1 ـ ویژگىهاى کلى
تاریخ تحولات معمارى، گواه روشنى بر گرایشهاى دینى و اعتقادى گوناگون در ساختمان نیایشگاهها است که به دست بشر در گذر زمان در جوامع مختلف ساخته شده است. در همه فرهنگها و دینها سازندگان نیایشگاهها تلاش بسیارى را براى پدیدارسازى باورهاى جمعى جامعه خود در کالبد و فضاى نیایشگاهها داشتهاند. از اینرو «معمارى نیایشگاهها» بازتاب باورها و آیینها و مناسک در ادیان گوناگون مىباشد. با این همه تأثیر باورها و اعتقادات در معمارى نیایشگاهها همواره یکسان نبوده است. به ویژه گذر زمان و دگرگونىهایى که در اعتقادات مردم نسبت به مبانى و فروع دین رخ مىداده، در معمارى نیایشگاهها بىتأثیر نبوده است.
از سوى دیگر معمارى نیایشگاهها همچون معمارىهاى دیگر متأثر از عوامل آب و هوایى (اقلیمى)، عوامل جغرافیایى و تاریخى و نیز عوامل دیگر بوده است. این واقعیت باعث شده که مردمى که به یک دین واحد باور داشتهاند، در سرزمینهاى گوناگون و در آب و هواهاى مختلف، نیایشگاههاى گوناگونى از دید معمارى بسازند. پس معمارى نیایشگاهها را مىتوان داراى دو دسته ویژگىهاى معمارانه دانست:
الف ـ ویژگىهاى مشترک نیایشگاهها که برگرفته از تعلّق به دین واحد با باورها و اعتقادات و مناسک همسان مىباشد.
ب ـ ویژگىهاى متمایز نیایشگاهها که متأثر از عوامل آب و هوایى، اقتصادى، فناورانه (تکنیکى) و دیگر عوامل اختصاصى و به ویژه باورهایى است که در سایه یک دین واحد از سوى مردم در گرایشهاى فرعى ایجاد شده است.
روشن است که عوامل دسته نخست، به مراتب مؤثرتر و قوىتر از دسته دوم هستند. زمینههایى معمارانهاى که این ویژگىهاى مشترک و متمایز در آنها رخ مىنمایند، همان زمینههایى هستند که در دیگر ساختمانها نمودار مىشوند.
الف ـ زمینههاى بیرونى: زمینههایى که ساختمان را با پیرامون مرتبط مىکند. مانند:
ـ چگونگى استقرار ساختمان بر زمین؛
ـ رابطه آن با عناصر پیرامون، هم از جنبه بصرى و هم دسترسى؛
ـ چگونگى دستیابى و ورود به ساختمان؛
ـ چگونگى جداسازى درون و بیرون ساختمان؛
ـ جهتیابى ساختمان به سمتى ویژه؛
ب ـ زمینههاى درونى: زمینههایى که به روابط درونى و میان بخشها و کالبد و فضایى مىپردازد، شکل (فرم) بیرونى و درونى ساختمان، ویژگىهاى کمى و کیفى فضاها مانند اندازهها و تناسبات به کار رفته، ریخت هندسى فضا، چگونگى نورگیرى و بازشوها، چگونگى دسترسى به فضاها و از همه مهمتر، چگونگى ساماندهى فضاها در کنار یکدیگر و سرانجام ویژگىهاى آرایهاى یا تزیینى فضاها، هم در نماهاى درونى و نماهاى بیرونى، افزون بر اینها به مواردى مانند ارتباط فضاهاى باز و بسته، درصد فضاهاى باز و بسته، درونگرا یا برونگرا بودن فضا و کالبد ساختمان، گستردگى حوزه دید (شفافیت) و حوزه حرکت (سیالیت) و مواردى از این دست باید توجه شود.
درباره شکل فضاهاى نیایشگاهها و جنبه کمى و کیفى آنها به طور کلى مىتوان دو دسته فضا را متمایز کرد:
الف ـ فضاهاى گذر و عبور براى دسترسى به فضاهاى تأمل؛
ب ـ فضاهاى تأمل و مراقبه و عبادت.
«میرچا الیاده» این دو فضا را «راهرو» و «مقام» نامیده است. به گفته او براى اینکه یک راهرو و مسیر قابل تشخیص باشد باید داراى این ویژگىها باشد: کنارههاى محکم، پیوستگى، جهتدارى، قسمتهاى برجسته قابل تشخیص، یک پایانه مشخص، تمایز یک انتها از انتهاى دیگر.
براى اینکه یک مقام یا محل قابل تشخیص باشد باید از نظر شکل در مرزهاى اعلام شده متمرکز باشد، شکل آسانفهمى داشته باشد، اندازه آن محدود باشد، جاى تجمعى داشته باشد، بتوان آن را به صورت یک منطقه درونى نسب به محیط بیرونى پیرامون تجربه کرد، عمدتا جهت مشخصى نداشته باشد.[1]
به گفته او این ویژگىها را در ساختمانهاى مذهبى مىتوان به کوتاهى با تقابل میان ساختمان بازیلیکایى کلیسا و متمرکز مسجد روشن کرد. بازیلیکا راهرویى است که به مذبح ختم مىشود. همه جزییات طرح بازیلیکا مؤید این نکته است. صحن کلیسا که راهروهایى به آن شکل دادهاند و کنارههاى سخت و صلبى دارد. انگارههاى کف و ردیف پیشرونده ستونها پیوستگى را به وجود مىآورند که آن نیز به نوبه خود بر جهتى خاص دلالت دارد. در اینجا همه چیز متوجه یک میز مقدس است که در یک تاق جاى گرفته و توسط شکل در برگیرنده شاهنشین حمایت مىشود. براى یک زائر و براى کسانى که در اینجا هیچ جایگاه بىزوالى ندارند، این باره سلطانى بسیار مناسب است.
ولى یک مسجد متمرکز، شبیه به مسجدى که توسط سنیان در استانبول طراحى شده، هیچ حرکت یا جنبشى را در برندارد. این مسجد یک مقام و محل یا یک نقطه مراجعه و تجمع است که تمرکز یافته است؛ اگر فردى به مسجد وارد شود تمایلى به ترک آن ندارد و تشویق مىشود که در آن بماند. این محل با صورت خارجى دادن به تعادل، مایه تأمل فرد مىشود. این محل یک معمارى متمرکز همه شمول دارد. وسعت محل، بیانکننده اعتقاد خاصى که مسیحیان به تجسد دارند نیست؛ بلکه برحضور مطلق خداوند دلالت مىکند. مسجد بیانکننده توحید است که مفهوم آن وحدت خداوند به عنوان مبدأ و سرچشمه همه کثرتهاست. بدین ترتیب تفاوت میان بازیلیکا و مسجد تفاوتى در سبک نیست، هر دو انواع متمایزى از معمارى هستند و در این دو مورد با درک دینداران از دین خویش همخوانى دارند.[2]
ج ـ زمینههاى کاربردى: کارکرد ساختمانهاى دینى در فرهنگهاى گوناگون، پدیدار ساختن فضایى براى انجام آیینها و مناسک دینى و یادآور شدن مفاهیم دینى و انجام فعالیتهایى است که در مسیر هدفهاى دینى و به گونهاى در پیوند با آن هستند.
یکى از ویژگىهاى مهم ساختمانهاى دینى این است که در آنها کارکرد (unctionF) ساختمان در شکلدهى و سازماندهى فضایى آن نقش کم اهمیتتر از پدیدار ساختن «مکان» دارد. در ساختمانهاى دینى کارکرد به معنى یک فعالیت ویژه که در یک فضا انجام مىشود، در برابر هدف اساسى خلق فضا در آنها چندان نمىتواند پراهمیت شمرده شود. فعالیتهاى عملى که در آنها انجام مىشود، همگى براى آماده شدن و ایجاد حس و تجربه دینى و پیوند با عالمى به جز این دنیاست و نقش زمینهسازى و مقدمهچینى دارد. ازاینرو روشن است که سازندگان آن ساختمانها همه تلاش خود را براى خلق چنین فضایى به کار مىگیرند: فضایى که چنین حس و حالى را در بیننده و استفادهکننده از فضا پدید آورد، در ذهن او مفاهیمى را بیدار کنند که دنیاى مادى بر آنها سرپوش گذاشته و در پیش چشم او هستى برتر و هستىبخش این جهان را به گونهاى تداعى کنند. همه این تأثیرات فضایى کالبدى را مىتوان کارکردهاى اصلى ساختمانهاى دینى برشمرد، در برابر کارکردهاى فرعى آنها که انجام آیینها و مناسک دینى باشد.
د ـ حضور انسان: معمارى نیایشگاه با حضور انسان نیایشکننده کامل مىشود. این بدان معنى است که همه عوامل کالبدىـ فضایى نیایشگاهها به همراه انسان نیایشکننده تشکیل یک سامانه منسجم را مىدهند که براى دستیابى به یک هدف متعالى انتظام یافتهاند و آن یافتن خود در برابر نیرویى بىپایان که همه هستى به دست اوست مىتواند باشد.
پس باید گفت ساختمان نیایشگاه با حضور انسان نیایشکننده هویت تمام مىیابد. این سخن درست رویاروى دیدگاههایى است که در آنها هویت مکان تنها با حضور عناصر معمارانه تعریف مىشود. در برابر این دیدگاه، برخى حس مکان را امرى ادراکى و ذهنى دانستهاند که بر پایه ویژگىهاى فضا در ذهن ساخته مىشود. پس هویت مکان مشروط به وجود ذهن ادراککننده مىشود.
هـ ـ حضور الهى: جلوهگرترین بخش نیایشگاهها عناصرى هستند که همچون نماد حضور الهى در فضا به کار گرفته مىشوند. این عناصر مىتوانند کل معمارى نیایشگاه را تحت تأثیر عناصر خود قرار دهند و به آن جهت بدهند یا ریخت و شکل آن را بسازند. به گفته الیاده، حضور خداوند را مىتوان به طرق گوناگون نمایش داد. این حضور اغلب با پیکرههاى مقدس در معابد مصرى، یونانى و هندو تعیین مىیابد. مىتوان از کاشىها یا نقاشىها براى اشاره به حضور خداوند استفاده کرد. در برخى ادیان، کل ساختمان تجلى خداوند تلقى مىشود. از محرابهاى یونانى این تلقى وجود داشت. معابد هندو تا زمان ما نه فقط مکان عبادت و تجمع، بلکه داراى حرمت و قداست الهى بودهاند. خانه کعبه در مکه که مقدسترین عبادتگاه و مکان مذهبى در اسلام است، نماد تلاقى محور عمودى روح و صفحه افقى حیات انسانى است. این خانه یک مکعب میان تهى از سنگ است و محور دنیوى کیهانشناسى اسلامى است. دیرک چوبى یا ستون سنگى در ادیان دیگر همین نقش را ایفا مىکنند.
در تفکر اسلامى، مکان از آن جهت که محضر خداست، تقدس مىیابد. عالم، تجلى خداوند و از این رو مقدس است. این تجلى در مراتبى گوناگون در طول هم رخ مىدهد و کعبه بنیاد محورى است که این مراتب یا عوالم را به هم مرتبط مىکند؛ پس کعبه از آنرو مقدس است که نماد اتصال عالم به حق تعالى است، جهتگیرى به سوى کعبه، یا سمت قبله نیز رو کردن نمادین به این اتصال و قرار گرفتن در جهت ارتباط با مبدأ هستى است. این جهت مقدس به فضاى معمارى مسلمانان که از نظر کالبدى معمولاً فاقد جهت است، جهتى معنوى مىبخشد.
کالبدها از آنجا که مادى هستند، وابسته به زمان و مکاناند و فقط به صورت متشابه، رمزى، آیهاى و تمثیلى مىتوانند براى انسان اندیشمند و دلآگاه تداعى معنا نموده و وسیله یاد و یادآورى شوند. کالبدها به صورت نسبى مىتوانند معنا و مفهومى را تدعى و یادآورى نموده و در مجموع حداکثر زمینه و وسیلهاى متناسب براى سیر و صیرورت متعالى و ارادى انسان باشند و ذاتا جنبه اعتبارى دارند.
هر مفهومى و هر ارزشى نظیر مفهوم زیبایى مىتوانند در بىنهایت شکلها و کالبدهاى متفاوت به صورت نسبى و تمثیلى متجلى شود و نوآورى و خلاقیت و ابداع در این بُعد انتها ندارد. به خصوص با توجه به جمیع شرایط متغیر و متنوع زمانى و مکانى؛ بنابراین هر مفهوم و اصل ثابت نظرى، نظیر مفاهیم (جمال، جلال، عدل) مىتوانند در بىنهایت از کالبدها و اشکال خلاقانه، حکیمانه و بدیع ظهور یابد و متجلى گردد.
2 ـ ویژگىهاى نیایشگاههاى غربى
منظور از نیایشگاههاى غربى در این پژوهش، بیشتر کلیساها در کشورهاى غربى و در میان فرقههاى گوناگون مسیحى مىباشد. همانگونه که همه مورخین هنر نوشتهاند الگوى بنیادى ساختمان کلیساها، تالارهاى ستوندار یونانى یا باسیلیکاها بودهاند که در معمارى رومى نیز ساخته مىشدهاند. همچنین عناصر دیگرى از معمارى پیش از یونانى در آن مؤثر بودهاند. بر این پایه براى بررسى سیر دگرگونىها در نیایشگاههاى غربى به ناچار باید ریشههاى اصلى را تحلیل کرد.
به گفته نویسندگان، نخستین الگوها براى ساخت معابد یونانى، نیایشگاههاى پیش از یونان کلاسیک بودهاند. در میان مردم آن زمان باورهاى دینى شامل اعتقاد به خدایان و مقدّس شمردن اجزاء طبیعت بود. آنان به قصد تسکین خدایان به شعائر فراوان مشتمل بر دعا و قربانى تشریفات دست مىزدند. در فرهنگ یونانى پرستش طبیعت به پرستش شخصیتها، تکامل یافته و خدایان شکلهایى انسانى به خود مىگرفتند. برخلاف خدایان مصر و میانرودان، یگانه تفاوت واقعى این خدایان با انسانها این بود که ایشان فناناپذیر بودند.
شیوههاى عبادت یونانى هم مانند خدایان یونانى بسیار متنوع بوده است. یونانیان براى دفع شر خدایان زمینى به عبادت آنان مىپرداختند؛ ولى خدایان آسمانى را صمیمانه پرستش مىکردند. اجاقخانه مانند آتشدان بزرگ شهر که در میدان عمومى قرار داشت، محل عبادت بود. نیایشگاهها و غارها و شکافهاى زمین که مسکن خدایان زمینى محسوب مىشوند، براى عبادت به کار مىرفتند. یونانیان حریم نیایشگاهها را مقدس مىشمردند و بدان تجاوز نمىکردند. در آنجا مؤمنان گرد مىآمدند. یونانیان نیایشگاهها را خانه خدایان مىشمردند، نه خانه عبادتکنندگان. تندیس خدایان در نیایشگاه قرار داشته و در برابر این تندیسها آتش جاویدان شعله مىکشیده است.
خاستگاه نیایشگاههاى کلاسیک یونان را خانههاى نخستین و ساده یونانیان کهن دانستهاند. این نیایشگاهها نخست داراى یک اتاق تکى به عنوان درونخانه بوده و یک ایوان ستوندار نیز در پیشگاه آن بوده است. این ایوانهاى ستوندار بخش اصلى و اساسى نیایشگاه یونانى شمرده مىشدند. زائرین به درون نیایشگاه راه نداشتند، زیرا جایگاه خداوند و گنجینههاى الهى بود. عبادت و آیینهاى نیایش و قربانى در مذبح یا قربانگاه خارجى انجام مىشد. نزدیکترین محلى که یک عابد معمولى به جایگاه تجسم تقدس الهى راه داشت؛ همان فضاى سرپوشیده ورودى نیایشگاه بود. یونانیان، خود ساختمان را گونهاى پیکره مىپنداشتند که شکلى انتزاعى دارد و از نیروى پیکره براى مجسم ساختن صفات انسانى برخوردار است. هر نیایشگاه داراى این فضاها بود:
ـ یک اتاق تکى یا دو اتاق تو در تو (مقصوره) بدون پنجره، با یک در.
ـ یک اتاق تکى یا دو اتاق میان دو دیوار دو سوى ایوان.
ـ یا یک ردیف ستون در جلوى ایوان.
ـ یا دو ستون میان دو دیوار و یک ردیف ستون در جلوى آن.
ساماندهى فضایى نیایشگاه یونانى را از لحاظ نظم و تقارن فضاها دستاوردى پس از معمارى خاور نزدیک برشمردهاند. معمارى یونانى همچون موسیقى کلاسیک، یک تم یا مضمون ساده مرکزى داشت. نیایشگاه یونانى داراى فضاهایى مشخص و تعریفشده بود که در همه نمونهها به یکسان و با سامانبندى تکرارى به کار مىرفت. گرچه در اندازه تغییرى رخ مىداد ولى فضاها و حتى تناسبات میان اندازهها یکسان مىماند. یک اتاق اصلى، ایوان ستوندار و ردیف ستونها در گرداگرد این واحد فضایى. این سه عنصر اصلى همواره کاربرد داشت. گاردنر این سادهگرایى در محتوا را که بخشهایى ساده هم از درون آن فرا مىرویند، به دانش هندسه یونانى شبیه کرده است.
درباره الگوبردارى معمارى یونانى از معمارى مصرى به گمان ما نمىتوان از تمایزات آنها درگذشت؛ چون ممکن است معمارى ستوندار مصر، یک شیوه ستونبندى را به یونانیان یاد داده باشد، ولى باید توجه داشت که پرستشگاههاى مصرى آشکارا درونگرا هستند. ردیف ستونهایشان نماى درونى را مىآراید و آسمانه را نگه مىدارد. ولى پرستشگاه یونانى درست برعکس پرستشگاه مصرى است. پرستشگاه آشکارا برونگراست و حالتى ظاهرى و نمایشگرانه دارد.
در معمارى یونان باستان، توجه به مجسمهسازى به مراتب بیشتر است تا به فضاى درونى. از اینرو کالبد ساختمان نقشى ویژه یافته است. شاخص نیایشگاه یونانى، یک فضاى خالى درونى و نوعى برترى در تمامى طول تاریخ است، خلاء درونىاش در فراموش کردن فضاى معمارى آن، ثبات و دوام مىیابد و افتخارش در مقیاس انسانى آن موجودیت پیدا مىکند. پس مىتوان گفت نیایشگاه یونانى:
1 ـ هیچ فضاى مثبتى ندارد و هسته آن یک مجسمه توخالى است.
2ـ این هسته، کارکردى براى مردم ندارد و جایگاه خدایان است.
3 ـ تمام اهمیت به فضاى پیرامون این هسته داده شده و با انبوهى از آرایهها نمودار مىشود.
4 ـ با این همه نیایشگاه یونانى داراى مقیاس انسانى است.
در معمارى رومى، نیایشگاه رومى بر خلاف معمارى مذهبى فرهنگهاى پیشین (از جمله یونانى) نمونه نوآورانه ویژهاى را ارائه نکرد. بلکه معماران رومى، بیشتر نیروى خود را صرف ساختن ساختمانهاى پرشکوه و شهرها کردند. آنان نیایشگاههایى با الگوى یونانى و اتروریایى نیز ساختند. رومىها نیز مانند یونانىها از رواقها یا ایوانهاى پرستشگاهها بهرهگیرى مىنمودند.
در نیایشگاه رومى درست برخلاف معمارىهاى پیشین، شکل فضاى به دست آمده حاصل طرز قرار گرفتن دیوارها نیست. دیوارها و احجام در معمارى مصر و میانرودان به قدرى اهمیت مىیابند که آنچه دیده مىشود همینها هستند. فضا فقط به شکلى منفى وجود دارد، یعنى تصادفا بین احجام ظاهر مىشود. اینگونه معمارى را معمارى احجام نامیدهاند. معمارى یونانى نیز که مخصوصا به احجام، نسبتهاى میان احجام و شکل دادن به عناصر حجمى توجه داشت، با صفت معمارى استخوانبندى یا ساختارى متمایز شده است.
ویژگىهاى اساسى فضاى رومى چنین برشمرده مىشود:
1 ـ تقارن در فضاهاى دایرهاى و مستطیلى؛
2 ـ داشتن استقلالفضایى نسبت به فضاهاى دیگر به گونه جداسازى با دیوارهاى ستبر؛
3 ـ محوربندى فضاها؛
4 ـ داشتن مقیاس غیرانسانى و عظیم؛
5 ـ تأکید بر عظمت و حاکمیت و نشانهاى از برترى نسبت به جمعیت شهروند، به گونهاى که آشارا اعلان مىکند که امپراطورى به مثابه منطق و قدرت زندگى وجود دارد. مقیاس ساختمان رومى، مقیاسى است که اسطوره را در اذهان مسجم مىسازد؛ ولى در واقع این قدرتنمایى چیزى را جز اندوه در اذهان مجسم نمىکند. چنین مقیاسى انسانى نیست و نمىخواهد انسانى باشد.
براى نمونه ساختمان نیایشگاه پانتئون داراى یک گنبد خانه تک است که گنبد آن بر روى استوانهاى ساخته شده است. دیوارهاى استوانه بى هیچ گسستى، یکباره تا نوک گنبدکشیده مىشوند، گنبد با دیوارها یکى شده و هیچ ردهبندى کالبدى در آن دیده نمىشود. در برابر آن، گنبدخانههاى مسجدها ردهبندى کالبدى مشخصى دارند که از نقشه کف مربع به هشت گوشه، از هشت گوشه به شانزده نمودار مىشود و مىتواند سلسله مراتب هستى را از جهان طبیعت، ملکوت تا عالم ناسوت، تداعى کند. بخشبندى کالبد گنبد با خطوط و تورفتگىهایى با شکلهاى ذوزنقه که هرچه به بالا مىروند، کوچکتر مىشوند، داراى یکنواختى و هندسهاى بىروح هستند. در برابر آن بخشبندىها در زیر سقف مسجدها که با کاربندى، رسمىبندى و چفدآمیز (مقرنسها)، هماهنگ با راستاى انتقال نیروهاى کالبدى بر ساختمان، با تنوّع خود و اشکال گوناگون، یک ردهبندى از هستى را به نمایش مىگذارند. ذوزنقهها و تورفتگىهاى گنبد سرانجام در بالا به یک سوراخ بزرگ دایرهاى مىرسند و به یکباره آهنگ آنها خاموش مىشود و نور با شدت به درون مىتابد و این امر دوگانگى فضاى درون و بیرون را افزون مىکند. در برابر آن، ترکیب و پیوند هماهنگ کاربندىها با خورشیدى در کانون آنها که در عین تنوع و کثرت، داراى وحدت عناصر و خطوط هستند. نور گنبدها به گونهاى لطیفتر از زوایههاى گوناگون از راه شبکهها، نورشکنها و گاه شیشههاى رنگى به درون مىتابد و از دوگانگى فضاى درون و بیرون مىکاهد و یک وحدت میان فضاها را نمودار مىسازد.
در یک بررسى کلى مىتوان درباره نیایشگاههاى یونانى که پیش درآمد کالبد کلیساها بودهاند چنین گفت: نیایشگاه، خانه خدایان است؛ خدایانى ساخته ذهن آدمیان و نه خانه خداى یگانه و خانه قیام انسانها. از اینرو یگانه نیست و هر خدایى براى خود نیایشگاهى ویژه دارد. این نمونهاى از چیرگى شرک و چندخدایى به جاى وحدانیت خدا است. آیینها در بیرون از نیایشگاه و گرداگرد آن برگزار مىشود و نه در درون فضا. پس میان انسان و خدا، جدایى و فاصله است. انسان با یک میانوند و واسطهاى با خدا در ارتباط است. انسان در برابر عظمت تندیسهاى نفوذناپذیر و نیرومند، تنها احساس خردى و کوچکى مىکند. انسان، تنها تماشاچى و رهگذر است و کششى بسوى خدایان ندارد، بلکه واپس زده شده، بر جاى مىماند.
سیر تحول معابد یونانى بدینگونه است که در گذر زمان نسبت مساحت فضاى بیرونى به فضاى درونى بیشتر مىشود. عناصر تزیینى نظیر ستونها به تدریج افزوده مىشود، ابتدا علاوه بر ورودى در قسمت مقابل آن، سپس چهار طرف و به تدریج ردیفهاى بیشتر و پرشدن محوطه ورودى فضاى داخلى کمکم از نقشه مربع به مستطیل کشیده و نوارهاى باریک فضایى تبدیل مىشود. هیچ عنصر تعیینکننده در بدنه دیوارها و فضاها مشوقى براى توقف و سکون و توجه نیست، مگر مجسمه و ربالنوع. کلاً یک محور طولى در فضاى داخلى و ورودى مسلط است، و همواره حالت عبور را تشدید مىکند.
حجم خارجى یک حجم مستقل، منظم و در مجموع یکنواخت است که کاملاً از فضاى اطراف خود جدا و حالت نمایشى یک مجسمه را دارد. هیچگونه نشانهاى که محور ورودى را مشخص کند وجود ندارد و فواصل ستونها کاملاً یکنواخت است و این برونگرایى و مجسمهگونگى را به شدت تشدید مىکند. سکوى بلند و جدا شدن از زمین اطراف، این حالت نمایشى را تشدید مىنماید.
در مجموع قسمت پرساختمان نسبت به فضاى خالى آن مسلّط است و ساختمان پر احساس مىشود. عناصر تزیینى به خصوص سرستونها و نقش برجستهها و مسجمههاى متنوّع بر روى سنتورى و بر روى سقف حالت نمایشى و مجسمهگونه آن را تشدید مىنماید. همه مراسم عبادى به صورت جمعى انجام مىشود و فضایى براى حضور قلب و عبادت فردى وجود ندارد. امپراطوریان و حاکمان جانشینان خدا در زمین و انسان برتر تلقى مىشوند و کاهنان منتخب آنان فقط مجرى مراسم هستند. معبد در مجموع دور از بافت متمرکز و اصلى شهر و بر روى ارتفاعات قرار گرفته است و قابل دسترسى مداوم و روزمره افراد نیست و گهگاه مراسمى در آن برپا مىشود.
پس در گذر زمان، نسبت مساحت فضاى بیرونى به فضاى درونى بیشتر مىشود. به شمار ستونها در گرداگرد نیایشگاه افزوده مىشود، نخست به رواق پیشگاه نیایشگاه، سپس در پیش ایوان، و پس از آن در چهار سوى نیایشگاه و در فضاى درونى آن. فضاى درونى کمکم از هندسه چهارگوشه و مربع به هندسه مستطیل کشیده و رواقهاى باریک دگرگون مىشود. کانون توجه و کشش در فضاى درونى، تنها تندیس خدایان است و به جز آن عنصر نیرومندى دیگر نیست که انگیزه توجه و ایستادن در برابر آن باشد. کالبد ساختمان داراى یک راستاى طولى است که همواره انگیزه گذر و ناایستادن را افزون مىکند. فاصلههاى میان ستونها یکسان است و آهنگ یکنواختى دارد. از اینرو نمىتواند به شناخت عناصر فضا یارى رساند و آنها را از هم جدا بنمایاند. این ویژگى، برونگرایى و تندیسگونگى، کالبد ساختمان را افزون مىکند. ساختمان روى سکویى ساخته شده که بدان حالت نمایشى داده است. کالبد ساختمان بر فضاى آن چیره است، چون بخش پر ساختمان بر بخش تهى چیره است.
آرایهها و سرستونها و نگار برجستهها و تندیسها بر روى سه گوشه پیشانى (سنتورى)، ساختمان را همچون یک تندیس بزرگ نمودار مىسازد و سرانجام اینکه در روند دگرگونى کالبد نیایشگاهها از سادگى فضایى به سوى پیچیدگى تندیسگونه سیر کرده یا از الگوى فضایى خانه کعبه به سوى الگوى جمرات سهگانه رفته است.
کالبد ساختمان، کاملاً برونگرا است و هیچ درگاه و دروازهاى با هدف پدید آوردن کشش به سوى درون فضا و دعوتکننده ندارد. یک نظم هندسى بسیار یکنواخت و تکرارى پیرامون نیایشگاه را دربرگرفته است. کالبد پر و سخت ستونها بر فضاى میان آنها چیرگى دارد و ساختمان را بیشتر تندیسگونه مىنمایاند. سقف شیبدار نیایشگاه، ساختمان را بر زمین نشانده و کالبد آن را زمینى کرده است. تندیسها، نگاربرجستهها، آرایهها و ستونها با جرم سنگین خود و نمودهاى تندیسگونه خود، آنچنان به فضاى تهى چیره هستند که کل کالبد ساختمان همچون یک تندیس به چشم مىآید تا یک فضاى معمارانه، ساختمان به شدت برونگرا است. گرداگرد ساختمان را رواقها پوشاندهاند، و هسته کانونى ساختمان بسیار کوچکتر از نمود بیرونى آن است. درون نیایشگاه بسیار ساده و بىآرایه است. دیوارها تخت و یکدست هستند و ردیف ستونها در راستاى طولى نیایشگاه، توجه را به سوى کانون و جایگاه خدایان مىکشاند، و بیشتر حالت گذر و عبور را تشدید مىکند، تا ایستادن و حضور را. کانون و نقطه تمرکز فضاى درونى و قلب فضا، یک فضاى تهى و کوچک و دربسته است که جایگاه نذورات و هدایا و گنجینهها است. در روند دگرگونى نیایشگاهها، از درونگرایى به بیرونگرایى، سیرى از نیایشگاه بودن به معبود شدن را مىتوان مشاهده کرد.
در معمارى بیزانسى دگرگونىهایى در طرح گنبد مرکزى پدیدار شد. الگوى کلیسا به شکل مکعب گنبددار (ندرتا به شکل چهارگوش با قاعدهاى غیرمربعى) بود. کلیساهاى کوچک، عمودى بودند و برخلاف ساختمانهاى پیشین بیزانسى، سطوح دیوارههاى بیرونىشان با نقش برجسته تزیین شده بود.
در سدههاى میانه، کلیساها بیشتر با الگوى کشیده و با سیلیکایى ساخته مىشدند و نه نقشه مرکزى. گرچه الگوى گرد براى نمازخانههاى خصوصى و آرامگاهها به کار مىرفت، مانند نمازخانه کاخ شارلمانى در آخن، ولى آنچه شالوده تکامل معمارى رومانسک قرار گرفت و نقشى قاطع در آن داشت، الگوى کشیده بود با آنکه در سده هشتم چندین کلیساى کشیده ساخته شد، ولى همگى ویران شدهاند.
بازیلیکا ساختمانى است که دو محور تقارن عمود بر هم دارد. هم تقارن طولى دارد و هم عرضى. ولى کلیساى مسیحى تنها تقارن طولى را حفظ مىکند و تقارن عرضى را به هم مىزند. در ورودى در ضلع کوچکتر در عرض قرار مىگیرند و روبروى آن محراب که همان نیمدایره بازیلیکاست که در هر دو سو بود و در اینجا یکى است تا بدین طریق جهت هدایت را نشان دهد.
معمار دوره رومانسک، ساختمان را به شکل روابط و نسبتهاى هندسى میان اجزاى آن برشمرد. و این دیدگاه از پایه با دیدگاه معمارى دوره مسیحیت آغازین تفاوت داشت؛ زیرا وى هیچگاه در اندیشه روابط و نسبتهاى هندسى اجزاى بزرگ نبود و دیوار را اصولاً یک ساختمانى نمىدانست، بلکه سطحى مىپنداشت که مىبایست روى آن آرایهبندى کند.
عناصر کالبدى کلیساى رومانسک همچون گذشته عبارت بودند از یک تالار ستوندار با دیوارهاى حجیم و دو ردیف ستون در میان آن که تاقهاى چهاربخشى را در میان نگه مىداشتند. بازوهاى طرفین این تالار چندان بلند نبودند و گاه این بازویىها حذف مىشدند. دیوارهاى ستبر مانع از این مىشدند که نور فراوان به درون کلیسا بتابد. در جاى برخورد تالار ستوندار بازویى یک گنبد بلند زده مىشد و این بخش را پرنورتر مىکرد.
برخلاف معمارى مسیحیت نخستین که در جستجوى خدا به درون نظر داشت، سبک رومىوار (رمانسک) مقیاسى انسانى داشت. انسانى که قصد داشت تا خدا را از آسمان به زمین بیاورد. دیدگاه این معمارى نسبت به فضا نیز تأییدکننده همین نظریه بود؛ فضاى کلیساى ابتدایى مسیحى با روحانیت رویایىاش تبدیل به فضایى مرکب از چند فضاى کوچکتر شد که تابع نظمى صریح و روشن بود. به این منظور قبل از هر چیز، دالان طولانى و اصلى کلیسا به غرفههایى متشابه تقسیم شد و ساختمان، ساختار کالبدى خود را به نمایش گذارد و ضرب آهنگ این تکرار اجزاء، ساختمان را به مقیاسهاى انسانى نزدیکتر ساخت. دیگر انسان، تنها تماشاگر مبهوت ساختمان نبود، بلکه به گونهاى در این مجموعه ایفاى نقش مىکرد و جزئى از کل این نظام بهشمار مىآمد.
شبستان در کلیساهاى رومىوار، فضایى خطى بود. این محور خطى تنها دالانهاى جنبى را در برخى نقاط قطع مىکرد که این انقطاع به اشکال گوناگون پیش مىآمد یا اینکه دالان عمودى فرعى که از مسیر اصلى کوتاهتر بود، مدام بین محراب اصلى بود و یا اینکه به دو قسمت تقسیم گردیده و از دو سو به مسیر ناوى شکل اصلى مىپیوست. الگوى اصلى و شاخص در کلیساهاى رومىوار آمیزهاى بود از این دو شکل ناوهاى اصلى و عمودى. هر دو هماندازه و همارتفاع بودند و دو فضاى متداخل ایجاد مىکردند که این تداخل، الگوى چلیپایى را پدید مىآورد.
معمارى رومانسک، چندین ویژگى مشخص پدید آورد:
ـ طرح پیمونبندى شده مربع در نقشه کف.
ـ روش ستونبندى یکى در میان که تویزههاى نیمدایره را که ضربدرى با یکدیگر برخورد مىکنند را نگه مىدارد.
ـ برجستگى و گودى فزاینده دیوارها و جرزها در جایى که به تاقهاى بالایى مىپیوندد.
ـ تأکید بر پیمونبندى در نقشه کف.
در سبک رومىوار براى اولین بار دیوارهاى بیرونى کلیسا اهمیت بیشترى یافت: دیوار بیرونى، بافتى همگون با فضاى درونى داشت و برج آن از نظر شکل اهمیت یافت. دلیل این شکلپردازى را باید در گشایش معنوى جستجو کرد. کلیسا وظیفهاى مبشّرانه داشته و ساختمان آن نیز باید با فرم و فضاى خود تأکیدى باشد و به این درخشش بشارتگر.
کالبد کلیساى رومانسک داراى دو ویژگى مهم بود:
1 ـ پیوستگى کالبدى: در اینجا معمارى به کارکردش در حد سطوح و پوستهها پایان مىبخشد و خود را در استخوانبندى بیان مىکند.
2 ـ پیمونبندى فضایى: ساختمان داراى پیمون و وزن است مانند شعار ادبى. گامها در کلیساى صدر مسیحیت، یکنواخت و با قافیه است. در کلیساى بیزانس، لغزنده است. ولى در رومانسک داراى ایستهاى آهنگینى شده بود.
تلاش معماران گوتیک بر این بود که کلیسا با نورى شگفتانگیز، پیوسته بدرخشد. در سدههاى میانه این را نظریهاى مىدانستند کهانگیزه پىریزى سبک گوتیک گردیده است و آنچه تحقق این نظریه را میسّر گردانید، دانش فنى و مهارت عملى بود. تفاوت بین این دو، مشابه تفاوت بین فیزیک و مهندسى مدرن بود. وقتى معمار سدههاى میانه از هنر هندسه سخن مىگفت، منظورش نه ماهیت انتزاعى شکلهاى هندسى، بلکه کاربردهاى عملى فرمولبندىهاى ریاضى در طراحى یک مجسمه یا پىریزى یک ساختمان بود. لیکن با تلاش براى پى بردن به اینکه معمارى گوتیک عمدتا با نظریه سر و کار داشته یا پىریزى یک ساختمان بود. لیکن با تلاش براى پى بردن به اینکه معمارى گوتیک عمدتا با نظریه سر و کار داشته یا با دانش فنى و مهارت عملى، نمىتوان این معمارى را شناخت. بلکه باید پذیرفت که کلیساهاى گوتیک حاصل کاربست توأمان نظریه و دانش فنى بودهاند.
پیوستگى فضایى در شیوه گوتیک پیشرفته با طرح تازهاى که به دیوارهاى تالار داده شده و به دنبال آن نور بیشترى از راه ردیف پنجرههاى بزرگتر شده زیر تاقها به درون تالار راه یافت، با تأکید بیشترى در برابر دید بینندگان قرار گرفت. با کاربرد پشتبندها در بیرون از کالبد، بالکانههاى خطابه از بالاى رواقها حذف شدند. بالکانهها از معمارى رومانسک و گوتیک آغازین مىتوانستند همچون پشت بند براى تاق تالار نقش ایفا کنند. فضاهاى درونى برخى از کلیساهاى دوره گوتیک پیشرفته، با همه افزایش چمشگیر اندازه پنجرههاى زیرتاقى نسبتا تاریک بودند چرا که بیشتر شیشههاى پنجرهها رنگى بودند و جلوى نور را مىگرفتند. گرچه شیشههاى رنگى باعث تاریک شدن فضاى درون مىشدند، ولى نور رنگین زیبایى به درون مىتاباندند که براى شیفتگان معمارى گوتیک بسیار گیرا بود. ویژگىهاى مهم معمارى گوتیک در نمونههاى بعدى تکامل یافت. این ویژگىها چنین بودند:
ـ شیوه پیمونبندى در تالار؛
ـ تاق نوکتیز چهارقابى؛
ـ شبکه پشتبندىهاى واژگون در بیرون از کلیسا.
این ویژگىها گونهاى معمارى استخوان دار را به نمایش مىگذاشتند؛ در این کلیساها آنچه از دیوارها بر جا مىماند، همچون پوستى میان جرزها کشیده شده بود انگار که نقشى جز تأمین یک پرده عایق هوا براى فضاى درونى نداشتند. خطوط تند و برجسته رگههاى تاق از بلندایى بسیار زیاد به یکدیگر نزدیک مىشدند و به ستونکهاى دیواره تالار مىرسیدند و از دیوارهاى پوسته مانند، به سوى جرزهاى مرکب کشیده مىشدند. تقریبا تکتک بخشهاى ساختمان، عنصرى همانند خود در پایین داشتند. آنچه پدیدار مىشد کالبدى کموزن و شناور در فضا بود که چشم، ارتباطى میان آن و مادیت خشن سنگ نمىدید. تاقهاى جایگاه خوانندگان اگر مستقیما از زیر سقف مشاهده مىشدند، مانند آسمانهاى بهنظر مىرسیدند که همچون سقف چادر از تیرکهاى دستهدسته شده آویخته شده باشند. نورى که سیلوار از پنجرههاى زیر تاق به درون مىتابید، باعث بلند نمایاندن تاق مىشد و در همان حال، خطوط کرانى ساختمان را محو مىکرد. نتیجه چیزى خیالى بود و ساختمان بزرگ دیگرى را به چشم پدیدار مىساخت که سراپا با آن کلیساها تفاوت داشت. یعنى ما را بهیاد ساختمان کلیساى ایاسوفى در استانبول مىانداخت که در آن کلیسا نه تنها کالبد مادى ساختمان در اثر نبوغ و جسارت نوآورانه ساختمانى کاهش یافته، بلکه آنچه بر جاى مانده از لحاظ بصرى به وسیله نور، حالتى غیرمادى پیدا کرده است.
در شیوه گوتیک، برخلاف شیوه رومىوار که کم و بیش به گونهاى یکسان در همهجا به کار گرفته مىشد، دگرگونىهاى ویژهاى رخ داد که همه رو به یک سو داشت. شفاف کردن دیوار کلیسا که هدف معماران سبک رومىوار (رومانسک) در بازى با نور بود، در سبک گوتیک عملى گردید. دیوارها شفافیت یافتند و قسمت باربر ساختمان در حد یک استخوانبندى که آن هم تا حد امکان در میان دیوارهاى جانبى فضاها قرار گرفته، خلاصه مىشد.
الگوى اصلى شیوه گوتیک که ساختن بخشى از آسمان در روى زمین بود، فضایى غیرمادى طلب مىکرد. دو عامل مىتوانستند در حل این مشکل یاریگر باشند. عامل نخست، انتقال سازه باربر ساختمان به بیرون بود و نورپردازى مناسب را مىتوان عامل دوم دانست. آنها ابعاد عناصر سازهاى در درون را تا حد امکان کم کردند و به این ترتیب توانستند در سطوح آزاد شده پنجرههاى بسیار بزرگ کار گذارند. نورى که از بخش بالاى دیوارهاى ناو میانى به داخل مىتابیدند چنان شدید بود که در این بخش هیچ قسمت تاریکى باقى نمىماند. بیننده به راستى مىپنداشت که سقف میانى بالاى سر او معلق است. به عکس، بخش پایین ناو میانى نیمهتاریک بود. دو ناو کنارى با داشتن ابعاد لازم براى عناصر سازهاى در قسمت پایین دیوارهایشان امکان چنین نورپردازىاى را نمىدادند. انسان در این قسمت خیال مىکرد که در فضاى تاریک زمینى ایستاده است و وقتى که به بالا نگاه مىکند آسمان روشنى را که جایگاه هر آنچه که خدایى است مىبیند.
یک کلیساى جامع گوتیک را بایستى یک مجموعه از کارهاى هنرى با محتواى نمادینى دانست که امروز براى ما تصوّرش مشکل است. وظیفه کلیساى گوتیک، نشان دادن مقر حکومت خداوند بر روى زمین بود. براین اساس نمىتوان مدخل کلیسا را با تمام مجسمههایى که آن را تزیین مىکردند، تنها یک حد فاصل ساده میان فضاى درون و بیرون شمرد. بلکه این مدخل در واقع معبرى است از زندگانى زمینى به زندگانى ابدى در دنیاى دیگر، یا به تعبیر دیگر نمایشگر روز رستاخیز. پنجره گرد بالاى سردر میانى، به گونهاى نور را به داخل کلیسا مىتاباند که با تأکیدى بر جهت حرکت به سوى محراب باشد. از سوى دیگر این پنجره نمادى نیز از خورشید و کهکشان بود. این پنجره به شکل گل سرخ بود که نماد حضرت مریم است. از آنجا که نور مىتواند از شیشه و سنگهاى کمیاب عبور کند، بدون اینکه به آن آسیبى برساند، در سدههاى میانه، نماد روحالقدس به شمار مىرفته است.
دایره در نظر بسیارى از معماران و نظریهپردازان عصر رنسانس، شکل هندسى کمال مطلوب بود. زیرا این شکل که آغاز و پایانى ندارد و فاصله تمام محیطش از نقطه مشترک مرکزى ثابت است، به نظر مىرسید بازتابى از شکل کائنات باشد. از این رو براى نقشه کلیسا بسیار مناسب دانسته مىشد.
در شیوه باروک نیز نورپردازى اهمیت داشته، ساماندهى بخشهاى روشن و سایه به تناوب باعث پدید آمدن تصور عمیق مىشده است. بیننده مىپندارد که فضا تا بىنهایت ادامه دارد. سازه ساختمان با نورپردازى مناسب به صورتى غیرخوانا درمىآید و نماى ساختمان حالتى خیالانگیز به خود مىگیرد. در این دوره به ویژه در ساختمانهاى آخر روزگار، باروک بهرهگیرى از نور غیرمستقیم نیز رایج بود. اغلب در این ساختمانها بیننده تقریبا نمىتوانست پنجرهها را ببیند و روشنایى فضاى درونى از بازتاب نور روى دیوارها تأمین مىشد.
استفاده از ترفندهاى گوناگون در نورپردازى براى تقویت خیالپردازى از دوران باروک تا امروز معمول بوده است، در معمارى مذهبى با بهرهگیرى از شکلهاى خاص و نورپردازى متناسب با آن، حال و هوایى عرفانى به فضاى درون داده مىشود. یکى از نمودهاى مهم کلیساى گوتیک، نمادپردازى در آن است.
در روزگار نوزایى، معمارى، دوباره به سوى روزگار کلاسیک باستان نظرى انداخت؛ مفاهیمى مانند وضوح، هماهنگى منطق و تناسب مطرح شدند. به گفته گروتر چون در آن زمان انسان خود را در مرکز معمارى قرار داده بود و معمارى دیگر نمىتوانست برانسان فرمانروایى کند، پس فضاهاى مرکزى مناسبتر از فضاهاى خطى بود.
باور نوزایى این بود که کمال قدرت خداوند در طبیعت، قابل دیدن است و نیز در انسان؛ پس نیازى نیست که دنیاى دیگر و آخرت در جستجوى آن باشیم. بدینگونه دیگر طى طریق در مسیر خاص لازم نبود. ولى از آنجا که فضاى مرکزى براى مراسم عبادى آن زمان چندان مناسب نبوده، در بیشتر کلیساها ترکیبى کم و بیش متناسب بین الگوى گرد و الگوى کشیده پدید آمد.
در هنر و معمارى رنسانى پسین به کاربرد گسترده و افراطى یا غیرطبیعى از یک الگوى ویژه را «شیوهگزینى» نامیدهاند. در سده شانزدهم به جز شیوهگزینى، معمارانى بزرگ پدید آمدند که یکى از آنها پالادیو بود. او هم به دنبال نمودار ساختن الگوهاى کلاسیک در نما و طرح کلیسا بود. ساماندهى دقیق، روشن و منطقى اجزاء ساختمانى با عناصر کلاسیک ستون و سنتورى.
در سده هفدهم و هیجدهم در اروپا پس از سبک نوزایى (رنسانس)، سبک باروک پدیدار شد؛ عصر باروک عصرى پردامنه، پویا، درخشان و رنگارنگ، نمایشى، پرشور، احساسى و خلسهآور، پرشکوه و مسرف و نوجو بود. عصر باروک عصر انبساط در پى عصر اکتشافات بود. در کلیساهایى که در این سبک ساخته مىشوند، عناصر و خطوط، شکل مارپیچ مىگیرند و دیوارها گود و برجسته مىشوند. دیگر آن نماهاى تخت سنتى که حدود خارجى ساختمان را تعیین مىکرد، کنار مىرود و کالبد ساختمان داراى پوسته زندهاى مىشود که نه براى جداسازى درون و بیرون، بلکه براى فراهم آوردن امکان اتصال سیالگونه بین آن دو کار شده است. سادگى و خوانایى روزگار نوزایى در شیوه باروک به کلى کنار گذاشته شد. فضاى باروک آکنده از تضاد است و گویى تلاش مىشود که ذهن را فریب دهد.
معمارى باروک، آزادى فضایى است، آزادى فکرى از قوانین قراردادى است و از هندسه مسطحه، از سکون، از تقارن، از تضاد میان فضاى درون و بیرون آزاد است. بهخاطر چنین گرایشى نسبت به آزادى است که باروک خود را به بیانى از لحاظ روانى بالا مىکشد. باروک با تفسیرهاى نو از الگوهاى کهن، خود را محدود نمىکند، بلکه مفهوم قرارداد فضایى جدیدى را پدید مىآورد. درک معمارى باروک، تنها به مفهوم آزاد شدن از همنوایى با ارزشهاى کلاسیک نیست، بلکه به معناى قبول شجاعت، ایده، تحرک است. در واقع بیش از هر چیز دیگرى، به معناى درک فضا است.
3 ـ معمارى مسجد
بىگمان معمارى روزگار اسلامى و به ویژه مساجد در آغاز از تأثیر معمارى ساسانى و معمارى رومى بیزانسى به دور نبوده است. در سدههاى بعد، اسلام به هر کشورى که راه مىیافته، پدیدآورنده هنرى بوده که در خود عناصرى بومى و خودى را مستتر داشته است. اما هنرمندان و سازندگان مسلمان، به گواه تاریخ، هیچگاه در ساماندهى فضا که پایه معمارى است و نسبت به جنبههاى ساختارى و آرایى اى در درجه اول اهمیت است، مقلد و الگوبردار نبودهاند. آنها به شیوهاى کاملاً آگاهانه، عناصر و اندامهاى معمارى را به کار گرفته و ساختمانهایى را پدید مىآوردند که در عین اینکه اندامهایى آشنا و با پیشینهاى تاریخى داشت، نوآورانه و ابتکارى بود. در بررسى و تجزیه و تحلیل آثار معمارى و در این مورد ویژه، معمارى مساجد باید به سامانه «کارکردى»، «سازهاى» و «کالبدى» توجه داشت.
الف ـ سامانه کالبدى: همانگونه که در بسیارى از نوشتهها پژوهشها آمده، بیشتر اندامها و عناصر معمارى روزگار اسلامى، داراى پیشینهاى قبلى مىباشند، برخى از آنها هم به اقتضاى نیازهاى تازه، در همان دوره و به تدریج پدید آمدهاند که در جاى خود بدان خواهیم پرداخت اما درباره آرایهها و تزیینات ساختمانى که در بسترى از میراث گذشته رشد کرد و در سدههاى پس از آن به شکوفایى و اوج جلوهگرى رسید. در اینباره هنرمندان مسلمان نوآورىهاى بسیارى داشتند که همانندش در گذشته هرگز پدید نیامده بود.
ب ـ سامانه سازهاى: تمدن اسلامى به طور طبیعى مانند هر تمدن دیگرى عناصر کالبدى خود را نخست با بهرهگیرى از تجربیات موجود شکل داد و سپس بر حسب لزوم، آنها را متکامل نمود و ماهیت آنها را بر پایه فرهنگ خود دگرگون ساخت. این تمدن با توجه به شرایط جغرافیایى و گسترش مرزهاى شمالى و شرقى و غربى با تمدنهاى کهن آن زمانى یعنى ایران و سومر و آشور و کلدانى و بیزانس و مصر ارتباط برقرار نمود و از تجربیات فنى آنها بهرهگیرى کرد.
ج ـ سامانه کارکردى: ما بر این باوریم که مهمترین و ارجمندترین نوآورىها در معمارى روزگار اسلامى در این بخش رخ داده است. تمدن اسلامى بر پایه نظام دینى و اجتماعى خاص خود، کارکردهاى تازهاى را در جامعه اسلامى پدیدار ساخت که تا پیش از آن نمونهاى نداشت. مهترین این کارکردها در زمینه عبادت و نیایش بود. نحوه خاص نیایش در اسلام با همه قواعد و مناسک آن در هیچ دینى مطرح نبود، به فضاى ویژه و درخور نیاز داشت.
نخستین نمونه این فضا در همان آغاز براى جامعه اسلامى آماده بود، خانه کعبه و پیرامون آن که در آن مناسک حج به جاى آورده مىشد و اما مراسم نماز جماعت که براى نخستین بار مسجدى ساده و بىپیرایه توسط پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و یارانش در مدینه ساخته شد، فضایى دیواربست (محصور) که بخشى از آن سر باز و بدون آسمانه و بخشى دیگرى براى جلوگیرى از تابش آفتاب، سرپوشیده بود. یعنى زمینى با میانسرایى درون آن و یک شبستان ستوندار در سوى قبله. این طرح ساده، الگوى همه مسجدهاى سدههاى نخست و پس از آن، در همه کشورهاى مسلماننشین شد.
یکى از ویژگىهاى بنیادى و شگفت معمارى روزگار اسلامى در این نکته است که با به کارگیرى چند فضاى مشخص و تعریف شده، مانند گنبدخانه، ایوان، میانسرا، رواق، دالان، هشتى و... نمونههاى گوناگونى را از انواع ساماندهى فضایى براى انواع کارکردها پدید آورده است که هرکدام از دیگرى متمایز است و در عین حال به شایستگى پاسخگوى عملکرد مورد نیاز مىباشد. از این مهمتر و شگفتآورتر ظهور انواع ساماندهى فضایى براى یک کارکرد خاص است؛ تنها براى مدرسههاى سنتى در معمارى ایرانى که همگى داراى یک کارکرد خاص هستند، سه گونه متمایز از ساماندهى فضایى را مىتوان از هم بازشناخت. براى کسانى که معمارى روزگار اسلامى را آکنده از تکرار بىپایان عناصر و اشکال و نگارهها مىشمرند، باید افسوس خورد و در پاسخ گفت: این معمارى آکنده از خلاقیت و نوآورى در زمینه ساماندهى فضا، آن هم با همین چند عنصر و نگاره و شکل است که همانندش در هیچ شیوه معمارى در جهان پدیدار نشده است. بهطور کلى فضا در معمارى اسلامى هرگز مستقل از شکل فرض نمىشود. این فضا، فضاى انتزاعى اقلیدسى نیست که صورت خارجى پذیرفته و چهارچوبى براى استقرار شکلها فراهم آورده باشد. فضا به واسطه شکلهاى درون خود جنبه کیفى پیدا مىکند. یک مکان مقدس، قطبى است که فضاى اطراف را گرد خود متمرکز مىسازد.
معمارى اسلامى، به ویژه در ایران، اهمیت خاصى براى نور قائل است. درون مسجد گویى نور در صور مادى تبلور یافته و این صورتها انسان مؤمن را به آیه نور در قرآن متذکر مىشوند که «اللّه نورالسموات والارض».[3] در ایران به دلیل تابش شدید آفتاب در اکثر نقاط آن و آسمان بلورین این فلات مرتفع، نیاز به نور در فضاهاى زیستىبخش تفکیکناپذیرى از زندگى مردم در طول تاریخ بوده است، بىجهت نیست که ادیان پیش از اسلام در ایران، به خصوص آیین زرتشت، تمثیل نور را براى تبیین تعالیم خود به کار مىگرفتند و در دوره اسلامى هم، حکمت اشراق سهروردى در این کشور گسترش بیشترى یافت.
نور برجستهترین ویژگى معمارى ایرانى است، نه فقط به عنوان عنصرى مادى، بلکه به مثابه تمثیلى از «وجود» و «خرد» الهى. نور جوهرى معنوى است که در غلظت و تیرگى ماده شایستگى مىبخشد تا نفس بشرى در آن آشیان کند، نفسى که خود ریشه در عالم نور دارد که همان نشئه روح است.
معمارى قدسى اسلام پیش از چیز در وجود مسجد متجلّى است که خود تجسم «بازآفرینى» و «تکرار» هماهنگى، نظم و آرامش طبیعت است که پروردگار آن را به مثابه خانه همیشگى مسلمانان براى عبادت تعیین کرده است. مسلمانان با نمازگزاردن در مسجد، به تعبیرى به آغوش طبیعت بازمىگردند. این ارتباط فقط بیرونى نیست، بلکه از طریق پیوندى درونى، مسجد را به اصول و ریتمهاى طبیعت مربوط کرده و فضاى مسجد را با آن فضاى مقدس خلاقیت ازلى متحد مىسازد، تا آنجا که طبیعت بکر توانسته در برابر حملات انسان پرومتهوار دوام آورد، در حضور الهى که آرام مىبخشد ودر عین حال موجب وحدت روح مىشود، گسترش یافته و همچنان گسترش مىیابد. معمارى قدسى اسلام، به واسطه فرمان الهى که طبیعت را عبادتگاه مسلمانان قرار داده است به گسترش طبیعت مخلوق پروردگار در چهارچوب محیط مصنوع دست انسان تبدیل مىشود.
4 ـ ویژگىهاى کالبدى مسجد
الف) ارتباط مسجد با پیرامون: ـ ساختمان مسجد در مسیر گذرگاههاى اصلى محلى یا شهرى جاى داشته و هیچگاه دور از دسترس مردم نبوده است.
ـ مسجد به عنوان یک عنصر شهرى، داراى عناصر شاخصى چون گنبد، سردر، مناره، ماذنه بوده است که این عناصر معمارى مىتوانستند جایگاه مسجد را در بافت شهر و روستا کاملاً مشخص کنند یا به گفته دیگر مسجد در فضاى شهرى از خوانایى لازم برخوردار بوده است.
ـ ساختمانهاى پیرامون مسجد به لحاظ کاربرى با مسجد سازگار و متجانس بودهاند، به ویژه کاربرىهایى که در عرصه و اعیان مسجد قرار مىگرفتهاند (مسجد وکیل شیراز).
ـ در گذرگاه عمومى مردم، پیشخان یا جلوخان مسجد، بخشى از عرصه ورودى مسجد شمرده مىشده است. به گفته دیگر پیشخان مسجد، یک حریم مشخص در گذرگاه عمومى داشته و جزء جدایىناپذیر عناصر ورودى آن به شمار مىرفته است. (مسجد امام تهران)
ب) ویژگىهاى فضاها: عناصر و فضاهاى اصلى مسجد همواره چنین بوده است؛ شبستان اصلى؛ مقصوره یا بخش جلوى محراب (گاه همان گنبدخان)، میانسرا یا حیاط مرکزى، عناصر فرعى نیز عبارت بودهاند: از وضوخانه، شبستان زمستان و ورودى و درگاه اصلى، انبارها.
از بررسى کیفى فضاها این نتایج به دست مىآید:
الف) بهرهگیرى از هندسه ساده و شکلهاى مربع و مستطیل براى خوانایى بیشتر فضاها و پرهیز از اغتشاش ذهنى.
ب) پرهیز از بهکارگیرى هندسه پیچیده و کثیرالاضلاع.
پ) بهرهگیرى از تناسبات زیباشناختى در هندسه کف (پلان) و در نماهاى اصلى.
ت) بخشبندى فضاها به قسمتهاى کوچکتر با بهرهگیرى از جرزها و ستونها و مردموار کردن کالبدها.
ث) بهرهگیرى از عناصر زیباشناختى مانند تعادل، توازن و تقارن در کالبدها و نماها، بهویژه در جهت قبله، براى پدید آوردن فضایى آرامشبخش و به دور از آشفتگى زندگى روزانه.
ـ در بیشتر موارد از حیاط به جاى نمازخانه روباز بهرهگیرى مىشود. از این رو داراى سکو مىباشد که با کفش از روى آن راه نمىروند.
ـ از حوض وسط حیاط به جاى وضوخانه روباز استفاده مىشود.
ـ از ایوانها نیز در بیشتر موارد به جاى شبستان بهرهگیرى مىشود و از اینرو آنها داراى محراب هستند.
ـ شبستانهاى فرعى در بخشهاى دیگر مسجد نیز ساختار همان شبستان اصلى را دارند، ولى همواره از آن کوچکتر هستند.
پ) چگونگى ساماندهى فضایى:ـ جهت قبله به همه فضاهاى اصلى و فرعى مسجد شکل مىدهد و در بیشتر موارد، چگونگى ساماندهى فضایى و قرارگیرى فضاها در کنار یکدیگر را تعیین مىکند.
ـ روشهاى گوناگون و بسیار هوشمندانهاى براى حل مسئله انحراف جهت قبله با راستاى زمین یا گذرگاه مردم، در مساجد کهن تاریخى مىتوان یافت که همه آنها امروزه نیز کارآمد هستند. (مسجد حکیم اصفهان)
ـ به طور کلى همه فضاها در راستاى قبله قرار مىگیرند، به جز ورودى اصلى شامل هشتى و سر در که ممکن است از راستاى گذر عمومى پیروى کند.
ـ در جایابى فضاها، همواره نخست شبستان اصلى مسجد و سپس میانسرا، در راستاى قبله شکل مىگیرد. در هیچ نمونهاى حیاط مسجد در پس دیوار قبلى جاى ندارد و نمونههاى انگلشتشمار، جزء استثنائات هستند.
ـ در مساجد ستوندار، پهناى دهانه جلوى محراب یا مقصوره همواره بزرگتر از دیگر دهانهها است و کلاً تلاش شده فضاى جلوى محراب باز باشد تا محراب از بخشهاى دیگر شبستان قابل دیدن باشد.
ـ در مسجد گنبدخانه دار، گنبد اصلى روى مقصوره است و محراب کاملاً در برابر دید قرار مىگیرد و بر آن تأکید مىشود. در جلوى گنبدخانه، ایوان اصلى جاى دارد که به میانسرا باز مىشود. در دو سوى گنبدخانه شبستانهاى ستوندار جاى دارند.
ـ برخى فضاهاى فرعى و خدماتى گاه ممکن است در دیوارهاى شرقى و غربى شبستان جاى داشته باشند ولى دیوار قبلى به هیچ فضایى راه ندارد و هیچ درى در آن دیده نمىشود. در برخى نمونهها که این دیوار بسیار دراز شده (مانند مسجد جامع اصفهان) گاه چند درگاه در آن دیده مىشود.
ـ هیچگاه بخشهاى وضوخانه و آبریزگاه در پس دیوار قبله قرار نمىگیرند.
ـ نکته بسیار مهم اینکه هیچکدام از فضاهاى اصلى مانند شبستان و میانسرا (حیاط)
و حتى وضوخانه بدون میاندر یا فضاى واسطه نیستند. گاه ایوانهایى که به شبستان دسترسى دارند همچون میاندر عمل مىکنند و حیاط نیز بدون هشتى به بیرون راه نمىیابد.
5 ـ سنجش و مقایسه
اولین وجه امتیاز اسلام بر مسیحیت، فقدان واسطهاى همچون سازمان کلیسا در عالم اسلام است. در اسلام عنایت الهى مستقیما و نه با وسائط و میانجىها شامل حال مردمان مىشود. در اینجا از مقتدایان دینى و مراجعى که گناه کسان را مىخرند و احکام کیش را معیّن مىکنند، خبرى نیست. در جهان مسیحیت از قرن دوم میلادى با سرکوبى نهضت موتنانیستها، اقتدار ارباب کلیسا و تفسیر متشرّعانه آنان از عهد عتیق و عهد جدید جاى وحى پیغمبر و به طور کلى آزادى در تأویل و تفسیر معنوى را گرفت. در واقع نیایش و دعا هنگامى که بىواسطه از خود خداوند و آفریننده جهان خواسته مىشود، با هنگامى که با واسطه انجام مىگیرد، قطعا تأثیرات و مناسک و نتایج مختلفى به بار خواهد آورد.
یک تقابل مهم میان معمارى مسجد و معمارى کلیسا، تقسیمبندىهاى مکانى است. در دنیاى اسلام هر مکانى تصویر سبک شناختى خاص خود را دارد و این امر در نتیجه شرایط جغرافیایى و نیز مواد و مصالح در دسترس بوده است.
نکته دیگر که معمارى اسلامى را از جهت تاریخى در تقابل با کلیسا قرار مىدهد، آن است که فرقههاى مختلف و مذاهب گوناگون اسلام هرگز تأثیرى بر سبک و سیاق معمارى نداشته است؛ در دنیاى مسیحیت اصلاح مذهب و نهضت ضد اصلاح مذهب، تأثیر بارزى بر معمارى کلیسا داشته، در حالى که مذاهب سنى و شیعه در عالم اسلام مساجد مختلف از جهت معمارى را بهوجود نیاورده است. تنها تفاوت عمده مساجد سنى و شیعه در تزیین مسجد است. به نوعى که هر یک آیات قرآنى مورد علاقه خود را به خط خوش بر دیواره مسجد مىنویسند و این براى کسى که عربى نمىداند تفاوت عمده محسوب نمىشود. همچنین وجود یک یا دو مناره در مسجد که تفاوت عمدهاى نیست.
در تحلیل نمادگرایى شکل صلیبى معبد مىتوان گفت که معبد مسلمانان وحدت خدایى است که بشر خلیفه او بر روى زمین است در حالى که در جهانبینى مسیحیت وحدت براساس تثلیث استوار است و عیسى علیهالسلام پسر خداست و معبد نیز تجلّى پیکر مسیح بهعنوان پسر خداست. بناى معبد، تبلور حقیقى ادوار آسمانى و نیز تمثیلى از تصویر مسیح مصلوب است. مسیح به صلیب کشیده شده است تا تاوان گناهان بشریت را بدهد و با به صلب کشیدن او گناهان بشریت آمرزیده شده است و تنها راه رسیدن به رستگارى، وفادارى به مسیح به عنوان پسر خداست. پس در واقع او میانجى و شفاعتکننده بندگان نزد خداست. براین اساس مىتوان گفت که محورهاى اصلى صلیب که در دایره محاط شده، پیونددهنده مربع میانى به مثابه انسان و دایره به مثابه خدا مىباشد و در واقع مربع زمین را به دایره آسمان ارتباط داده و محورها به عنوان میانجى و رابط بین عالم ماده (مربع) و عالم معنى (دایره) عمل مىکنند و قرار گرفتن پیکر مسیح درست بر روى همین محورها (مطابق شکل زیر) میانجىگرى و رابط بودن او را بین انسان و خدا تبیین مىکند.
در معمارى اسلامى نقوش و اشکال فراتر از دنیاى مادىاند و هر یک نمود ارزشها و اعتقادات هنرمندى است که آن را براى تجلى احساساتش براى خلق عبادتگاهى به کار مىگیرد. کل بنا، بیانگر تعادلى است که احدیت خداوند را در نظام کیهان انعکاس مىدهد. در عین حال احدیت در هر مرتبه که مورد نظر قرار گیرد، همواره احدیت است. از اینرو شکل منظم بنا را مىتوان تعبیرى از الوهیت نیز دانست که در این صورت بخش کثیرالاضلاع ساختمان برابر با برهاى تراش خورده یعنى وجود صفات الهى است و گنبد آن یادآور احدیت افتراقناپذیر است.
معماران مسلمان تلاش کردهاند فضایى به وجود آورند که کاملاً در خود غنوده و آرامش یافته باشد. درون هیچ یک از مراکز عبادى اسلامى احساس نمىشود که حدود فضایى آنها آزاردهنده است. معمارى مسجد هرگونه کششى و کشاکشى را بین زمین و آسمان منتفى کرده است. نکته دیگر نحوه توجه به مصالح مادى است که ظاهرا هر دو معمارى تلاش در سبک کردن کالبد ساختمان و کاستن از مادیت آن و گشادگى دارند؛ اما معمارى مسیحى این کار را با ارتفاع گرفتن انجام مىدهد، (خصوصا معمارى گوتیک) و معمارى اسلامى با بهرهگیرى از نور به این توفیق دست یافته است.
اصل اساسى هنر اسلامى، همان مفهوم عمیق توحید است که روح قرآن کریم را شکل داده است، به طورى که همه هنرها را در اسلام مىتوان جلوه کتاب آسمانى و قرآن کریم دانست. تأثیر ناشى از قرآن را مىتوان ارتعاشى روحانى خواند، چون این تأثیر ماهیتى معنوى و شنیدارى دارد. در این صورت باید گفت که همه هنرهاى اسلامى به ناگزیر باید محمل نقشى از این ارتعاش باشند. اینچنین، هنر بصرى اسلامى بازتاب بصرى کلام وحى است و جز این نمىتواند باشد.
[1]. جى، جِى، دیویز. دائرهالمعارف دین، ویراسته میرچا الیاده، ش 19، زمستان 1374 .