجد شده در مجلس ابوبکر حاضر شدند؛
پس از سخنان مقدماتى، راهب به خلیفه گفت: «و اللّه‏ لا أفتح مالم تؤمنى من
سطوتک و سطوة اصحابک» و  خلیفه به او اطمینان داد براى طرح مطالب
و پرسش‏هاى خود در امنیت کامل قرار دارد و در نهایت چون از پاسخ به او عاجز
ماندند، «سلمان فارسى» به سراغ حضرت على علیه‏السلام رفت و امام علیه‏السلام را براى
پاسخگویى به او حاضر کرد... وى در نهایت اسلام را پذیرفت.
         در زمان خلیفه دوّم نیز اسقفى از «نجران»، براى پرداخت جزیه به مدینه آمد،
خلیفه او را به اسلام دعوت کرد و پرسید: شما که پهنه بهشت را آسمان‏ها و زمین
مى‏دانید «جنة عرضها السموات و الارض» پس چه جایى براى جهنم باقى
مى‏ماند؟، خلیفه ساکت ماند. حضرت على علیه‏السلام جلوى مسجد بود، از او خواستند
که به مسجد بیاید و پاسخ اسقف را بگوید.
         با توجه به این موارد متعدد گفته‏اند: حضرت على علیه‏السلام، در زمان شیخین زیاد
به مسجد مى‏رفت تا به سؤالات دانشمندانى که از گوشه و کنار مى‏آمدند،
پاسخ گوید و گاه اصحاب خاص خود مثل «سلمان» و «ابوذر» را به مسجد
مى‏فرستاد تا مراقب باشند و افراد تازه وارد را دریابند تا مبادا کسى با آنها مواجه
شود که از عهده پاسخ به سؤالاتشان برنیاید؛ آنان به مسجد مى‏آمدند، تا در موقع
نیاز حضرت را خبر کنند.
          نتیجه آنکه، مسجد پایگاه اسلام است، در این پایگاه همان گونه که مسلمانان
به سلاح علم و تقوا مجهز مى‏شوند، درهاى مسجد براى ورود افرادحق طلب دیگر
که در صدد یافتن راه هدایت و دستیابى به جرعه‏هاى زلال معرفت بوده‏اند، باز بوده
است، چه، مسلمانان نیز از کسانى که مسجد مى‏آمدند تا با این مکتب جدید آشنا
شوند، ابهامات خود را برطرف مى‏کردند و پاسخ‏هایى براى سؤالات خود
مى‏یافتند و هرگز آن را بى احترامى و یا هتک حرمت مسجد تلقى نمى‏کردند.
          مهم‏تر آنکه، پیروان ادیان دیگر، براى طرح سؤالات خود که در مسجد انجام
مى‏گرفت، از آزادى و امنیّت کامل برخوردار بودند و آزادانه مسائل خود را مطرح
مى‏کردند و مردم و دولتمردان هم تعرضى نمى‏کردند، حتى این آزادى در مواردى
که شخص خلیفه را در بن‏بست قرار مى‏داد و او را از پاسخ دادن عاجز مى‏ساخت،
براى افراد جامعه وجود داشت و دستگاه خلافت در برابر چنین سؤالاتى که قهرا
مشروعیت حکومت و شایستگى حاکمان را دچار تردید مى‏کرد،
تحمل و خویشتندارى خویش را حفظ مى‏کرد.

محدودیت طبقاتى
          از آنجا که مسجد خانه خدا و براى مردم است، هرگز نمى‏تواند رنگ طبقه
اجتماعى خاصى به خود بگیرد و تحت سلطه کسى درآید، چرا که همه افراد
طبقات جامعه به صورت یکسان به آن تعلق دارند. لذا هر گاه مسجد به شکل پایگاه
طبقاتى درآید، در واقع از مسیر خود خارج شده است.
          البته زراندوزان، سرمایه داران و تکاثرطلبان، پیوسته تلاش دارند تا مسجد را
در قبضه خود نگاه دارند، زیرا خلق و خوى زیاده‏طلبى و تکبّرشان اجازه نمى‏دهد
که در هیچ اجتماعى، در ردیف دیگران قرار بگیرند، آنان پیوسته مى‏خواهند
نظرشان یگانه معیار عمل باشد، از این رو وقتى اعیان و اشراف با مسجد سر و کار
پیدا مى‏کنند، چنین توقعاتى دارند:
          امام مسجد و دیگر کارگزاران او مطیع آنان و مانند انگشترى در دستشان
باشند. برنامه‏هاى مسجد با نظر آنان تدوین و اجرا شود.
          هر بخشى از مسجد که مى‏تواند امتیازى داشته باشد، مثل صف اوّل
جماعت و یا صدر مجلس، به آنان اختصاص یابد.
          همیشه و در همه جا نام آنان مطرح و از خدماتشان تقدیر و تجلیل شود.
          به موازات این توقعات، برایشان تحمل‏ناپذیر است که طبقات محروم در
مسجد مداخله‏اى کنند، ایشان حضور دیگران را تنها براى پرشدن مسجد
مى‏پسندند، به شرط آنکه امام جماعت به آنان اعتنایى نکند و نام آنان در جایى
مطرح نشود.
          در صدر اسلام «مؤلفة قلوبهم» که با همان خصلت‏هاى جاهلى و خلق
و خوى اشرافى گرى وارد اجتماعات اسلامى و مساجد شدند و عنایت خاص
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به ضعفا و محرومان تماشا کردند، زبان اعتراض گشودند
و درصدد آن برآمدند تا پیامبر را از محرومان جدا کنند و خود در کنار حضرت قرار
گیرند، «امین الاسلام طبرسى» در تفسیر خود مى‏نویسد:
          عده‏اى از «مؤلفة قلوبهم» به نزد پیامبر آمدند، از حضرت درخواست کردند
که ایشان در بالاى مجلس بنشیند و فقیران و خرقه‏پوشانى مانند «سلمان»، «ابوذر»،
«صهیب» و «عمار» و «خباب» را از خود دور کند، تا آنان در کنار پیامبر باشند،
زیرا حضور این افراد و مجالست آنان با رسول خدا، مانع از شرکت ایشان در محضر
پیامبر و همنشینى با حضرت مى‏شد، با مطرح شدن این درخواست، آیه 28
سوره کهف نازل شد که:
     « وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطا ».
     «شکیبا ساز خویش را با آنان که پروردگار خود را صبح
و بامداد مى‏خوانند و رضاى او را مى‏طلبند و یک لحظه از آنان
چشم مپوش که به زینت‏هاى دنیا مایل شوى و هرگز با آنان‏که
دلهایشان را از یاد خود غافل کرده‏ایم و تابع هواى نفس خود
شدند و به تبه کارى پرداختند، متابعت مکن».
          با نزول این آیه پیامبر درصدد پیدا کردن مستضعفانى که خداوند آنان را
ستوده بود، برآمد، و آنها را در مسجد در حالى که مشغول ذکر و عبادت بودند،
یافت. پیامبر فرمود:
     «سپاس خداوند را که پیش از رسیدن أجلم مرا به همراهى
با شما فرمان داد، من در زندگى و مرگ با شمایم».
         همین مفسّر بزرگ در ذیل آیه 52 نیز از سوره انعام مى‏نویسد:
          گروهى از «مؤلفة قلوبهم» به نزد پیامبر آمدند و آن حضرت را در میان «بلال»،
«صهیب»، «خباب» و گروهى دیگر از محرومان دیدند، آنان ضمن تحقیر
و بى‏اعتنایى به همنشینان رسول خدا گفتند، اى پیامبر، اینان را از خود دور کن
تا ما با تو باشیم، زیرا نمایندگان اقوام گوناگون عرب به اینجا مى‏آیند و باعث
شرمندگى است که ما را با بردگان در کنار یکدیگر ببینند، البته وقتى ما رفتیم
مى‏توانى دوباره آنان را به مجلس خود راه دهى به سبب این پیشنهاد،
خداوند فرمود:
     « وَلاَ تَطْرُدْ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ
مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنْ الظَّالِمِینَ ».
         به این وسیله حق تعالى، رسول اکرم را از قبول پیشنهاد آنان بر حذر داشت
و با اخطارى شدید اللحن این عمل را ظلم و ستم دانست.
          ارباب مکنت و صاحبان زر و زور به قدرى روحیه مستکبرى دارند که تا وقتى
مسجد و محضر رسول خدا را منحصرا در قبضه خود نگیرند و تا زمانى که
رسول خدا را در انحصار خود نبینند، حاضر به شرکت در مجلس آن حضرت
و همنشینى با وى نیستند!! پر واضح است که چنین عناصرى وقتى به سراغ
امام جماعت معمولى بروند، از او چه توقعاتى دارند و چگونه برخورد مى‏کنند؟
          حسّ زیاده‏طلبى و سلطه‏جویى آنان ایجاب مى‏کند که همه بله قربان‏گوى
آنان و ابزارى در دست ایشان باشند. قدرت‏طلبى آنان، به شکل برخوردهاى توام
با تحکّم در برابر امام مسجد و خلق خدا، بروز مى‏کند؛ طبیعى است با چنین
سلطه‏اى، امام مسجد هرگز نمى‏تواند استقلال رأى داشته باشد تا با تدبیر خویش
اداره کند، بلکه پیوسته باید نگاهش به زبان آنان باشد، هر چه را آنان پسندند
بگوید، هر که را آنان مى‏پسندند دعوت کند و در مسائل سیاسى مطابق میل آنان
نظر دهد و نه جز آن.
          جلوه دیگر، برترى جویى‏ها و قدرت‏طلبى‏هاى شیطانى، به امتیازات قومى
و قبیله‏اى مربوط مى‏شود، مثلاً خلیفه دوم چون در خصوص به برترى قوم عرب
حساسیت خاص داشت، دستور داد هرگز عجم‏ها امام جماعت عرب‏ها نشوند
و تا عرب در جماعت حضور دارند، صف اوّل به آنها اختصاص یابد و عجم‏ها در
صف اوّل قرار نگیرند.
         مسجد هر چند واحد اجتماعى کوچک است، ولى سمبل یک جامعه
اسلامى و نمونه عینى حاکمیّت ارزش‏هاى اسلامى است، لذا تحقق ارزش‏هایى از
قبیل: تقوا، علم، جهاد، برادرى و مساوات و عدالت، باید از مسجد آغاز شود
و این سهم تنها در صورتى عملى است که امام جماعت از بند قارون‏ها و قطب‏هاى
اقتصادى آزاد باشد. آن کس که خود طوق رقیّت به گردن دارد، چگونه مى‏تواند
فضایى آزاد براى رشد و پرورش افراد باشخصیت و عزیز به وجود آورد؟
          تعالیم اسلامى به امام مسجد مى‏آموزد که روى گردانان از برادرى و مواسات
اسلامى، «عباد الدینار»اند و چنین افرادى، هرگز از «عباد الرّحمن» نخواهند بود؛
به تعبیر شیخ صدوق، دینارپرستان که مورد لعن پیامبر قرار گرفته‏اند،
همان کسانى‏اند که زکات مال خود را نمى‏دهند و از مواسات با برادران خود بخل
مى‏ورزند، آنان سرسپردگى به پول را به سرسپردگى در پیشگاه حق تعالى ترجیح
داده‏اند.
         از آنجا که سودجویى و منفعت‏طلبى، ذهن و فکر سرمایه داران را فراگرفته
است، اگر به مسجد هم بیایند، آن را شعبه‏اى از محل کسب خود در مى‏آورند
و در مسجد هم فکر و ذکرى غیر از دنیا ندارند.
          امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
     «در آخرالزمان گروهى به مساجد مى‏آیند و در آن حلقه
مى‏زنند که «ذکر»شان دنیا و محبت آن است، شما با آنان
همنشین نشوید، و البته خدا هم نیازى به آنان ندارد».
         شاید آنانى که در برابر این گروه، تعظیم مى‏کنند و ایشان را درصدر مسجد
مورد احترام قرار مى‏دهند، بر این باورند که دین خدا نیاز به آنان دارد.
          مصیبت بزرگ‏تر، وقتى است که عالم دین، در تعلیم مسائل دینى طرح
معارف، به این گروه گرایش داشته باشد و تنها آنان را لایق درک مطالب بداند.
          «برخى از عالمان، علم را براى ثروتمندان و اشراف مطرح مى‏کنند
و محرومان را لایق معارف نمى‏دانند، چنین عالمایى، در طبقه سوم جهنم‏اند».
         در حالى که عالم ربّانى که از سرچشمه معارف اهل بیت سیراب شده است
در ادعیه خود، مناجات امام سجاد علیه‏السلام را تکرار مى‏کند که:
     «بار خدایا مرا از این گمان که ناداران، پست و ثروتمندان
با فضیلت اند، ایمن نگهدار».
     «و اعصمنى من ان اظنّ بذى عدم خساسه اواظن بصاحب
ثروة فضلاً».
         و چون چنین «ظن و گمانى را» «خطرى» مى‏بیند که باید خود را از آن،
ایمن: «ساخت لذا علاوه بر دعا، پیوسته مراقبت و هوشیارى دارد که مبادا به این
پرتگاه نزدیک و صاحبان ثروت را داراى امتیاز و برترى بداند، در نتیجه این اندیشه
در زندگى اش پدیدار مى‏شود که صاحبان سرمایه، برترى ندارند و رفتارش با این
طبقه، به گونه‏اى است که این پیام را به دیگران انتقال مى‏دهد که: من درباره
ثروتمندان گمان فضیلت ندارم».

محدودیت سیاسى
          با تعریفى که اسلام از مسجد عرضه مى‏کند، مسجد نمى‏تواند پایگاه سیاسى
«یک حزب» باشد. مسجد از یک سو به «خدا» و از سوى دیگر به «مردم» تعلق دارد،
از این رو نباید زیر سیطره یک باند سیاسى قرار بگیرد و از آن به صورت مرکز
فعالیت‏هاى تشکیلات گروهى، استفاده شود.
          به علاوه گروه‏ها و احزاب، معمولاً در جهت تجزیه امت و رو در رو قرار دادن
گرایش‏هاى مختلف عمل مى‏کنند و این خصلت اگر به مسجد سرایت کند،
پایگاه وحدت و الفت را به محل اختلاف و تفرقه بدل مى‏سازد، یعنى همان
خصوصیتى که قرآن براى «مسجد ضرار» برشمرده است، «مسجدا ضرارا و کفرا
و تفریقا بین المؤمنین».
          مسجد که پیوند و ارتباط مسلمانان را استحکام مى‏بخشد، باید به گونه‏اى
عمل کند که مسلمانان به دیده خانه خود، به آن بنگرند، لذا احزاب گوناگون،
هر چند بر اصول و مبانى اسلامى هم تشکیل شده باشد، نباید مسجد را به کنترل
خویش درآورند، زیرا این نکته را درباره دیگر مراکز اجتماع و تشکل امت اسلامى
نیز باید مراعات کرد و گرنه چنانکه نماز جمعه به سنگر دفاع از یک جریان سیاسى
تبدیل شود و تریبون آن در اختیار یک جناح قرار گیرد، طبعا هواداران جناح‏هاى
دیگر از آن فاصله خواهند گرفت.
          اساسا اجتماعاتى که در برنامه‏هاى اسلامى پیش‏بینى شده، از جماعت
گرفته تا جمعه و حج به منظور فرو ریختن این گونه مرزها و درهم شکستن این قبیل
اختلافات است؛ ایفاى نقش وحدت آفرینى مسجد در گرو آن است به صورت
پایگاهى فراجناحى در جامعه اسلامى، شناخته شود.
          سیره پیشوایان معصوم نشان مى‏دهد که آنان حتى در اوج قدرت و حاکمیت
خود، مسجد را در قبضه حکومت قرار نمى‏دادند تا آنان که به نظام حاکم بى‏اعتنا
و یا مخالف‏اند، از حضور در مسجد منعى داشته باشند. سیره امیراالمؤمنین در برابر
مخالفان مانند خوارج چنان نبود که آنان از حضور در مسجد، حتى مسجدى که
خود حضرت، امامت آن را داشت، ممنوع باشد و حضور در مسجد به پیروان آن
حضرت اختصاص یابد، آنان نه تنها از سوى امام، بلکه از طرف شیفتگان ولایت نیز
کاملاً آزاد بودند، حتى اجازه داشتند که با کمال صراحت اعتراضات خود را در
محضر زمامدار مسلمین، مطرح سازند. آنها گاه پارافراتر مى‏گذشتند، زبان به اهانت
و ایذا مى‏گشودند، اما هم در برابر اهانت آنان اصحاب خویش را به خویشتندارى
فرا مى‏خواند، تا مبادا به سزاى جسارتشان کسى متعرض آنان شود؛ «شهید مطهرى»
وقتى با عنوان «دمکراسى على» به بحث مى‏پردازد، مى‏گوید:
          «خوارج به مسجد مى‏آمدند و هنگام سخنرانى و خطا به حضرت على علیه‏السلام
ایجاد مزاحمت مى‏کردند، روزى امیرالمؤمنین بر منبر بود، مردى آمد و سؤالى کرد:
على علیه‏السلام بالبداهه پاسخ گفت، یکى از خارجى‏ها، از بین مردم فریاد زد: «قاتله اللّه‏ ما
افقهه» دیگران خواستند متعرضش شوند، امام على علیه‏السلام فرمود: «رهایش کنید او
به من تنها دشنام داد».
          خوارج در نمازجماعت به على  علیه‏السلام اقتدا نمى‏کردند، زیرا او را کافر
مى‏پنداشتند، به مسجد مى‏آمدند اما با على  علیه‏السلام نماز نمى‏گذاردند و احیانا او را
مى‏آزردند، على به نماز ایستاده بود، «ابن کوّا» این آیه را بلند به کنایه خواند:
« وَلَقَدْ أُوحِىَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»،
حضرت سکوت کرد تا آیه را تمام کند.
         این‏گونه برخورد آزاد منشانه از سوى حضرت، اختصاص به خوارج نداشت،
گروه‏هایى دیگر نیز در مسجد براى طرح اندیشه‏ها و افکار خود آزاد بودند،
هر چند این قبیل آزادى‏ها گاه به سوء استفاده افراد نیز منجر مى‏شد تا آنجا که وقتى
امام علیه‏السلام در مسجد فرمود: «سلّونى قبل ان تفقدونى»، فردى که قیافه‏اش شبیه
یهودیان عرب بود، از پاى منبر برخاست و گفت: «اى کسى که ندانسته ادعا دارى
و آنچه را نمى‏فهمى بر گردن گرفته‏اى، مى‏پرسم، جواب بده». اصحاب حضرت
مى‏خواستند معترض شوند و تنبیهش کنند، ولى امام فرمود: «رهایش کنید که
با خشونت نمى‏توان سخن حق را آشکار ساخت».
         اشخاص و گروه‏هاى قدرت طلب، چون به منافع آنى خود فکر مى‏کنند از
قربانى کردن قداست مسجد به پاى اهداف جناحى خود ابایى ندارند و تا آنجا پیش
مى‏روند که «خانه خدا»، به «دفتر گروهشان» تبدیل مى‏شود، ولى چنین رویّه‏اى
بالمآل به تضعیف پایگاه مسجد مى‏انجامد، زیرا گروه‏هاى دیگر را به حساسیت
و موضع‏گیرى وا مى‏دارد و چنانچه قدرت مقابله داشته باشند، مسجد را میدان
تنازع و تاخت و تاز مى‏سازند و اگر خود را از مقابله با جناح حاکم عاجز ببینند،
به طور کلى از مسجد فاصله مى‏گیرند و یا مسجد دیگرى را براى فعالیت‏هاى
گروهى خود، برمى‏گزینند و البتّه چنین پیامدهایى به تقویت جایگاه مسجد
و تحکیم موقعیت آن در جامعه، صدمه اساسى وارد مى‏سازد، بخصوص اگر سلطه
سیاسى یک جناج به شکل هماهنگ و سازمان یافته و با نام تشکیلات، در مساجد
گوناگون انجام گیرد، آثار منفى آن بیشتر خواهد بود. از عوارض چنین رویّه‏اى،
دورى گزیدن علمایى متعهد و در عین حال مستقل از مسئولیت پذیرى در مساجد،
و بالا آمدن افراد سفله و کم مایه، بارى به هر جهت و بله قربان گو در قیومیت
بر مساجد است، که پیامدهاى این آفت، واضح است.
          به طور کلى باید گفت: سرنوشت مساجد و هدایت و سامان دهى آنها باید
توسط مقام ولایت فقیه صورت گیرد و از هرگونه اعمال سلیقه خاص و باندبازى
و بدور نگه داشته شود تا به عنوان خانه خدا پایگاه خوبى براى خودسازى و ارتباط
بین مردم و رهبرى و مردم با مردم باشد.