نگارنده نخست با معرفى مسجد از زبان مسجد، از انتظار کشیدن وى براى حضور یافتن مؤمنان سخن به میان آورده و سپس به لزوم جذاب و آموزنده نمودن برنامهها، پاکیزگى و معطر نمودن، رعایت شئون و قداست، عدم آزار همسایگان خوش اخلاقى خادمان و کارگزاران و پرهیز از سخنان ناروا در مساجد اشاره نمود و با قلمى شیوا آنها را درد دلها و مشکلات و پیام مسجد با مسلمانان معرفى نموده است.
من همسایه شما هستم، در همین کوچه و محله، در همین نزدیکىها زندگى مىکنم. من مسجدم، خانه خدا، عبادتگاه مسلمین؛ درد دلهایى با شما دارم که دوست دارم کمى حوصله کنید و گلایههاى این همسایه را بشنوید.
با این که من هر روز، یکى دو نوبت در خانهام را به روى شما باز مىکنم و چند ساعت به انتظار شما مىمانم، ولى بعضى از شما سراغ من نمىآیید و با من انس نمىگیرید. مثل این که با من قهرید! مگر از من چه بدى دیدهاید؟ چرا این همه بىوفایى؟! چه خاطره بدى از من دارید؟
من که همیشه دل شما را روشن و قلبتان را با صفا کردهام، من که همیشه به شما آرامش روحى دادهام. گاهى شاید رفتار خادم مسجد یا حرفهاى مردم یا برخوردهاى بعضى از مسجدىها ناراحتتان کرده باشد، ولى چرا با من و صاحب من ـ که خداست ـ قهر مىکنید؟
مىگویید: برنامههایم جذّاب و آموزنده نیست؟ خوب، بیایید کمک کنید، طرح و پیشنهاد بدهید، با پیشنماز و متولّیان مسجد صحبت کنید، خودتان هم وقت بگذارید و مرا فعّالتر و با برنامهتر و جذابتر کنید. اگر قبول دارید که من پایگاهى براى تقویت ایمان و اخلاق و دیندارى مردم هستم، این پایگاه را تقویت کنید. چرا فاصله مىگیرید؟
من هر لحظه براى آشتى و دوستى با شما حاضرم، دست شما را مىفشارم، قدمتان را گرامى مىدارم، کمک کنید تا انضباط و نظم داخلى من برقرار شود، مرا از تزئینات اضافى و غیرلازم پاک کنید و در عوض، مرا خوشبو، معطّر، تمیز و با صفا کنید. گرد و غبار از چهرهام بزدایید، روشنایى مرا بیشتر کنید، به سقفى که چکه مىکند، به دیوارى که در حال ریزش است، به در و پنجرههاى زنگ زده، به دستشویىها و جاکفشىها و حیاط و حوض و وضوخانه رسیدگى کنید. آنچه را که مایه بىرغبتى و گاهى نفرت مردم و خودتان مىشود از بین ببرید. آخر من خانه خداى شما و عبادتگاه خودتان هستم، پس باید از خانههاى خودتان تمیزتر، بهداشتىتر و با صفاتر باشم، تا شوق آمدن از خانه و مغازه و مدرسه و پارک به سوى من بیشتر شود، تا «آبادتر» بشوم.
من گلهها و درد دلهایم را با شما که همسایه مناید در میان گذاشتهام.
خدا فرموده است که مرا آباد سازید. آیه «انمّا یعمر مساجد اللّه....»[1] را هم بر پیشانى من مىنویسید، ولى از غصههاى من خبر ندارید.
گمان مىکنید آبادى من به چیست؟ به گلدستههاى بلند و کاشىکارىهاى گرانبها؟ به چلچراغهاى میلیونى؟ به قالىهاى نفیس و درهاى منبت کارى شده و پردهها و مرمرها و گچبرىهاى هنرى؟ نه! به خدا قسم.
آبادى من به حضور شماست، به برگزارى پرشکوه نمازهاى جماعت، به معنویت و نیایش، به تشکیل جلسات درس و وعظ و ذکر، به تبدیل شدن من به پایگاهى براى گسترش ایمان و آگاهى و تقویت دین و بسیج مردم و کمک به مسلمین و سنگرى براى دفاع از اسلام و میهن، به همبستگى دلها و الفت جانهاى نمازخوانان و مسجدیان و امور خیریه و مشارکت در کارهاى عامالمنفعه و مرکزى براى تربیت و ارشاد.
شما ظاهرم را جلا دادید و رنگ کردید، اما باطنم را تاریک ساختید. وقتى روشن کردن یک چراغ در مسجد ثواب دارد، روشن کردن یک فکر و دل با نور هدایت ثوابش بسیار بیشتر است. چرا به جاى ساختن مسجد، «مسجدى» نمىسازید؟ شما مصلاّ ساختید؛ نه مصلّى. نمازخانهها زیاد شده است؛ نه نمازخوانها!
متأسفانه در بعضى جاها مسجد را فقط با صداى «الرّحمن» و مجلس فاتحه مىشناسند. در من این همه «مجلس ترحیم» براى مردهها گرفتید، ولى چند بار شد که «مجلس ترحّم» براى زندگان بگیرید؟ این همه قرآن براى اموات خواندید، کمى هم براى زندهها قرآن بخوانید.
هنگام برگزارى مجالس ختم، چهرههایى را دیدهام که در طول سال پایشان به مسجد نمىرسد. بعضىها فقط براى شیرینى و شربت و شام و خرما به مسجد مىآیند، بعضى هم روز عاشورا و شب اربعین براى پلوخورى اینجا مىآیند.
از شما دوستان مسجدى هم گله دارم. چرا تنها به مسجد مىآیید؟ چرا دوستان و فرزندانتان را با خودتان نمىآورید؟ چرا شوق مسجد را در دل دیگران ایجاد نمىکنید؟
چرا ثواب نماز و عبادت و تلاوت در مسجد، حتى حضور در مسجد را براى مردم نمىگویید؟
چرا به مسجد مىآیید و فیض و ثواب مىبرید، ولى از خود من دلجویى و احوالپرسى نمىکنید؟ آخر من هم دل دارم! من هم مشکلات و نیازهایى دارم. من هم نفقه و رسیدگى و عیدى و خرجى مىخواهم. من هم دوست دارم گاهى دلم شاد و روشن شود. پردهها، فرشها، دیوارها، شیشهها و چراغهایم تمیز و تازه شود. چرا به پردههاى کثیف و شیشههاى دود و غبار گرفته و لامپهاى سوخته و زیرپلههاى پر از آشغال و انبارى پر از خرت و پرت من نگاه نمىکنید؟! چرا بلندگو و دستگاه صوتى مرا مرتب نمىسازید و مردم را از شرّ سوت و خشخش آن نجات نمىدهید؟ چرا مهرهاى مرا عوض نمىکنید؟ چرا قفسههاى قرآن و کتابهاى دعا را مرتب نمىکنید؟ چرا دیر مىآیید و زود و با عجله مىروید؟ مگر مستحب نیست که انسان زود به مسجد برود و دیرتر بیرون آید؟ چرا «حىّ على الصّلاة» را جدى نمىگیرید و همیشه به رکعت دوم نماز مىرسید؟
دوست دارم وقتى به مسجد مىآیید، همان طور که دستور دینى است لباسهاى تمیز بپوشید و عطر بزنید، براى آمدن شتاب کنید، وقار داشته باشید، با وضو وارد شوید، دعا بخوانید و ذکر بگویید، آلودگىهاى مرا در اسرع وقت از بین ببرید، مرا جارو کنید، کفشهایتان را بیرون از مسجد در آورید، در دل من چراغ روشن کنید، در صحن مسجد آب دهان نیندازید، اگر دهانتان بوى سیر مىدهد در جمع مسجدیان حاضر نشوید، مرا محل گذر و راه عبور و مرور قرار ندهید، در مسجد سخن از دنیا نگویید و داد و ستد و سر و صدا نکنید.
بعضىها احترام مرا حفظ نمىکنند، کارهایى مىکنند که در شأن من نیست، با کف و سوت و هورا و خندههاى بلند مرا مىرنجانند. با هیاهو و مجادله و منازعه آرامش را از من مىگیرند. با کفش وارد مسجد مىشوند. جُنب و ناپاک به مسجد مىآیند. کفشها را کنار جانماز یا روى فرش مىگذارند. فرش و دیوار و زمین مسجد را آلوده مىکنند. آشغال
و پوست تخمه و هسته خرما مىریزند. کسبه محل، حیاط مرا پارکینگ موتورهایشان مىکنند. وقتى پیش من هستند غیبت مىکنند و حرفهاى لغو مىزنند. گاهى مرا محل بازى و ورزش یا خواب مىکنند. نزد من حرف دنیا مىزنند و دلالى مىکنند. گویا مرا با باشگاه و قهوهخانه و سینما و بنگاه و فرهنگسرا عوضى گرفتهاند.
آخر من هم براى خودم قداست و حرمتى دارم! این بىحرمتىها حرام هم هست، اما بعضىها پروا نمىکنند. بعضىها مسجد که مىآیند فقط حرف مىزنند و غیبت مىکنند و مزاحم ذکر و عبادت و نماز و دیگران مىشوند و هنگام سخنرانى حواس بقیه را پرت مىکنند.
این گلهها را با شما نگویم با که بگویم؟ وقتى مجلس ترحیم مىگیرید، صداى بلندگوها گاهى سبب رنجش همسایهها مىشود و آن وقت از من بدشان مىآید. چرا باید کسى که مىخواهد خانه بخرد دقت کند که همسایه مسجد و مدرسه نباشد؟ مگر مسجد جاى هدایت و معرفت و حق نیست؟ نکند زمانى فرا رسیده است که حضرت على علیهالسلام پیشگویى فرمودند: «روزى خواهد آمد که مساجد از لحاظ بنا آباد است، ولى از نظر هدایت خراب!».[2]
دوست دارم پیشنماز مسجد، با اخلاق و سخنانش، محور جاذبه باشد و جوانان براى یادگرفتن و فیض معنوى بیشتر، به مسجد آیند و از رفتار و علوم او بهره گیرند و او را محرم رازها و دوست خودشان بدانند.
دوست دارم همهمه و سر و صدا موقع نماز جماعت، حال مردم را نگیرد، بوى بد جورابها و عرق بدنها مردم را از من فرارى ندهد. اذان و تکبیر با صداى خوش، دلها را مشتاق من مىکند. دوست دارم مؤذّن و مکبّر و خادم خوب براى من انتخاب کنید.
از خادم مسجد بخواهید با مردم بهخصوص نوجوانان و جوانان کمى خوش اخلاقتر رفتار کند، تا پاى آنها از مسجد بریده نشود. من دوست دارم در جلسات و نمازها، چهرههاى جوانان را بیشتر ببینم. کودکان را از مسجد بیرون نکنید، بلکه یادشان بدهید که آداب و آرامش و نظافت را مراعات کنند تا آنها هم «مسجدى» شوند. دوست دارم وقتى صداى اذان بلند مىشود، همسایهها و کسبه و مغازهداران براى نماز جماعت به مسجدها هجوم آورند، نه آن که نماز جماعت بیخ گوش آنها برپا شود، اما آنان یا مشغول چانه زدن با مشترى یا قدم زدن در خیابان، یا تماشاى تلویزیون یا سرگرم حرف و رفیق باشند.
آیا اینها چیزهاى بدى است که من از شما توقع دارم؟
شما که امت پیامبر اسلاماید، شما که مىتوانید اوقات مسجد را به دعا و قرآن و نماز بگذرانید، چرا به غیبت و حرف دنیا و لغویات مىپردازید؟
من انتظار دارم حق مرا ضایع نکنید، حرمتم را نشکنید، مرا از معنویت و یاد خدا خالى نکنید، نقش محورى مرا در زندگى خود از یاد نبرید، مرکزیت مرا حفظ کنید. مرا کانون اصلاح اخلاق سازید. شما مسجدیان الگوى دیگران باشید. مسجد را محلى براى امن و ایمان کنید.
چرا باید بعضى از ترس این که کفشهایشان را ببرند، به مسجد نیایند؟ چرا باید بعضى براى پرهیز از خاکى شدن شلوارشان، از مسجد گریزان باشند؟ چرا باید بعضى دنبال مسجد مىگردند، مساجد چنان در گوشههاى پرت و دور از رفت و آمد باشد که آن را نیابند، نه تابلویى، نه چراغى، نه نشانهاى؟ چرا وقتى مرا مىسازید، به فکر نیازهاى آینده من نیستید و آنها را پیش بینى نمىکنید.
آیا این توقّعات و انتظارات من، حق نیست؟
پس با من بیشتر همکارى کنید. من همدم شمایم. شما هم همدم و همراه من باشید.
مسجد خانه خداست. خانه خدا را با «معرفت»، «تقوا»، «عمل صالح» و «یاد خدا» آباد کنید.
گلهها و درد دلهاى مرا هم به دل نگیرید. من خیر و صلاح شما را مىخواهم.
[2] . «یأتى على الناس زمان... مساجدهم یؤمئذ عامرة من البناء خراب من الهدى». نهجالبلاغه، فیض الاسلام: حکمت 361 .