1 ـ معبود در هنر و معمارى معاصر
به نظر مىرسد گزارش نیچه در رابطه با «مرگ خدا» براى انسان امروز گزارش یک واقعیت دوران معاصر بود زیرا این مسئله را به خوبى مىتوان در زندگى امروز مشاهده کرد. البته میشل فوکو به سخن نیچه این گفته را افزود که انسان امروز، با کشتن خدا در واقع خود را کشته است.[1] آرى دلیل اصلى انسانى نبودن فرهنگ و تمدن امروز ما، الهى نبودن آن است.
پیش از این معبود انسان مجموعهاى از آرمانها و اهداف او بود که همراه، دوست و مراقب همیشگى او بود. او در همه زندگى انسان حتى در پیش پا افتادهترین امور حضور داشت و به همین جهت همه فعالیتهاى انسانى به شکلى نمادین این حضور را نشان مىدادند. این نماد الهى هرگز چنین تصنعى و یا قراردادى نبود، بلکه حقیقتى بود که همه مردم همیشه با آن مأنوس بودند. انسان دینى، خدا را پرکننده همه هستى مىبیند و فاصله خود را با خدا نزدیکتر از رگ گردن و یا در میانه بین خود و قلب خود مىبیند.[2] اما انسان مدرن خود را گم کرده است و به همین جهت دیگر هیچ آدرسى از خدا ندارد و نمىداند چگونه باید به دنبال خدا بگردد.[3] انسان مدرن در حضور نیست، او با خدا زندگى نمىکند و از او بیگانه است و رابطه او با خدا محدود به ساعات خاصى در هفته است. او خدا را نمىبیند و تنها از دور گاهى خدایا مىکند. خدا دیگر براى او نام «محیط» و یا «حاضر» و یا «ناظر» حتى هیچ اسمى دیگرى ندارد و حداکثر او خالقى مرده است، به همین جهت چنین انسان آرمان و یا هدف با عظمتى ندارد و حداکثر هدف او دستیابى به برخى لذات سریع است. او عالم را در ارتباط با آرمانها و هوشمند نمىبیند و به شکل ابزارى بىجان به عالم نگاه مىکند. در نتیجه این بیگانگى با معبود، شکلى از هنر و معمارى در دوره مدرن در غرب رخ داد که نتوانست در بلوک شرق حتى در چین با تکنولوژى قوىتر از غرب ظهور پیدا کند؛ چرا که در آئین هندو، تائوئیسم و کنفوسیوس هرگز کارهاى خدا با نظم و منطقى نیست، بلکه خداى پیچیده، مبهم و پر رمز و رازى است که باید رمزگشایى شود. زندگى مدرن، خداى منطقى و منظمى که دارد نزدیک به بینش یونانیان است. تفاوت موجود بین این دو معبود، مانع از شکلگیرى مدرنیسم در شرق شد. هنر آزاد و هنر معطوف به معبود را به طور خلاصه مىتوان به شکل زیر خلاصه کرد.
هنر آزادجزیىنگر، بىآرمان، داراى اهداف آزاد و پسینى، کاملاً شکلپذیر و تابع شرایط، بىبند و بارهنرآرمانى و معبودگراکلگرا، آرمانگرا، داراى اهداف مشخص پیشینى و پسینى، هماهنگ با هستى در جهت بسترسازى کمال انسانها
2 ـ نحوه ظهور معبودها در هنر و معمارى
مهمترین اثر معبودها را باید در ویژگىهاى آرمانى آنها دانست، این ویژگىهاى آرمانى، مهمترین عوامل تعیینکننده نظامهاى زیبایىشناسى هستند و هرچه این ویژگىها در یک اثر و فعالیت انسانى بیشتر جلوهگر شود، کار زیباتر خواهد بود. به همین جهت کمال انسانها در این است که مظهرى از این معبود و ویژگىها و صفات او شوند. ظهور این صفات را در سه شکل مختلف مىتوان بررسى کرد:
الف) ظهور ناخودآگاه: مطابق تحلیل بسیارى از نظریهپردازان و حکماى دینى، سیر تاریخ را مىتوان صحنه ظهور ادوارى اسماء و صفات الهى دانست و فرهنگها و تمدنها را براساس این اسماءاللّه بازشناسى کرد، اما بشر امروز ناآگاهانه خود را اسیر در جبر تاریخ و جبر سبکهاى تاریخى مىانگارد و از حقیقت امر آگاه نیست.
ب) ظهور آگاهانه در انسانهاى آرمانخواه: انسان کمالطلب در تلاش براى نزدیک کردن خود با ویژگىهاى الهى است و آنقدر خود را صیقل مىدهد تا بتواند بازتابى از ویژگىهاى او را پیدا کند، به این ترتیب مىتواند مظهر صفات و افعال الهى شود و صفت «خلاق» یا «بدیع» یا «مصور» یا «باعث» یا «حى» را پیدا کند.
ج) تجلى نسبى آیهاى و رمزى در آثار هنرى: بهترین نمونهاى که مىتوان ظهور ویژگىهاى معبودها را در آن دید معابد و عبادتگاههاست. اساسا خانه هر موجودى متناسب با ویژگىهاى او طراحى مىشود و با بررسى تطبیقى معبودها مىتوان به بررسى تطبیقى معابد رسید و برعکس مهمترین ویژگى این معابد، ظهور نمادین معبود در آنهاست،[4] در حالى که معمارى امروز حتى در بناهاى مذهبى آن هم بیشتر به معما گفتن تمایل پیدا است و نمونههاى فراوانى را مىتوان نام برد که کلیساها براساس ایهامهایى از خرچنگ و مرغابى و کلاه پیرزن (رنشان) تاخوردگىهاى توپوگرافى و زلزله (2000 آیزنمن) و یا استخوانهاى دایناسور (2000 کلاتراوا) و... ساخته شدهاند. آیا معبود انسان امروز طبیعت شده است؟
جارلز جنگز در مقالهاى با عنوان گفتگوى طبیعت با طبیعت مىگوید: استدلالى وجود دارد که توسط آلفرد نورث وایتهد فیلسوف ارائه شده که به موجب آن، علم مدرن به این علت یک بار و فقط یک بار در غرب (و نه در چین یعنى جایى که فناورى بسیار پیشرفتهترى داشت). اختراع شد که متفکران غربى تمایل به این عقیده داشتند که خدا، هرچند تمام قوانین پیچیده را وضع کرده ولى یک هندسهدان منطقى و داراى بینش ریاضى است. کارهاى خدا، همانطور که انیشتین گفته «هوشیار و دقیق است ولى بدخواه نیست» و پس از کار ابداعى، مىتوان آن را درک کرد. آیین هندو و تائوئیزم، اسلام، آیین کنفوسیوس و تمام ایمانهاى دیگر این عقیده را ندارند که جهان سرانجام قابل رمزگشایى و نمایش به صورت معادلات منطقى است.
مذهب، هنر و علم غربى و معمارى اواخر قرون وسطى و اوایل رنسانس تحت تأثیر انگیزه تلاش براى یافتن حقایق اساسى طبیعت یا قوانین تجریدى و بازنمایى آنها قرار داشت. در چنین قرائتى، این دوگانگى نمایانگر جنگ بین علم و مذهب است که از قرن هفدهم به بعد بر دنیاى معاصر حاکم بوده است.
3 ـ بررسى تطبیقى ویژگىهاى معبودها[5]
1 ـ 3) انواع شناخت معبودها: اگر بخواهیم مرورى بر تعاریف موجود از معبودها داشته باشیم سه دسته تعریف در آغاز مشاهده مىشود:
عنوان نظریه | تبیین | نتیجه | نمونه |
معبود پسینی | ـ معبود بهعنوان محصول فرهنگویژگىهاى آثار فرهنگى = ویژگىهاى معبود | ـ اعتقاد به معبود حقیقى= تحریف خداـ عدم اعتقاد به معبودحقیقى = توجیه خداـ عدم اعتقاد به معبود حقیقى | یهودیت و مسیحیت تحریف شده موجودـ مارکسیسم و... |
معبودپیشینى | ـ معبود بهعنوان مولد فرهنگ ـ ویژگىهاى معبود = ویژگىهاى آثار فرهنگى | ـ تعریف خدا با صفاتش | ـ ادیان الهى |
معبود پیشینى و پسینى | ـ معبود بهعنوان مولد و محصول فرهنگ ـ ویژگىهاى معبود = ویژگىهاى آثار فرهنگى | ـ توصیف صفاتى و شهود مراتب عالىتر هستى | ـ عرفا و انسانهاى بار یافته |
2 ـ 3) مراتب ظهور معبودها: معبودها را در سه سطح مىتوان معرفى کرد:
ـ چیستى ذات؛
ـ ویژگى ها و صفات؛
ـ کارها و افعال.
حوزه ذات بخش مشترک همه فرهنگها، این حوزه همواره به شکل مبهم غیب مطلق و الوهیت مطرح مىشود. براى بررسى تطبیقى باید به سراغ صفات و افعال معبود رفت. در برخى از فرهنگها همچون بودیزم، معبود هیچ تعیّن خاصى از قبیل صفات و افعال ندارد. یک معنویت و الوهیت محض است. همچنین برخى فرهنگها همچون یهود، دست خداوند را براى انجام هر کارى بستهاند. خداى آنها تنها در آغاز خلقت نقش داشته و امروزه تنها به نظاره هستى نشسته است. اسلام تأکید فراوانى بر ویژگىها (صفات) و کارها (افعال) الهى دارد و به شدت به دیدگاههاى غلط یهودى و مسیحى انتقاد مىکند.[6]
3 ـ 3) دستهبندى ویژگىهاى آرمانى در معبودها: اگر بخواهیم ویژگىهاى معبودها را در فرهنگهاى مختلف بررسى کنیم، مهمترین دستهبندى که مىتوان در ویژگىهاى آنها انجام داد. نحوه مواجهه آنها با انسان است. برخى از معبودها چهرهاى گشاده و دوستداشتنى و جمالى براى انسانها دارند و رابطه بین آنها با انسانها از نوعى رحمت و علاقه و انس است؛ در مقابل معبودهاى دیگرى هستند که داراى جبروت و عظمت و هیبت هستند و انسان تنها کوچکى خود را مىبیند و به اطاعت و تعظیم مىپردازد و ویژگىهاى نوع اول را جمالى و نوع دوم را جلالى مىنامند. هرکدام از این ویژگىها، سبب شکلگیرى ساختار خاصى در دین مربوطه و در نتیجه روابط اجتماعى انسانها مىشود. ویژگىهاى جمالى، معبود را همچون پدر و مادرى نزدیک و دوستداشتنى مىداند که شباهت با معبود هم شباهت پدر و فرزندى است، در این مکاتب بحث فرزند داشتن خدا و یا حلول او در انسانها فراوان مطرح مىشود که مهمترین نمونه آن مسیحیت است. در مقابل معبودهاى جلالى بیشتر حالت فرمانروا و پادشاه دارند که احکامى را تشریع مىکنند و براى دفع عقوبت و کسب رضایتشان باید به فرامینشان توجه کرد، مهمترین نمونه این مکتب یهود است. در اسلام به صورت اشتمالى و جامع خداوند به هر دو وجه (جمالى) و (جلالى) توصیف شده که در عین حال وجه جمالى آن در رابطه با انسان غالب مىباشد.
پیامبر اسلام فرمود: «عیسى خدا را با یک چشم مىدید، موسى با چشم دیگر و من با هر دو چشم».
خداوند نیز به شیطان مىفرماید: «چرا به چیزى که با دو دستم آفریدم سجده نمىکنى؟».[7] منظور این است که در وجود انسان صفات جمال و جلال خداوند هر دو موجود است. در وجود زن، جمال آشکارتر و در وجود مرد، جلال واضحتر است.
3 ـ 4) ساختار عددى معبودها: از مهمترین مسائلى که در معبودشناسى تطبیقى و تأثیر آن بر هنر مورد توجه است، ساختار عددى مربوط به معبود است، در بسیارى از ادیان این نظام به شکلى کاملاً کثرتگرا در دو صورت عرضى و یا طولى تبیین شده که مهمترین آنها نظامهاى سهگانه و دوگانه هستند. حتى برخى از صور تحریف یافته مکاتب اسلامى هم به نوعى کثرت هفتگانه اعتقاد دارند. در مقابل مىتوان مفهوم بودیستى تهى و خلأ و یا صفر را به عنوان ساختار الهى مطرح کرد.
توحید از ارکان اصلى تفکرات شیعى است و در هر سه ساحت ذات، صفات و افعال او سرایت دارد. مهمترین نکته در اینجا آن است که نباید خدا را یک موجود در کنار دیگر موجودات تصور کرد، چرا که وحدت او عددى نیست، بلکه وحدت احدى است؛ یعنى او تنها وجود در هستى است و همه چیز در حقیقت جلوهاى از اوست، همه صفات و افعال در هستى هم جلوههایى از صفات و افعال اوست.
3 ـ 5) تکامل تاریخى شناخت ویژگىهاى معبودها: در تاریخ، گاه خدا را در قالب یک بت (خداى آفتاب، باران و...) مىبینیم که با آثار یا افعال خدا توصیف مىشود. نهایتا با تکامل عقل انسان، خدا با صفاتش توصیف مىشود: عظمت، قدرت، رحمت و... با جمعبندى این موارد، توصیف تقریبا کاملى مىتوان داشت (توحید ذات ـ صفات ـ افعال). شناخت معبودها در طول تاریخ بشرى همراه با تکامل ادیان، در حوزه صفات و افعالى کاملتر شده است. هر پیامبرى به میزان عروج خود و شناخت خود از معبودش، او را براى انسانها معرفى مىکرد و به همین جهت معرفى کاملترین معبود در دین اسلام صورت گرفته است. در اسلام تأکید فراوانى در معرفى ویژگىهاى معبود است؛ به طورى که هیچ مکتبى را نمىتوان یافت که به اندازه اسلام بر اسماء و صفات الهى تأکید داشته است. غالب آیات قرآن با یک یا دو اسم خداوند تمام شدهاند و بارها این اسماء به عنوان ویژگىهاى برتر (اسماى حسنى) مورد تأکید بودهاند که مجموعه تعداد آنها 99 اسم است. این ویژگىها هم شامل هر دو نوع صفات جمال و جلال مىشوند و سورههایى همچون توحید، حدید و حشر که بر اسماء الهى تأکید دارند، خداوند را براى فهم مردم آخرالزمان توصیف کردهاند و علت همه اینها آن است و هر چه عقل بشر تکامل پیدا کند، درک او از خداوند و نیاز به یافتن اسماء و صفات او بیشتر مىشود. از میان همه اسماء الهى هفت صفت را به عنوان مادر دیگر اسماء مىدانند که عبارتند از: متکلم، قادر، مرید، حى، سمیع، بصیر و علیم.[8]
مجموعه مباحث فوق را مىتوان درجدول زیر مشاهدهکرد. سایر علوم مانند معبودشناسى ازکثرت به وحدتحرکت مىکنند. همچنانکه با انجام صدها آزمایش علمىتنها به یک قانون علمى یا فرمول مىرسیم، با شناخت صدها صفت خداوند، حقیقت واحد ذات او را درک مىکنیم.
جدول
| نام مکتب | نام خدا | صفات اصلی مقام واحدیت | کارهای اصلی مقام مشیت | ارتباط با او | سازمان عددی | هنر اصلی تأثیر گذار در معماری |
خدایان بی تعین مقام احدیت | بودیسم( هند) | (دارما) | رفع رنجها(آسایش) | عدم | ریاضت (بودی ساتوا) | | مجسمه سازی |
ذن (ژاپن) | بی نام مطلق | سکوت محض(پایه حرکت در عالم) | حلول | عدم شدن (ساتوری) | تهی صفر | نقاشی و خط |
دائوئیسم (چین) | (دائو) | تجلی دوگانه (بین و یانگ) | حلول | رسیدن به (دائو) | | نقاشی و خط |
خدایان جمالی مقام احدیت واحدیت | هندوئیسم | برهمن | | | | | |
زرتشت | اهورا مزدا - اهریمن | امشا سپندان شش گانه: بهمن:پاکی، اسفند:عشق، اردیبهشت:راستی، خرداد:کمال، مرداد:جاودانگی، شهریور:اقتدار | مربی، خالق | عبادت و محبت | وحدت دوگانه (تعدد سلسله مراتبی) | نقش برجسته |
مسیحیت | اقنوم های ثلاثه | اَب:وجود، اِبن:علم، روح القدس:حیات | پدر، خالق | عبادت و محبت | وحدت سه گانه اَب، اِبن، روح القدس | نقاشی |
خدایان جلالی مقام احدیت واحدیت | یونان | زئوس(طاغوت) خدایان المپ دیونیزوس آپولون | زندگی انسانی | فرمانروا | اطاعت | تعدد(سلسله مراتبی) | مجسمه سازی |
یهود | یهوه | ده سفیروت:کتر:غیبت مطلق حکمه:حکمت بینا:بصیرت هسد: عشق و قانون نتساه نصرت تیفره: شفقت(جمال) دین: قدرت هود: عظمت (جلال) سود:عدالت شخینا: سکوت (نور) | خالق، حاکم | اطاعت | وحدت سه گانه اَب، اِبن، روح القدس | کم توجه به هنر |
خدا در اسلام مقام احدیت | اسلام اشعری | الله | هفت صفت اصلی: الحی، المرید، المتکلم، القادر، السمیع، البصیر، العلیم (نفی وحدت صفات) | مربی، حاکم | اطاعت | وحدت عددی هفتگانه | |
اسلام اعتزالی | الله | صفات صدگانه قرآنی(نفی وحدت افعال) | خالق، حاکم | عبادت | وحدت عددی | معماری و خط |
اسلام شیعی | الله | صفات صدگانه قرآنی(وحدت ذاتی، صفاتی، افعالی) | تجلی، مربی حاکم | اطاعت، عبادت، محبت | وحدت عددی | |
4 ـ جایگاه معبود در آفرینش هنرى
از آنجا که آغاز و انجام عالم از خداوند و به سوى است، و این واقعیت به خوبى در آیه شریفه «انّاللّه و انّا الیه راجعون» نمودار است، به دقیقترین معنا مىتوان علت فاعلى، علت غایى، علت صورى و علت مادى همهچیز را خداوند دانست. یعنى خداوند همه علل سلسله را ابداع نموده است. هنرمند مسلمان هم با تأسى به سیره تنها هنرمند حقیقى عالم یعنى ذات احدى، و به تقلید از عمل او مىآفریند. به گفته نصر: فقط آنچه از «احد» شرف صدور مىیابد، مىتواند به سوى آن هدایت کند. اگر طبیعت بکر محمل یاد خدا یا ذکر است، از آنروست که خالق آن «صانع الهى» بوده است. چنانکه یکى از اسماء پروردگار همانا «صانع» به معناى سازنده یا صنعتگر است. به همین ترتیب، اگر هنر اسلامى (مسلمانان) مىتواند محمل ذکر «احد» قرار گیرد، به این دلیل است که گرچه خالق آن انسان است، اما از نوعى الهام فرافردى و «حکمت» ناشى مىشود که به «او» بازمىگردد.[1]
غیر از صفت صانع، صفات فراوان ديگرى هم هست که هنرمند در حقیقت در پرتو تحقق و تجلّى آن صفات است که کار خود را بروز مىدهد. از میان صفات فراوانى همچون «بدیع» و «باعث» و «محیى» و... نصر، صفت مهم «مصوّر» را هم یادآورى مىکند که در بسیارى از سنتهاى کهن به شکلهاى مختلفى به خدا نسبت داده شده است:
«در اسلام خداوند را المصوّر یعنى آفریننده صورتها نامیدهاند. همچنان در سنت هندو شیوا هنرها را از آسمان (عالم بالا) به زمین آورده است، و نیز در تلقین و آموزش صنایع دستى قرون وسطى، همانطور که در مورد فراماسونرى دیده مىشود، خداوند «معمار اعظم» عالم هستى نامیده شده است. ولى خدا تنها معمار یا هندسهدان اعظم نیست، بلکه شاعر، نقاش، موسیقىدان، (اعظم) نیز هست، و این که انسان مىتواند بسازد، شعر بسراید، نقاشى کند یا موسیقى تصنیف کند، دلیلش همین است».[2]
بورکهارت هم همین معنا را به زبانى دیگر مىگوید؛ به عقیده او: «به موجب نظریه مشترک میان تمدنهاى سنتى، هنر دینى باید ازصنعت الهى تقلید کند، البته این بدین معنا نیست که هنر دینى باید برگردانى از آفرینش پایانیافته الهى یعنى دنیا بدانگونه که مىبینیم باشد. چون این دعوى گزافى بیش نیست. «طبیعتگرایى» طابقالنعل بالنعل در هنر دینى جایى ندارد. آنچه باید مورد تقلید قرار گیرد، نحوه فعل روح قدسى است. به عبارت دیگر باید قوانین این روح قدسى و نحوه عملش را در قلمرو محدودى که انسان با مقیاس خویش مىسازد، یعنى صنعتکارى بهکار بست».[3]
اما هنرمند امروز از این مفاهیم کاملاً بیگانه است؛ او نهتنها خود را مظهرى از اسماء و صفات الهى نمىداند، بلکه خویشتن را به مثابه خداوند فرض کرده، خودرأیى و خودبنیادى روى آورده است، به گفته نصر: «انسان عاصى، هنرى را نه به تقلید از خداوند، بلکه در رقابت با خداوند مىآفریند و از همینرو است که شاهد آن طبیعتگرایى در هنر عاصیانه هستیم که مىکوشد صورت ظاهر طبیعت را سرمشق خویش سازد؛ ولى انسان خلیفهاللّه هنر خویش را با آگاهى کامل نسبت به تقلیدش از خلاقیت خداوند، نه بر سبیل رقابت، بلکه بر سبیل اطاعت از «الگوى الهى» که سنت در اختیارش قرار مىدهد، خلق مىکند. بنابراین، همانطور که قدیس توماس قاطعانه بیان داشته است، او نه صورتهاى ظاهرى طبیعت، بلکه نحوه عملکرد طبیعت را سرمشق قرار مىدهد».[4]
اینجاست که تفاوتهاى ایجاد شده میان هنر دوران اسلامى و هنر معاصر غرب کاملاً روشن مىشود؛ به گفته نصر: «مسئله این نیست که هنرمندان مسلمان نمىتوانند آثار هنرى عظیم یا پرومتهدار خلق کنند کما اینکه در سالهاى اخیر چنین کردهاند و توانایى خود را به خوبى به نمایش گذاشتهاند؛ بلکه این است که هیچ مسلمانى مادام که نقش و اثر معنویت بر روح او قوى باشد، دست به چنین کارى نمىزند وعظمت پروردگارمانع از آن مىشود که تا هر نوع اومانیسم برومتهوار در آن مجال بروز بیابد. اسلام با تعلیم و تربیت انسان در قالب «انسان مسلمان» که در آنِ واحد، بنده خدا و جانشین اوست («عبد» و «خلیفه» به تعبیر قرآن) مانع ظهور چنین هنرى مىشود. اگر مسلمان سنتى مجسمههاى غولپیکر میکلآنژ را خردکننده و کلیساهاى به سبک روکوکو را خفقانآور مىیابد، به واسطه همین تسلیم در برابر پروردگار و ترس از تعظیم نفس در مقابل حضور الهىاست که معنویتاسلامى در روح و ذهن او برانگیخته است».[5]
شوان در همینباره مىگوید: «هنر بیزانسى، رومى و گوتیک ابتدایى، هنرىاند که وجود خدا را اصل مسلم مىگیرند، یا بهتر بگوییم او را در سطح خاصى درمىیابند. هنر شبه مسیحىاى که سلسله جنبانش شرک نوین رنسانس بود، فقط در جستجوى انسان است و فقط او را مىیابد. این هنر رازهایى را که باید در جار و جنجال سطحى و ضعیفى که به ناچار، ویژگى فردگرایى است، نشان دهد، خفه مىکند و به هر حال عمدتا با دورویى جاهلانهاش، خسارت بسیار بزرگى به جامعه وارد مىکند، چگونه مىتواند جز این باشد، حال آنکه این هنر فقط شرکى است در هیئت مُبدّل و در زبان صورىاش به عفت دینى و عرفانى و زیبایى غیرمادى روح اناجیل اهمیتى نمىدهد. چگونه مىتوان بدون کتمان حقیقت، هنرى را مقدس خواند که با غفلت از سرشت تقریبا قداستآمیز تصاویر قدسى و نیز با غفلت از قواعد سنتى صنایع و حرف، رونوشتهاى پرزرق و برق و شهوانى را از طبیعت و حتى تصاویر رفیقههایى را که اهل فسق و فجور کشیدهاند، به ساحت محترم مؤمنان تقدیم مىکند؟».[6]
در زمینه تأثیر مفهوم خداوند در سنتهاى هنرى، هنوز کار دقیق و جامعى صورت نگرفته است، تنها مىتوان به اشارههاى جسته گریخته برخى از محققان اشاره کرد؛ بورکهارت در مقالهاى تحت عنوان «مدخلى بر اصول و روش هنر دینى» سرآغاز این بحث را نشان داده است. او معیار تطبیق هویتهاى هنرى را با معنایى از الوهیت (اسماء و صفات خدا) که در آن سنت طرح شده، قرار داده است و براین اساس، تفاوت هویتهاى هنرى سنن معنوى را نشان داده است. شبیه همین کار را شوان هم در مقاله «اصول و معیار هنر جهانى» انجام داده است. دیدگاه او دنباله دیدگاه بورکهارت است. شوان سعى دارد تا نشان دهد که در هر سنت معنوى کدام قالب هنرى به بهترین وجه مىتواند مبانى معنوى در عرصه ماده تجلى دهد. در این نوشتار سعى خواهید شد با ترکیب این دو دیدگاه سرآغازى را براى بحث تطبیقى هنر در سنتهاى معنوى ترسیم گردد.
4 ـ 1) هنر مقدس و معابد شرق: این هنر مربوط به هند و چین و ژاپن و فرهنگهاى هندو، بودایى، تائویى و ذن است که همه آنها مربوط به نژاد زرد هستند؛ در هنر و معمارى این اقوام شباهتها و تفاوتهایى وجود دارد که قابل توجهاند. شباهت عمده آنها مربوط به تأثیرات قدسى و ملکوتى در هنر است. غالب این فرهنگها، هنر را به شکلى نمادین و پر رمز و راز و واسطه عالم باطن و غیب مىدانند. اما در میان آنها تفاوتهایى هم وجود دارد که سبب تمایز هویت هر یک مىشود که ریشه آن در تمایزات هستىشناسى و معبودشناسى آنهاست. این تمایز در شکل کالبدى هنر و معمارى آنها نیز آشکار است، در اینجا با بهرهگیرى از آثار برخى از پژوهندگان، این بررسى را دنبال مىکنیم.
الف ـ هنر مقدس و معابد هندو: بورکهارت در تعریف این هنر و رابطه آن با الهیات مىگوید: «مفهوم هنر الهى در آئین هندو چنان نقش اساسىاى دارد که همانندش را در هیچ یک از نظریههاى سنتى نمىتوان یافت. زیرا مایا(ayuaM) تنها آن قدرت اسرارآمیز الهى نیست که موجب مىشود چنین به نظر آید که دنیا خارج از واقعیت الهى وجود دارد، تا آنجا که او ـ یعنى مایا ـ سرچشمه همه دوگانگىها و پندارهاست. مایا علاوه برآن به اعتبار جنبه مثبتش هنر الهى است که سازنده همه صور و اشکال است. اساسا مایا چیزى نیست جز این امکان و توانایى نامتناهى که مىتواند خود را محدود کند؛یعنى خود راموضوع «رؤیت» خویش قرار دهد بىآنکه این امرموجب تحدید لایتناهیتش گردد بدینگونه که خداوند خود را در جهان متظاهر مىسازد و نمىسازد، او در عین حال سخن مىگوید و خاموش است».[7]
عامل واسطه در این رابطه، فرشتگان هستند و هنرمند ناچار از ارتباطى ملکوتى با فرشتگان است. به گفته او: «اصل ملکوتى هنر در سنت هندى صریحا بیان شده است. بهموجب آیتریا براهمانا (rahmanaB itareyaA) هر اثر هنرى در روى زمین چه یک فیل از گِل پخته باشد چه شىء روئین، یک جامه، شىء زرین، یا گردونهاى که به استر باید بست، به تقلید از هنر ملائکه (دواها de vas) ساخته و پرداخته شده است. دواها معادل فرشتگانند. بعضى از افسانههاى مسیحى که به موجب آنها برخى از تصاویر اعجازآمیز اصل ملکوتى دارد، متضمن همین اندیشه است. دواها در واقع کنشهاى خاص روح کل و اراده جاودانه خداوندند».[8]
هنر اصلى در مکتب هندو، رقص است و همه هنرها در پرتو رقص تعریف مىشوند، چرا که خداوند هم در حالت رقص عالم را آفریده است و شیوا همان الهه رقص است که منشأ و مبدأ هنر است.
شوان در اینباره مىگوید: «درباره هنر تصویرى هندو مىتوان گفت که این هنر از حالتها وحرکات جوک و رقصاساطیرى سرچشمه مىگیرد، رقص یا هنر الهى شیوا ـ ناتاراجا (atarajaN hivaS) ـ که ربالنوع رقص است، توسط خود شیوا و همسر او پارواتى (arvatiP) به حکیم بهارات مونى (uniM haratB) الهام شد و این حکیم آن را در بهاراتا ـ ناتیا ـ شاسترا ( hastraS_ atyaN _ haiataB) مدون ساخت. موسیقى هندو که رابطه نزدیکى با رقص دارد، مبتنى بر ساماودا (amaS edaV) است و اوزان آن ازعروض سنسکریت سرچشمه مىگیرد. رقص است که عالم مؤثر تمام هنرهندو است، تصاویر مقدس، این اساطیر تصویرى یا الهیات تصویرى را به ماده بدون حیات مبدل مىسازد. باید این نکته را افزود که این هنر که اخلاقىاست و نه ضداخلاقى، زیرا هندو در امور جنسى جبنه اساسا کیهانى و الهى آن را مىبیند و نه جنبه عرضا جسمانى آن را».[9]
بررسى بیشتر این زمینه را باید در نوشتههاى آناندا کومارا سوامى یافت. او که خود اصالتى هندو دارد، در مقالهاى تحت عنوان «فهم هنر هندو» با اشاره به برخى از جملات بزرگان هندو مىگوید: «بدون آگاهى از علم رقص مشکل بتوان قواعد نقاشى را درک کرد». (ویشنو دارموتارا ـ isnudharmottaraV) «فقط آن مجسمهها و نقاشىهایى را باید زیبا خواند که مطابق دستورالعملهاى قوانین دینى است نه آنان که سلیقه یا وهم محض را ارضاء مىکند «شوکراچاریا ـ ukracaryaS». به صورت خاصى که براى هر نقش مناسب است، در «شیلپاشاسترها ـ astrasS _ ilpaS » یا متون قوانین دینى که نقاشان از آن پیروى مىکردند، توصیف شده است. این متون اطلاعاتى را که براى تصویر ذهنى ـ که نمونه (مدل) مجسمهساز مىباشد ـ لازم است، فراهم مىسازد. بنابه گفتار شوکراچاریا هنرمند طبق شهود خود «از حقیقت» تصاویرى را از الوهیت که آن را عبادت مىکند در معابد مىسازد. به این منوال و نه به طریقى دیگر، طبق حقیقت و نه دیدار مستقیم «عالم خارج». او مىتواند به هدف خود نائل آید. بنابراین قسمت اصلى هنر که «مشاهده» است (و در مورد سماع توأم با وجد موسیقىدان نیز همین را مىتوان تأیید کرد) یک نوع جوک «یوگا» است. در برخى موارد هنرمند را یک نوع جوکى مىدانند. در بسیارى از موارد، قبل از آغاز کار هنرى، او در مراسم مخصوص مذهبى که هدف آن مردود ساختن اراده فردى و آزاد ساختن نیروهاى درونى است، شرکت مىکند. در این مورد حقیقت از مشاهده بصرى سرچشمه نمىگیرد. بلکه منشأ آن «آگاهى عضلهاى» حرکاتى است که هنرمند در اعضاى بدن خود درک و احساس کرده است. کتبا شاستراها
(astrasS) چنین قوانین تناسب را دربردارد و این نسبتها در مورد هر الههاى که قرار است مجسم شود، فرق مىکند. معمارى نیز داراى نوامیس خود است که تا کوچکترین جزئیات را تنظیم مىکند.[10]
شوان همین مباحث سوامى را در حوزه معمارى گسترش بیشترى داده و مىگوید: «اساس معمارى هندو در کتاب آسمانى است و رابطه عمیق آن با رقص هندو از شکل قربانى، ودائى سرچشمه مىگیرد. تمام معمارى هندو در اصل هماهنگ ساختن دایره و مربع طبق قربانگاه آتش ودایى یا آگنىgniA است، یا به عبارت دیگر معمارى از قربانگاه اولیه اخذ شده است».[11]
«جهانشناسى هندو مربوط به چهار جهت اصلى به صورت حیرتانگیزى به دیدگاه سرخپوستان آمریکاى شمالى و تا حدى به دیدگاه مردم سیبرى شباهت دارد، و بنابراین به آسانى مىتوان در این امر وجود میراثى واحد را از سنت «قطب شمال» مشاهده کرد. دایره بار دیگر در حالى که مربع در مراسم مذهبى «چیق مقدس» ظاهر مىشود. این معمارى ترکیبى از هن، آیین مذهبى iturgiqueL و معمارى است. همان امر را مىتوان درموردآیین عشاء ربانى مسیحى «که آن نیز یک قربانى به صورت حرکات تقلیدى است» تأیید کرد که در آن عوامل نمایشى (دراماتیک) و معمارى به صورت تفکیکناپذیر با هم متحد مىباشد».[12]
ب ـ هنر مقدس و معابد تائو و ذن (چین و ژاپن): هنر تائویى را هم به نوعى مىتوان هنر الهى دانست. ولى خدا را در اینجا باید عامل ثبات و پایه براى حرکت در عالم شمرد.
به گفته بورکهارت: «به موجب بینش تائوئیستى، هنر الهى اساسا هنر تغییرات و دگرگونىهاست؛ طبیعت سراسر مطابق قانونى دورى لاینقطع تغییر مىکند، مرکز آن را هم که جوهر حرکت دورى است، شناخته است. هدف هنرتطابق یافتن بااین وزن و آهنگ کیهانى است، به سادهترین بیان غایت مهارت در هنر، عبارت است از توانایى کشیدن دایرهاى کامل با یک خط و بهطور ضمنى خود را با مرکز آن دایره، که من حیث مرکز، همیشه توصیفناپذیر است، یکى کردن».[13]
البته در چین نوع دیگرى از هنر ظاهرگراتر هم وجود دارد که همان هنر کنفوسیوسى است و با هنر تائوئى تفاوت ذاتى دارد. به گفته شوان: «درباره نقاشى کنفوسیوسى مىتوان گفت که آن نه اساسا هنرى دینى است و نه کاملاً دنیوى؛ هدف آن اخلاقى است. به معناى خیلى کلى این کلمه، تمایل این نقاشى به مجسم ساختن معصومیت «عینى» اشیاء است و نه طبیعت درونى آنها و اما نقاشىهاى دورنماى طبیعت تائوئى، آنها جلوهگر سازنده احوال عرفانى درونى در عالم خارج است. منشأ آنها فضا نیست، بلکه «خلا» است و موضوع آنها اساسا «کوه و آب» است که هدفهاى جهانشناختى و عرفانى خود را با آن مىآمیزند. در اینجا مىتوان یکى از پرقدرتترین نمونههاى هنر دینى را مشاهده کرد، از یک لحاظ این هنر درست نقطه مقابل هنر هندو است، که در آن اصل نحوه نمایان ساختن، دقت و وزن است و نه لطائف نامحسوس مشاهده عرفانى که از عناصر سنجشناپذیر ترکیب یافته است. جاى تعجب نیست که مکتب بودایى چان (Chan) «ذن در ژاپونى» که خصلت آن در عین حال غیرملفوظ و در اشارات و لطائف معنى غنى است، در هنر تائوئى نحوه بیان مناسبى به دست آورد».[14]
به نظر شوان، هنر تائوئى با هنر ذن شباهت فراوان دارد ولى از هنر هندو متفاوت است. به همین دلیل هنر ژاپنى ذن هم بسیار به هنر چینى نزدیک است. به گفته شوان: «هنگامى که از هنر چینى سخن مىگوییم شامل هنر ژاپونى نیز هست. هنرى که بخشى بسیار مبتکرانه از هنر چینى است و داراى روح خاص خود مىباشد واز خصائص وزن و وقار ودلیرى و ظرافت و ذوق عرفانى برخوردار است. خانه ژاپونى شرافت طبیعى مواد اولیه و سادگى اشکال و صور را با لطافت فوقالعاده هنرى مىآمیزد و این عوامل آن را به صورت یکى از مبتکرانهترین پدیدههاى هنر به طور کلى درمىآورد».[15]
شوان، شالوده این هنرها را در طبیعت مىداند و مهمترین هنر در این مکاتب را هنر خطاطى مىشمرد: «در هنر چینى اگر نفوذهاى هندو را که از طریق بودایى سرایت کرده است، به کنار بگذاریم، همه چیز از یک سو از خط که داراى خصلت مقدس است، سرچشمه مىگیرد و از سوى دیگر از طبیعت که آن نیز مقدس است و با عشق و علاقه مشاهده مىشود؛ زیرا طبیعت مظهر جاویدان اصول کلى است، برخى از فنون و مواد از قبیل مفرغ و کاغذ، مرکب هند و لاک، الکل و ابریشم و نى چینى به ابتکار این هنر کمک مىکند و بعضى از انحاء آن را معین مىسازد. رابطه بین خط و نقاشى هم نزدیک و هم قاطع است، رابطهاى که در هنر مصرى نیز دیده مىشود. خط نوعى از نقاشى است، نژاد زرد خط خود را با قلم مو مىنویسد و نقاشى آنها داراى خصایص خطاطى است و دست و چشم همان عکسالعملها را حفظ مىکند».[16]
توصیفى که شوان در تحلیل نماى ساختمانهاى چینى و ژاپنى به دست داده بهخوبى اصالت طبیعت را در آن فلسفه نشان مىدهد: «در معمارى بناهاى اصلى نژاد زرد داراى همان منحنىهاى روى هم قرار یافته درختهاى صنوبر است که آنها را احاطه مىکند. سقفهاى عریض و شاخدار و به یک معنى گیاهى خاور دور که همه آنها معمولاً بر روى ستونهاى چوبى قرار دارد و حتى اگر اصل آن در کاجهاى مقدس یافت نشود، حیات باتحرک و جلال آنها را منعکس مىسازد وهنگامى کهفردى از نژاد زرد وارد یک معبد یا قصر مىشود، او بیشتر داخل یک «جنگل» مىشود تا یک «غار»؛ معمارى این نژاد داراى عاملى زنده و گیاهى و گرم است. حتى منحنىهاى معکوس گوشهها با هدف سحرآمیز آن که به سقف حافظ معبد یک نوع جنبه دفاعى مىبخشد، ما را به رابطه بین درختها و صاعقه و بنابراین طبیعت بکر بازمىگرداند».[17]
البته شوان دیدگاه دیگرى را هم براى این شکل خانهها بازگو مىکند که مربوط به افسانههاى کهن چینى است: «بر پایه دیدگاهى، سقف چینى نمودار یک قایق معکوس است. در یکى از افسانههاى چینى و مالایایى آمده است که خورشید از شرق در قایقى حرکت مىکند و قایق در غرب مىشکند و در حالى که دگرگون مىشود، خورشید را مىپوشاند و شب را به وجود مىآورد. نه تنها میان قایق واژگون شده و تاریکى شب، بلکه همچنین میان سقف و خوابى را که حفاظت مىکند، رابطهاى ایجاد شده است. یکى دیگر از منابع معمارى خاور دور تا آنجا که مربوط به ستونهاى چوبى است، ممکن است خانههاى پیرامون دریاچه متعلق به اولین چینىها و مالایایىها باشد».[18]
پ) هنر مقدس و معابد بودایى: از آنجا که بودیسم هیچ تعینى براى خدا نمىپذیرد، هویت هنر بودایى باید با محورى دیگر تعیّن پیدا کند. بورکهارت در این مورد مىگوید: «تا آنجا که بتوان مفهوم «هنر الهى» را در مذهب بودا که از هرگونه تشخص بخشیدن به مبدأ مطلق اعراض دارد، سراغ کرد، باید مصداق آن را در زیبایى اعجازانگیز بودا یافت. با وجود اینکه هیچ نظریهاى درباره خداوند نیست که بیانش داراى خصیصه وهمآمیز ذهنیت نباشد، ذهنیتى که نامتناهى را به حدود خود درمىآورد و اشکال و صور عرضى خویش را به آنچه تجسمناپذیر است، مىبخشد، زیبایى بودا روشنگر یک حالت هستىاست که هیچ فکرى آن رامحدود نمىتواند ساخت. این زیبایى که در زیبایى بودا متمثل شده، به شیوهاى آیینى در هر صورتى که از «سعادتمند ازلى» مىکشند یا مىتراشند، تجدید و احیاء مىشود».[19]
به گفته شوان: «مفهوم بودایى هنر اقلاً از جهاتى به مفهوم مسیحى نزدیک است، مانند هنر مسیحى هنر بودایى مبتنى بر تصویر مافوق بشر است، که حامل وحى است، گرچه این هنر به علت نظرگاهى که معتقد به جنبه غیرشخصى الوهیت است، از هنر مسیحى متمایز است و این امر همه چیز را به جنبه غیرشخصى بازمىگرداند. اگر از لحاظ منطقى انسان در مرکز جهان قرار گرفته است، و براى آیین بودایى این حقیقت یک امر عرضى است و مانند مسیحیت یک ضرورت مذهبى نیست، اشخاص بیشتر «معقولات»اند تا افراد».[20]
به همین جهت است که هنر محورى در بودیسم مجسمهسازى است: «محور هنر بودایى تصویر مقدس بودا است که طبق یک روایت در دوران حیات «آن وجود خجسته» به صور مختلف هم مجسمه و هم نقاشى بیان شده است. در مورد هنر بودایى وضع برعکس هنر مسیحى است. زیرادر آن مجسمهسازى ازنقاشى مهمتر است، گرچه نقاشى نیز کاملاً طبق قوانین سنتى است و «انتخابى» نیست، مانند مجسمهسازى مسیحى».[21]
[3] . بورکهارت 1349 : 6 .
[7] . بورکهارت 1349 : 6 .
[13] . بورکهارت 1349 : 7 .
[19] . بورکهارت 1349 : 7 .
[1] . مضمون آیه شریفه «نسواللّه فانسیهم انفسهم». حشر / 19 . «خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد». براساس حکمت قرآنى انسانشناسى و خداشناسى ارتباطى تنگاتنگ دارند و به تعبیرى خدا ذات همه هستى و از جمله انسان است.
[2] . اشاره به دو آیه «نحن اقرب الیه من حبلالورید». قاف / 16 و «انه یحول بینالمرء و قلبه». انفال / 24 .
[3] . به تعبیر حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد
[4] . معمارى و فرهنگ: ش 17 ، ص 64 تا 71 .
[5] . منابع فراوانى براى مطالعه دقیقتر راجع به موضوع خداشناسى تطبیقى وجود دارد. اهم مراجعى که ما از آنها استفادهکردهایم عبارتند از: 1. رساله تاریخ ادیان، میرچا الیاده، انتشارات سروش، 1376؛ 2. دایرهالمعارف فرهنگ و دین، میرچا الیاده، سروش، 1373؛ 3. عهد عتیق و عهد جدید، چاپ خارج از کشور، بىتا؛ 4. ادیان و مکاتب فلسفى هند، داریوش شایگان، انتشارات امیرکبیر، 1375؛ 5. شیوههاى تفکر ملل شرقى، هاجیمه ناکامورا، انتشارات حکمت، 1377؛ 6. خدا در اندیشه بشر، عبداللّه انصارى، نهضت زنان مسلمان، 1360؛ 7. بررسى تطبیقى اسماء الهى، مرضیه شنکایى، 1381؛ 8. درآمدى بر الهیات تطبیقى اسلام و مسیحیت، عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، 1382.
[6] . آیات سوره آلعمران و مائده به شکلى گسترده همین موضوع را بررسى نمودهاند.
[8] . به گفته آیهاللّه شاهآبادى استاد عرفان حضرت امام این اسماء سبعه اولین مرتبه ظهور کثرت در عالم امکان است که مقام و احدیت یا مقام اسماء و صفات را شکل مىدهد. (آیهاللّه شاهآبادى، محمد على، رشحاتالبحار، 1360، انتشارات زنان مسلمان: ص 149).