جایگاه معبود در هنر سنتهاى معنوى (در هنر شرق)
هنر هندو | 1 ـ بیشترین تجلى الهى در هنر به مایا است، مایا سازنده همه صور و اشکال است. | 2 ـ تقلید از هنر ملائکه دواها مهمترین رکن هنر هندى است. | 3 ـ رقص هنر اصلى هندو است و تمام هنر هندو از جمله نقاشى و موسیقى، معمارى و... در رابطه با آن تنظیم مىشود هنرمند هندو شهود خود را از خدا معمارى مىکند. |
هنر تائوو ذن | 1 ـ خدا عامل ثبات و پایه حرکت در عالم. هنر هماهنگ با کیهان در حرکت لاینقطع است و مرکز و پایه این حرکت خداست. | 2 ـ هنرى در مقابل هنر هندو که تأکید آن بیشتر بر نمایان ساختن دقت و وزن به جاى لطائف نامحسوس مشاهدات عرفانى است. | 3 ـ اگر تأثیر مکتب هندو و بودیسم را کنار بگذاریم همه هنرها در پرتو هنر خط و نقاشى تعریف مىشود خط هم نوعى نقاشى است.خانه با واژه کلمه خانه همشکل است. همچنین شکل یک درخت صنوبر با کاج را دارد. هماهنگ با اسطوره قایق حامل خورشید که در غرب واژگون شد و شب را ایجاد کرده است. |
هنربودایى | 1 ـ عدم تعیّن براى خدا و قرار گرفتن تأکید بر شخص بودا. | 2 ـ این هنر همچون هنر مسیحى تجلى تصویر مافوق بشرى از یک انسان است. | 3 ـ هنر محورى بودیسم مجسمهسازى است که به همه هنرهاى دیگر شکل مىدهد. |
4 ـ 2) هنر مقدس و معابد غرب
الف ـ یونان و روزگار کنونى: اگرچه غرب هم هنر باطنى و معنوى فراوان دارد و نمونههاى آن چه در یونان باستان و چه در سدههاى پسین کم نیستند. اما آنچه در جهان امروز از هنر غرب شهرت یافته، عمدتا مربوط به هنر روزگار تباهى در تمدن یونان و معاصر غرب است، ریشههاى انحطاط هنر معاصر در هنر یونانى به خوبى قابل ردیابى است. شوان هنر یونانى را نقطه مقابل هنر هندو دانسته، مىگوید: «در حالى که معبد هندو داراى جنبهاى است گیاهى و بنابراین زنده، به علت نوعى لذت جسمانى توأم با معنویت که از خصائص روح هندو است و همیشه به زهد و مرگ نزدیک است، و به سوى بىنهایت انشراح مىیابد، معابد مصرى و یونانى هر یک به نوبه خود نظر متقابل را جلوهگر مىسازد. معبد یونانى مربوط به نظرگاه حکمتى است که داراى روشنى و وضوح است و بدون شک زیاده از حد استدلالى است. این نوع معبد به اندازه و مقیاس و آنچه از لحاظ منطقى محدود است، اشاره مىکند. به کار بردن مرمر وانتخاب اشیاء دنیوى در معابد با انحطاط مجسمهسازى که در بدو امر چوب و فلزات به کار برده و فقط خدایان را متجسّم مىکرد، توأم بود اما معبد مصرى مانند معبود یونانى در فضا قرار نگرفته است. بلکه مأواى آن در ابدیت است و به اسرار حقیقت لایتغیر اشاره کرده و به انسان احساسى مشابه به احساس مشاهده آسمان پرستاره مىبخشد».[1]
به گفته شوان، وضوح کامل و حذف همه رازها و ایهامها، اصلىترین ویژگى هنر یونان است و به همین جهت از دید یونانیان و دنبالهروان آنها در تمدن جدید، هنر قدسى و رازآمیزى آن کاملاً غیرمنطقى و بىسامان است. به گفته شوان: «هنر دوره کهن باستانى (یونان و روم) را بسیار با روشنایى کامل نور روز مقایسه کردهاند، ولى فراموش کردهاند که این هنر همچنین داراى کیفیت «ظاهرى» نورِ روز است که فاقد هرگونه سر و جنبهاى از جوانب نامتناهى است و از دیدگاه این کمال مطلوب، صرفا استدلالى، هنر کلیساهاى قرون وسطى ونیز هنرآسیایى بالطبع توأم با هرج و مرج و «بىنظم» و غیرمنطقى و غیرانسانى جلوه مىکند».
«به اختصار باید گفت که تمام آنچه «معجزه یونان» مىنامند، فقط جایگزین ساختن نیروى استدلالى که یک جانبه به جاى عقل است، سبک کاملاً طبیعى در هنر بدون فلسفه استدلالى «راسیونالیزم» که آن را افتتاح کرد، غیرقابل تصور است. سبک طبیعى افراطى، نتیجه آئین «صورتپرستى» است. به عنوان شىء محدود و نه یک «رمز و تمثیل»، نیروىاستدلالى در واقع بر علم آنچه محدود است و داراى حد و نظم است، دحکمفرمایى مىکند و بنابراین یک امر منطقى است که هنرى که توسط نیروى استدلالى رهبرى مىشود، مانند خود نیروى استدلالى داراى یکنواختى باشد که در مقابل هرگونه سرّ و حقیقت باطنى متمرد است».[2]
در یک نگاه کلى اگر معمارى هند و چین وجهى گیاهى داشت و رازآلود بودن یک جنگل پرایهام را نمایان ساخت و ماده اصلى آن چوب و در هیئتى درختوار بود، ولى معمارى یونانى نمایاننده ساخت مادى طبیعت و صورت عینى آن و قاطعیت ابعاد و تناسبات و نظم ملموس آن است، ماده اصلى آن سنگ است و معمارى در توده پرساختمان نمایان مىشود.
این نکته بسیار ظریف است که شوان این نگاه یونانى را هرگز عقلگرایى نمىنامد، بلکه آن را سوءاستفاده یک بُعدى از عقل لقب مىدهد. از دید او عقل کامل و سلیم هرگز به چنین شکلى یکجانبه نمىشود.
ریشه این دیدگاه در تفاوت معناى عقلانیت در دو تمدن است؛ بورکهارت در این زمینه مىگوید: «ما مىدانیم که بعضى مردم (معمارى اسلامى) را مورد انتقاد قرار مىدهند، چون برعکس معمارى دوره رنسانس که باید بیشتر وزن را حمل کند و نیز خطوطى که وزن عمارت را نگاه مىدارد، تقویت شده و در نتیجه این عناصر یک جنبه آگاهى زنده یافته است. همین امر از نظر اسلامى باز یک اشتباه بین دو مرتبه از واقعیت و نداشتن صداقت عقلى و فکرى است. اگر ستونهاى لطیف و نازک بتواند یک گنبد را نگاه دارد، چه فایده دارد، تصنعا بهآن یک وضع و حال کشش و فشار داد که به هر حال از آن جمادات طبیعى نیست».[3]
شوان به روشنى تمام در نقد هنر و معمارى جدید مىگوید: «هنر جدید، کلیساهایى مىسازد به شکل جانوران نرمتن و دیوارهاى آن را با پنجرههایى بدون قرینه سوراخ مىکند که مشابه نتیجه آتش رگبار مسلسل است.[4] انگار به این نحو مىخواهد احساسات واقعى خود را فاش کند. هر چقدر مردم به گستاخى یک چنین طرح معمارى ببالند، نمىتوانند از معناى ذاتى اشکال و صور فرار کنند، آنها نمىتوانند مانع شوند که چنین اثرى توسط زبان اَشکال و صور خود به عالم ارواح شیطانى صفت و کابوس ارتباط داشته باشد. این آثار تبدل یافتن دید «مکتب احضار ارواح» به بتن آرمه است».[5]
البته چنین نقدهایى تنها از منظر دیدگاه اسلامى مطرح نمىشود. شوان به دیدگاه سرخپوستان سنتى در این زمینه اشاره کرده، مىگوید: «عکسالعمل یک رئیس قبیله سرخپوست سو (iouxS) هنگامى که یک موزه نقاشى را به او نشان مىدادند، حائز ارزش بسیار است؛[6] رئیس قبیله با تعجب گفته بود: پس حکمت عجیب سفیدپوستان این است، آنها جنگلهایى که قرنها با سرافرازى و بزرگى ایستاده بودند، مىبُرند وسینه مادر ما زمین را مىشکافند ورودخانههاى آب زلال را کثیف مىکنند. بدون ترحّم نقاشىها و بناهاى منظم خداوند را خراب مىکنند و سپس یک پرده را با یک رنگ آلوده مىکنند و آن را شاهکار مىنامند. در این مورد باید تذکر داد که نقاشى سرخپوستان یک نوشته است، یا به طور دقیقتر بگوییم یک تصویرنگارى است».[7]
ب) هنر مقدس و معابد در مسیحیت و یهودیت: از میان همه سنتهاى معنوى، ادیان ابراهیمى هویتى ویژه و مخصوص به خود دارند. هدف نهایى این ادیان تفاوت زیادى را با هم نشان نمىدهد. تنها چیزى که در میان متون اسلامى مشاهده مىشود، تأکید دین یهود و سنت موسوى بر جلال الهى و تأکید دین مسیح و سنت عیسوى بر جمال الهى است و حال آنکه پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله صاحب دو جنبه جمال و جلال است و هر دو را به تعادل در وجود خود متجلى کرده است. به هر حال تفسیرى که در طول تاریخ از این ادیان در هنر آنها شد، تفاوتهاى جدى را نشان مىدهد.
بورکهارت با بررسى نحوه تجلّى الوهیت در هنر مسیحیت و مقایسه آن با هنر اسلامى مىگوید: «از لحاظ مسیحیت خداوند «هنرمند» به بلندترین معناى کلمه است؛ زیرا او انسان را «طبق صورت خود»[8] آفریده است، اما چون این تصویر نه تنها با نمونه خود شباهت دارد، بلکه متضمن عدم شباهتى تقریبا مطلق با آن نیز هست، پس ناگزیر مىبایست فاسد گردد، بدینگونه با هبوط آدم، جلوه الوهیت در انسان به تاریکى گرائید و آینه تیره و تار شد. با وجود این، جلوه الوهیت نمىتوانست کلاً زایل گردد؛ زیرا اگر مخلوق محدود به حدود خویشاست، تمامى و کلیت خالق و محدود به هیچ حدى نیست و این بدین معناست که این حدود بر سر راه این کلیت و کمال که به صورت عشق نامتناهى جلوهگر مىشود و حتى لایتناهى بودنش ایجاب مىکند که خداوند خود را چون کلام جاودانى و ابدى بخواند و در این جهان خاکى «فرود آید» و به نوعى حدود فناپذیر تصویر ـ یعنى طبیعت بشرىـ را بر ذمه گیرد تا زیبایى اصیلیش را احیاء و تجدید کند، سد و مانع قطعى ایجاد نمىتوانند کرد. در مسیحیت تصویر الهى به حد کمال، صورت و قالب انسانى مسیح است و بر این اساس هنر مسیحى فقط یک موضوع دارد و آن عبارتست از تغییرشکل و تبدیل صورت انسان و دنیاى وابسته به انسان با انباز کردنشان در مسیح».[9]
«آنچه بینش مسیحى از راه نوعى تمرکز عاشقانه بر کلامى که در وجود عیسى متجّسد شده درمىیابد، بینش اسلامى در عالم جبروتى و مافوق انسانى مىجوید. به موجب آموزهان قرآن خداوند «هنرمند» (مصور) است».[10]
«مقایسهاى بین نظر اسلامى و مسیحى درباره تصویر انسان مطلب را روشنتر خواهد ساخت. در پاسخ به «شمایل شکنى» بیزانسى که کم و بیش تحت نفوذ نظریه اسلامى قرار داشت، همچنین مجلس اسقفهاى مسیحى[11] به کار بردن شمایل مذهبى را در مراسم آئینى مسیحى با این برهان توجیه کرد. خداوند در ذات خود غیرقابل توصیف است ولى از آنجا که کلام الهى صورت انسانى به خود گرفت، این کلام صورت انسانى را بهصورت اصل خود بازگردانید. جمال الهى را وارد آن ساخت. پس در تصویر صورت بشرى حضرت عیسى علیهالسلام، هنر، انسان را از اسرار حلول یادآور مىسازد. بدون شک بین این نظر و عقیده اسلامى اختلاف فاحش وجود دارد، ولى در عین حال هر دو به یک اساس مشترک اشاره مىکنند آن صورت انسانى بهعنوان تجلّىگاه اسماء و صفات الهى است».
«حائز توجه است که در اینجا تذکر دهیم که یکى از عمیقترین تعبیرهایى که تاکنون از نظر مسیحى درباره هنر شده است، از عارف معروف، شیخ اکبر، محیىالدین ابنعربى است که در فتوحات مکیه خود مىفرماید: مردم روم (بیزانس) هنر نقاشى را به کمال خود رسانیدند، زیرا براى آنها طبیعت فرد (فردانیه) حضرت عیسى علیهالسلام چنانکه در تصویر او بیان شده است، بهترین کمک به مشاهده وحدانیت حق است، چنانکه این گفتار نشان مىدهد ارزش تمثیلى و رمزى یک تصویر فى نفسه براى مسلمانان عارف و متفکر غیرقابل فهم نیست، گرچه با پیروى از شریعت قرآن آنانهمواره بهکار بردن تصاویر مذهبى را طرد کرده و بنابراین تنزیه را بر تشبیه ترجیح مىدهند».[12]
شوان هم در تحلیلى مشابه، هنر اصلى را در سنت مسیحى «نقاشى» دانسته است، به طورى که همه هنرهاى آنها به نوعى در ارتباط با نقاشى شکل گرفته است. به گفته شوان: «هنرمسیحى از جهت عقیدهاى مبتنى بر سر «ابن» به عنوان «تصویر»، «اب» است یا این امر که خداوند «انسان شد» تا اینکه انسان (که بنابر صورتالهى خلق شده است) «خداوند شود» در این هنر عنصر اصلى نقاشى است. طبق روایت، این نقاشى از تصویر حضرت مسیح علیهالسلام که به نحوى معجزهآسا بر روى پارچهاى که به پادشاه ابگار (bgarA) فرستاده شده بود، نقش بسته بود، منبعث شده است. نیز از نقاشى چهره حضرت مریم علیهاالسلام توسط قدیس لوقا یا توسط ملائکه یکى دیگر از ربالنوعهاى شمایلهاى صورت مقدس بالطبع «کفن مقدس» است که نمونه اصلى نقاشىهاى صورتهاى دینىاست و سپس صلیب. هفتمین مجمع اسقفهاى مسیحى اعلام کرد که «نقاشى شمایلها به هیچ وجه توسط نقاشان ابداع نشده بود، بلکه برعکس، تشکیلاتى تأیید شده و سنتى است متعلق به کلیسا». ولى به کار بردن شمایل به طور عمومى بدون اشکال نبود. اگر مسیحیان دوران اولیه با اشکال مىتوانستند آن را بپذیرند، به علت میراث یهودى آنها بود، تردید آنها از همان نوع بود که در مورد مسیحیان یهودىالاصل درباره کنار گذاشتن دستورات تغذیه حضرت موسى علیهالسلام دیده مىشود. در طبیعت بعضى از روشهاى سنتى نهاده شده است که به فعلیت نرسد مگر با توجه به یک وضع مشخص انسانى، عقیده قدیس یوحناى دمشقى در قلمرو دینى مشیت الهى بوده، زیرا حقایقى را که افشاى آن در آغاز امر امکانپذیر نبود، بیان کرد».[13]
شوان به شباهت منع تصویرسازى در سنت یهودى و اسلام اشاره مىکند که هر دو ناشى از جنبه جلالى و تنزیهى این ادیان است، اما راهى که این دو مکتب به جاى تصاویر برگزیدند، متفاوت بود. به گفته او: «هنرهاىانتزاعى و غیرتصویرى یهودیت و اسلام را نباید نادیده گرفت. هنر یهودى در خود تورات آشکار شده و کاملاً مقدس است. هنر اسلامى در حذف تصاویر انسانى و حیوانى با هنر یهودى مشابهت دارد و اما از لحاظ مبدأ آن، این هنر از صورت ظاهرى کتاب آسمانى سرچشمه مىگیرد، یعنى از حروف مشبک آیات قرآنى و نیز گرچه ممکن است عجیب بنماید، از تحریم کردن تصاویر، این محدودیت در هنر اسلامى با حذف برخى از امکانات خلاقیت برخى دیگر را شدت بخشید، مخصوصا که تصویر گیاهان به وضوح و مشروح اعلان شده بود، اهمیت اساسى طرحهاى اسلیمى و تزئینات هندسى و گیاهى از اینجاست».[14]
«مینیاتور ایرانى اشیاء را در سطحى بدون ژرفنمایى (پرسپکتیو) و بنابر این به گونهاى بدون حد و نهایت ادغام مىکند و مانند قطعهاى پارچه نساجى شده است. همین امر است که آن را به عنوان شىء «دنیوى» با دید اسلامى سازگار مىسازد. معمولاً مسلمانان از هر نوع تجسّم دادن به موضوعهاى دینى اکراه دارند. از بیم اینکه مبادا تجسّم محسوس، زیاده از حد، حقایق معنوى محتویات این حقایق را تحلیل دهد. در واقع تصویرهاى تراشیده شده و دراماتیک کلیساى غربى به صورت یک شمشیردو لبه در آمده، به جاى اینکه سعى کند این هنر را «ملایم» و «عامیانه» سازد، کلیسا مىبایست جنبه انتزاعى ـ روحانى را که در مجسمههاى رومىوار (رومانسک ـ omanesqueR) دیده مىشود حفظ کند. تنها وظیفه هنر این نیست که به سطح عوام «تنزل کند»، هنر باید همچنین به حقیقت ذاتىخود وفادار بماند و به انسان اجازه دهد به سوى حقیقت صعود کند».[15]
سنت یهودى بنابر خواست خدا و قهر الهى نسبت به آنها (بنابر تصریح قرآن) چندان مجال تمدنسازى و بسط هنر و معمارى نیافت. حتى از معابد عظیم حضرت سلیمان هم اثر روشنى یافت نمىشود. اما در مورد مسیحیت به راحتى مىتوان تجلى اصول معنوى آنها را در هنر و معمارى نشان داد. بورکهارت برخى از ویژگىهاى متجلى شده در معمارى گوتیک و رنسانس را در مقایسه با معمارى اسلامى مطرح کرده است که در مباحث معمارى با تفصیل بیشتر مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
در اینجا مناسب است برخى تفاوتهاى اصلى در هنر قدسى مسیحى و مسلمان بنابر نظر بورکهارت ارائه شود؛ اولین تفاوت مهم این دو معمارى در ساختار فضایى آنهاست. در معمارى مسیحى همیشه نوعى کشیدگى، به بالا و یا به جلو وجود دارد. به تعبیر بورکهارت: «به درستى گفته شده است که یک گنبد مسیحى یا به سوى آسمان صعود مىکند و یا به سوى میز عشاء ربانى نزول مىکند. تمام معمارى یک کلیسا، فرد مؤمن را یادآور مىشود که حضور الهى از عشاء ربانى که بر روى میز خاص آن قرار گرفته است، فیضان مىیابد مانند نورى که در تاریکى مىدرخشد. [ولى] مسجد داراى یک مرکز براى مراسم آئینى نیست، محراب فقط نشاندهنده جهت قبله است، در حالى که تمام نظام و فضا آنچنان است که حضور خداوند را در جمیع جهات و محیط بر انسان خاطرنشان مىسازد».[16]
«معمارانمسلمان تلاش کردهاند فضایىبهوجود آورند که در خود غنوده و آرامش یافته باشد، درون هیچ یک از مراکز عبادى اسلامى احساس نمىکنیم که به سمت و سوى خاصى کشیده مىشویم و حدود فضایى آنها آزاردهنده نیست. راست گفتهاند که معمارى مسجد هرگونه کششى و کشاکشى را بین زمین و آسمان، منتفى کرده است».
«نکته بعد نحوه توجه به مصالح مادى است که ظاهرا هر دو معمارى تلاش در سبک کردن کالبد ساختمان و کاستن از مادیت آن و گشادگى دارند؛ اما معمارى مسیحى این کار را با ارتفاع گرفتن انجام مىدهد، (خصوصا معمارى گوتیک) و معمارى اسلامى با بهرهگیرى از نور. معمارى اسلامى سعى نمىکند که سنگینى طبیعى سنگ را با نشان دادن یک حرکت صعودى در سنگ مرتفع سازد. چنانکه در معمارى گوتیک، متداول است. اعتدال بىحرکت مستلزم عدم حرکت است، ولى در معمارى اسلامى، ماده سنگین و بىشکل با حکاکى طرحهاى تزئینى زخرفى و اسلیمى و حجارى به اشکال مقرنس و مشبک، سبکى یافته و شبیه به اشیاء حاکى ماوراء مىشود و بدینوسیله نور بر هزار جهت تابیده و سنگ و گچ را مبدل به یک جوهر قیمتى مىسازد. طاقهاى مسلسل (رواق) حیاطالحمراء و برخى مساجد مغرب (مراکش و الجزیره و غیره) نوعى احساس آرامش و صفاى کامل مىبخشد و به نظر مىرسد که آنها از اشعههاى درخشان نور، بافته شده است و در واقع نور است که به بلور مبدل شده است. انسان فکر مىکند که ماده درونى اطاقهاى پیوسته اصلاً سنگ نیست، بلکه نور الهى است و آن عقل خلاق است که به صورت اسرارآمیزى در همه چیز منزل دارد».[17]
جایگاه معبود در هنر سنتهاى معنوى(در هنر غرب)
| تعریف معبود | نحوه تحقق | هنر اصلى |
یونانباستان | 1 ـ تصویرى روشن و واضح و استدلالى از الهههاست برخى آن را همان نور دانستهاند اما هیچ نوع نمادورزى در این تعبیر نیست. | 2 ـ نقطه مقابل هنر هندو است و با هر نوع راز و رمزى مخالف است. در عین حال در اینجا هم از مجسمه بهره بردهاند. | 3 ـ هنر محورى یونان باستان مجسمهسازى در شکل کاملاً مادى و دنیایى است. |
یهود | 1 ـ تأکید بر جنبه تنزیهى خدا و جدا بودن از زندگى مادى دنیا. | 2 ـ منع هر نوع تصویرگرى و بتسازى همچون اسلام و در عین حال حضور خداوند به هیچ شکل انتزاعى یا نمادین هم وجود ندارد. | 3 ـ کم توجه به مسئله هنر. |
مسیحیت | 1 ـ تأکید بر جنبه تشبیهى و جمالى خدا و در عین حال دست نیافتنى بودن او و حلول او در کلمه او یعنى مسیح. | 2 ـ تنها در ارتباط با کلمه خداست که مىتوان به خدا نزدیک شد. | 3 ـ نقاشى اصلىترین هنر بیانگر حقیقت کلمه الهى |
4 ـ 3) هنر مقدس و معابد اسلامى: براساس دیدگاه نظریهپردازان هنر اسلامى اصل اساسى هنر اسلامى همان مفهوم عمیق توحید است که روح قرآن کریم را شکل داده است به طورى که همه هنرها را در اسلام مىتوان جلوه کتاب آسمانى و قرآن کریم دانست. به گفته بورکهارت: «اگر بتوان تأثیر ناشى از قرآن را ارتعاشى روحانى خواند و کلمه بهترى هم براى آن نمىتوان یافت، چون تأثیر مورد نظر ماهیتى معنوى و در عین حال شنیدارى دارد، آنگاه باید گفت که همه هنرهاى اسلامى به ناگزیر باید محمل نقشى از این ارتعاش باشند. این چنین هنر بصرى اسلامى بازتاب بصرى کلام وحى است و جز این نمىتواند باشد...».
«بهگونهاى که هنر مسیحى اپیزودهایى (بخشهایى) را از انجیل و تورات ترسیم مىکند کیهانشناسى خاصى هم در قرآن وجود ندارد که بتواند در قالب طرحها و نقشههاى معمارى ترجمه شود، به نحوى که کیهانشناسى ودایى در معمارى هندو تجسم یافته است. از دیگر سو، جستجو در قرآن براى چیزى شبیه به قاعده ترکیب (کمپوزیسیون) که قابل تبدیل به زبان هنر باشد، بیهوده خواهد بود...».
«ریتم قرآن، در عین استحکام و توانمندى، از قاعده ثابتى پیروى نمىکند. حال آنکه هنر اسلامى تماما نظم و قانونمندى، وضوح، سلسله مراتب و شکل بلورین است. پیوند اصلى میان کلام وحى و هنرهاى بصرى اسلامى، نباید در سطح بیان صورى جستجو شود. قرآن اثرى هنرى نیست و با وجود زیبایى بسیارى از آیاتش، چیزى کاملاً متفاوت است. هنر اسلامى نیز نه از معنا یا شکل ظاهرى قرآن، بلکه از حقیقت و جوهربىشکل آن نشأت مىگیرد.
اسلام در ابتداى ظهورش نیازى به هنر نداشت، هیچ مذهبى در آغاز پیدایش خود در جهان به هنر توجه نمىکند، احتیاج به چهارچوبى براى حفاظت دین که از صور سمعى و بصرى ترکیب شده باشد، همچنانکه نیاز به تفاسیر متعدد کتاب وحى، بعدها به وجود مىآید. اگرچه تعبیر و تبیین حقیقى و اصیل دین به صورت بالقوه در جلوه نخستین آن نهفته است.
هنر اسلامى در اصل از توحید، یعنى از تسلیم در برابر یگانگى خدا وشهود آنحاصل مىشود. جوهر توحید در وراىکلمات قرار دارد و خود را در قرآن به واسطه بارقههاى ناگهانى و منقطع متجلى مىسازد. این بارقهها در ساحت تخیّل بصرى در صور بلورین تبلور مىیابد و این صور هستند که به نوبه خود جوهر هنر اسلامى را پدید مىآوردند».[1]
نصر هم بر این نکته تأکید دارد که همه هنر قدسى اسلامى را مىتوان تجسم یافتن کلام الهى دانست. به گفته نصر: «هنر قدسى اسلام هم از جهت صورت و هم معنا با «کلام الهى» و وحى قرآنى مناسبت دارد. چون «کلام» اسلام برخلاف مسیحیت، کالبد بشرى نپذیرفته، بلکه به صورت کتاب نزول یافته است. هنر قدسى با تجلّى حروف و اصوات کتاب الهى سر و کار دارد، نه با شمایل انسانى که خود لوگوى متجسّد است».[2]
4 ـ 4) مساجد، اصلىترین نمودگار هنر قدسى در سنت اسلامى: در گفتههاى شوان نشان دادیم که سنتهاى مختلف نوع تقدس و معنویتى که تعریف مىکنند، هنر خاصى را بهعنوان محور و اساس هنرها طرح کردهاند. حال باید همین مسئله را در مورد سنّت معنوى اسلام نشان دهیم.
بورکهارت در این زمینه مىگوید: «صورت و شمایل بشرى، تقریبا عنصر غالب در هنر اروپایى است. نتیجتا در سلسله مراتب هنر اروپایى، چهرهپردازى و مجسمهسازى بالاترین مرتبه را دارا مىباشند و «هنر مطلق» خوانده مىشوند، حال آنکه معمارى، چون مشروط به ضرورتهاى تکنیکى است، در مرتبه پایینترى واقع مىشود. شأن هنرهاى «تزئینى» از آن هم نازلتر است؛ معیار سنجش یک فرهنگ هنرى در بینش اروپایى، توانایى آن در ترسیم طبیعت و حتى بیش از آن، در تصویر انسان است. در مقابل، هدف اصلى هنر در بینش اسلامى، تقلید یا توصیف طبیعت نیست، بلکه شکل دادن به محیط انسان است، چرا که فعل بشر هرگز با هنر الهى برابر نخواهد بود».[3]
«مىتوان گفت که معمارى در میان هنرهایى که محیط انسان را شکل مىدهند و آن را مهیاى نزول برکت مىسازند، جایگاه اصلى را داراست».[4]
او در تبیین علل این مسئله مىگوید: «هنر اسلامى با بهرهگیرى از حکمت اسلامى، سعى مىکند که ایجاد یک نوع خلأ کند و همه پریشانىها و تمایلات شهوانى دنیا را از میان بردارد و نظامى را جایگزین آن سازد که مُبیّن تعادل و آرامش و صلح است. از این امر مىتوان فورا به اهمیت اساسى و مرکزى معمارى در هنر اسلامى پى برد. گرچه پیغمبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند که خداوند امت خود را مورد عنایت قرار داده و تمام سطح زمین را جایگاه عبادات او قرار داده است، معمارى است که در اماکن پرجمعیت، باید وضع صفا و آرامش را که همهجا در طبیعت یافت مىشود، از نو ایجاد کند و اما زیبایى طبیعت بکر و دستنخورده که به مثابه آثار دست خالق و آیات قدرت اوست، آن نیز در سطح و مرتبهاى دیگر توسط معمارى به وجود مىآید. در مرتبهاى که به عقل بشرى نزدیکتر و به همین جهت به نحوى محدودتر است ولى به هر حال از حکومت جابرانه شهوات فردى به دور است».[5]
«ابنخلدون اکثر صنایع ظریفه از قبیل نجارى و درودگرى و منبتکارى در چوب، گچ و کاشى ساخته شده از سفال و گل و نقاشى تزئینى و حتى قالىبافى را که آنقدر شاخص جهان اسلامى است، در حقیقت با معمارى مرتبط مىسازد؛ حتى هنر خط را مىتوان به صورت کتیبههاى تزئینى با معمارى ارتباط داد. لکن هنر خط اسلامى ذاتا یک هنر فرعى نیست، از آنجا که این خط براى نوشتن قرآن کریم به کار مىرود، داراى بالاترین مقام در هنرهاى اسلامى مىباشد».[6]
بورکهارت در گفتارى گستردهتر، هنر بصرى اسلامى را داراى دو کانون مکمّل هم معرفى مىکند و مىگوید: «بحث درباره تمام هنرهاى اسلامى به طول مىانجامد. کافى است به دو قطب هنرهاى بصرى در اسلام، یعنى معمارى و خط بنگریم. اولى هنرى است که بیشتر از دیگر هنرها مشروط به عوامل مادى است، در حالى که دومى از این لحاظ از همه هنرها آزادتر است. با وجود این هنر خط، تحت قوانین شدید از لحاظ اشکال مشخص حروف و تناسب آنها و استمرار وزن و انتخاب سبک قرار دارد. از سوى دیگر امکانات ترکیب حروف، تقریبا بىنهایت است وسبکها فرق بسیار دارد. از سبک چهارگوش کوفى تا روانترین سبکهاى نسخى، وحدت بین حداکثر نظم با حداکثر آزادى به خط اسلامى جنبه شاهدانه مىبخشد و در هیچ یک از هنرهاى بصرى، روح اسلام آنچنان آزادانه تجلى نمىکند».[7]
وى همچنانکه در مباحث فوق، معمارى را بهترین هنر شکلدهنده به محیط مىدانست، در اینجا خط را به عنوان بهترین هنر نشانگر و بازگو کننده کلام الهى مىداند. ضمن اینکه در میان هنرهاى صوتى هم قرائت قرآن این مقام را دارد.
بورکهارت مىگوید: «اگر بخواهیم هنرهاى تصویرى را در اسلام بر حسب مراتب تقدم و تأخر آنها به طور اجمال بررسى نمائیم، اصیلترین این هنرها خوشنویسى است، خوشنویسى این امتیاز را دارد که کلام الهى قرآن را در قالب شکلهاى بصرى ارائه مىکند. فىالواقع خطاطى عربى نه تنها به نقطه اوج کمال رسید، بلکه طیف وسیعى از سبکهاى مختلف را، از خط کوفى مستطیلى گرفته تا سیالترین و دلپذیرترین اشکال «نسخ» به وجود آورد. هر کجا اسلام حاکمیت یافته است، گوهرهاى بىشمار خوشنویسى عربى را مىتوان جستجو نمود».[8]
مددپور در این رابطه مىگوید: «معمارى که در هنر اسلامى شریفترین مقام را داراست، یک روح اسرارآمیز را نمایش مىدهد، معماران در دوره اسلامى سعى مىکنند تا همه اجزاء بنا را به صورت مظاهرى از آیههاى حق تعالى ابداع کنند، خصوصا در ایران که این امر در دوره اسلامى به حد اعلاى خویش مىرسد، از اینجا در نقشه ساختمانى و نحوه آجرچینى و نقوشى که به صورت کاشىکارى و گچبرى و آیینهکارى و... کار شده است، توحید و مراتب تقرب به حق را به نمایش مىگذارند و بنا را چون مجموعهاى متحد و ظرفى مطابق با تفکر تنزیهى دینى جلوهگر مىسازند.
حسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد/ این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
این همه عکس مىو نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
از اینروست که مىبینیم بهترین و جاودانهترین آثار یا در مساجد و یا بر گرد مزار امام معصوم علیهالسلام یا ولىاى از اولیاى خدا متجلى مىگردد که سرتاسر مزین به آیات الهى، اهم از نقش و خط است. نمونههایى از آن مظاهر و تجلیات را که الهامات غیبى بر دل مؤمنان خداست، یاد مىکنیم تا ببینیم چگونه بخشى از تاریخ تمدن بشرى ماده مىگردد تا صورت دینى به خود بگیرد.
معمارى اسلامى چون دیگر معمارىهاى دینى به تضاد میان فضاى داخل و خارج و حفظ مراتب توجه مىکند. هنگامى که انسان وارد ساختمان مىشود، میان درون و بیرون تفاوتى آشکار مشاهده مىکند. این حالت در مساجد به کمال خویش مىرسد، به این معنى که آدمى با گشت میان داخل و خارج، سیر میان وحدت و کثرت، و خلوت و جلوت مىکند. هر فضاى داخلى خلوتگاه و محل توجه به باطن و هر فضاى خارجى جلوتگاه و مکان توجه به ظاهر مىشود. بنابراین نمایش معمارى در عالم اسلام، نمىتواند همه امور را در ظرف ظاهر به تمامیت رساند و از سیر و سلوک در باطن تخلف کند. به همین اعتبار هنر و هنرمندى به معنى عام، در تمدن اسلامى، عبادت و بندگى و سیر و سلوک از ظاهر به باطن است».[9]
بحث نصر نیز در این رابطه شنیدنى است. او تأکید دارد که: «هنر قدسى اسلام در زمینه هنرهاى تجسمى بیش از هر چیز در قالب معمارى مساجد و خوشنویسى نمود یافته است. یکى فضایى مىآفریند که کلام الهى در آن انعکاس مىیابد و دیگرى حروف و خطوطى خلق مىکند که گویى صورت تنزل یافته کلام الهى در قالب الفباى زبان فارسى و عربى است. هنر قدسى اسلامى، قالبهاى بیانى دیگرى را نیز دربرمىگیرد. اما هنر قدسى به معناى دقیق کلمه، شامل معمارى و خوشنویسى است که با تار و پود صورت و معناى قرآن در آمیختهاند و گویى از آن جارى مىشوند».
«فضاى درون مسجد نه تنها عارضى و اتفاقى نیست، بلکه عمدا بهگونهاى طراحى شده که هرگونه تراکم و انجماد یا کششى را مانع گسترش کلام در فضاى نامحدود و یکدست شود، خنثى نماید، فضایى سرشار از سِلم و توازن که روح در آن به جاى تمرکز و استقرار در قالب پیکره یا شمایلى خاص، همهجا هست و حضوردارد. شمایلشکنى اسلامى که بسیار موضوع بحث واقع شده به معناى تقابل یا ضدیت اسلام با هنر قدسى نیست؛ چرا که هیچ مذهبى بدون هنر، قادر به آفرینش فضایى مناسب براى نمودها و تجلیات زمینى خویش نخواهد بود، بلکه بدین معناست که اسلام زندانى ساختن روح یا کلام الهى را، در هیچ قالبى که آزادى باطنى آن را تهدید کند و جلوهها و نمودهاى آن را بپوشاند، نمىپذیرد. از سوى دیگر، این امر با تأکید اسلام بر اصل «یگانگى» الوهیت» یا «توحید» که هرگز در قالب صور خیال نمىگنجد و نیز با این خوى روحانى که «صحراگردى» را بر «سکون و قرار» ترجیح مىدهد و از انجماد در فضا مىپرهیزد، مرتبط است. بدینگونه معمارى مسجد در اهدافى که مىجوید و در واقعیت روحانىاى که مىآفریند، از باطن قرآن مقدس الهام مىگیرد و این مسئله که معمارى اسلامى به گونهاى شکل گرفته تا از طریق رمز و تمثیل، با روشنى خیرهکنندهاى، اسماء و صفات گوناگون الوهیت را جلوهگر نماید. گنبد زیبایى الهى یا «جمال» را و منارهها، ابهت خداوندى که ریشه در فضاى روحانى واحدى دارد، مساجد چنین متفاوت چون مسجد قرطبه، مسجد جامع اصفهان و مسجد دهلى را به هم مىپیوندد».[10]
«ایران اسلامى در زمینه هنرهاى تجسمى به خلق صورتهاى دیگرى ازهنر سنتى نیز پرداخته است که با صور هنر قدسى که بىواسطه از آموزهها و مناسک دینى مایه مىگیرند، پیوند دارد. براى نمونه در قلمرو معمارى، خانه سنتى به نوعى گسترش و امتداد مسجد تلقى مىشود به این معنى که سادگى و طهارت مسجد را استمرار مىبخشد. فرشهایى که انسان با کفش برآنها پا نمىنهد، پاکى آئینشان که نماز و عبادت بر روى آنها را همچون فرشهاى مسجد ممکن مىسازد. «خلوت» اطاقهاى سنتى خالى از مبلمان و عناصر فراوان دیگر، میان خانه و مسجد پیوندى معنوى برقرار مىنماید. در مقیاس وسیعتر، کل طراحى شهر با مسجد مرتبط است، و این امر علاوه بر نقش مرکزى مسجد در شهر سنتى، به گونهاى بسیار دقیقتر، از اصل وحدت و انسجام سرچشمه مىگیرد که بر همه شهر، از خانههاى شخصى تا شهر در کلیت خود حاکم است، اصفهان و کاشان هنوز نمونههاى شاخص این اصل کلىاند. در محدوده هنرهاى تجسمى، قالبهاى سنتى دیگرى هم وجود دارند که با هنرهاى دینى محض مرتبط بوده، اصطلاحا به نام «هنرهاى فرعى» شهرت یافتهاند. این مقوله نیز از آن جهت که انسان را در زندگى روزانه احاطه کرده و عمیقا بر او تأثیر مىنهد، اهمیت ویژهاى یافته است. اینجا هم «مهر تقدّس» حقیرترین اشیاء را جلایى خاص مىبخشد. بهعنوان نمونه قالىها که همچون باغها و حیاطهاى ایرانى، قابى آنها را محصور ساخته و گویى به مرکزى باطنى نظر دوختهاند، تداعىگر و تکرار بهشتند. جامه سنتى در همه اشکال خود نهتنها انجام آداب و عبادات را تسهیل مىکند، بلکه سرشت الهى انسان را جلوهگر مىسازد. مینیاتور که با مصورسازى کتاب پیوند نزدیک دارد، نوعى «بسط» وگسترش خوشنویسى است و باز هم گویى مراتب ملکوت را متمثل مىنماید. همه قالبهاى هنرى مذکور، بر مبناى بینشى کامل و کلنگر نسبت به حیات که مشخصه اصلى فرهنگ سنتى ایران است، از طریق قوانین سنتى به یکدیگر مىپیوندند. هنر، به وساطت این قوانین، صبغهاى قدسى یافته، اصول روحانى حاکم بر تمامى وجوه زندگى انسان سنتى از وراى آن تجلّى پیدا مىکند».[11]
جایگاه معبود در هنر سنت معنوى اسلام
تعریف معبود | نحوه تحقق | هنر اصلى |
1 ـ خداوند با دو جنبه جمال و جلال خود هم در دنیا جلوهگر شده وهم از همه صورتها منزه است. درعین حال وحدت فراگیر او تجلّى او را به همه هستى مىرساند. | 2 ـ روح قرآن مهمترین تجلى الهى است که بنیاد هنر اسلامى را مىسازد. اما این هنر تقلید مستقیم از محتواى داستانى قرآن و یا کیهانشناسى آن یا شکل قالبى آن نیست. | 3 ـ در هنر اسلامى معمارى بهترین هنرى است که مىتواند شکل دهنده به زندگى باشد و در عین حال حضور الهى را هم به شکلى نمادین در زندگى وارد کند به گفته ابنخلدون همه هنرهاى اسلامى همچون درودگرى، تزئینات، خط، قالىبافى و... همه در پرتو معمارى شکل گرفتند. |
[1] . بورکهارت 1373: 26 .
[3] . بورکهارت 1373: 30 .
[7] . بورکهارت 1349: 19 .
[8] . بورکهارت 1373 : 30 .
[3] . بورکهارت 1349: 24 .
[4] . از قوانین سخن او برمىآید که احتمالاً «منظور او کلیساى رنشان لوکوربوزیه» است.
[6] . نقل از کتاب Charles Eastman تحت عنوان . The Indian Today
[9] . بورکهارت 1349 : 6 .
[11] 1 . Qecumenic Council
[16] . بورکهارت 1349: 15 .