جایگاه مسجد در سخنان خداوند و گفتار ائمه اطهار علیهمالسلام
خداوند منان مىفرماید مسجد خانه خداست.[1]و در روایات است که «المساجد مجالس الانبیاء»[2] و «المساجد بیوت المتقین»[3] و همچنین خداوند تبارک و تعالى کسانى را که مؤمنان را از ذکر یاد خدا در مساجد باز دارند جزء ستمکاران قلمداد مىکند و مىفرماید: «و من اظلم ممن منع مساجد اللّه ان یذکر فیها اسمه و سعى فى خرابها...» و در ادامه، کیفر این ستمکاران را خوارى در دنیا و عذاب الهى در آخرت معرفى مىنماید: «لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخره عذاب عظیم».[4]
از سوى دیگر ساختن و آباد نگاه داشتن مسجد تنها در صلاحیت مؤمنان خدا قرار دارد: «انما یعمر مساجد اللّه من آمن باللّه و الیوم الاخر»[5] و در روایت، مسجد به عنوان محل دعا و بازگشت به سوى خداوند در طوفان حوادث و غمهاى طاقت فرسا معرفى شده است.[6] مسجد برترین و گرامىترین مکان زمین است و دوستداران و اهالى مسجد نزد خداوند گرامىاند.[7] مسجد حتى مؤمنان نمازگزار و دوستداران خود را مىشناسد و در فراقشان، از عمق دل، ناله مىکند.[8] مسجد نه تنها محل عبادت و ذکر خداوند است، بلکه مکان نشر معارف بلند آسمانى است.[9] خداجویان و حقطلبان، گوهر گرانبهاى آشنایى با دین و فهم آن را در این مرکز مقدس مىآورند. و دین را به ـ معناى واقعى ـ از زبان روحانیان دینباور فرا مىگیرند. زمزمه آیات جانفزاى قرآن، آگاهى بر گوشهاى از رازهاى پنهان کلام الهى، و تفسیر و تبیین معارف و احکام آسمانى در این جایگاه والا صورت مىپذیرد. مسلمانان علوم گوناگون اسلامى از قبیل فقه، حدیث، تفسیر، عرفان و حتى تاریخ، سیاست و مسائل اجتماعى و فرهنگى را در این مکان مقدس مىآموزند.[10] بنابراین، واضح و مبرهن است که مسجد در اسلام، محور تمام کارهاى مهم، اعم از عبادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى است.
بنیانگذار بزرگ انقلاب اسلامى ایران، حضرت امام خمینى قدسسره مىفرماید: «این مسجد الحرام و مساجد در زمان رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مرکز جنگها، سیاستها و مرکز امور اجتماعى و سیاسى بوده. اینطور نبوده که در مسجد پیغمبر همان مسائل عبادى نماز و روزه باشد، مسائل سیاسىاش بیشتر بوده است. اسلام مىخواهد مردم آگاهانه براى مصالح خودشان و مصالح مسلمین در آنجا (مساجد) فعالیت کنند».[11]
با توجه به محوریت مسجد در تمام امور، رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامى نهاد مستقلى را براى رسیدگى به امور مساجد تحت عنوان همین نام تأسیس کردهاند.
علت نامگذارى مسجد
علت نامگذارى «مسجد» به این نام، آن است که جایگاه سجده و تواضع در پیشگاه خداوند تبارک و تعالى است. سجده نماد بندگى و کرنش در برابر حق تعالى است و در میان تمام عبادتها و حتى نسبت به دیگر اجزاى نماز نیز از شرافت و برترى ویژهاى برخوردار است.[12] گاه از مسجد به عنوان بیتاللّه هم یاد مىشود.[13] بدین روى مؤمنان در این مکان مقدس به ذات حق تعالى تقرب مىجویند و با عبادتهاى خالصانه خود، به سوى او رهسپار مىشوند. در حقیقت، مسجد خانه هدا، خانه مردم و جایگاه گرد آمدن آنان براى بندگى معبود است. از اینرو، قرآن کریم کعبه را خانهاى براى مردم مىداند و مىفرماید: «ان اول بیت وضع للناس للذى ببکة»[14]؛ قطعا اولین خانهاى که براى مردم بنا شده، مکه است.
اهمیت مسجد نزد خداوند منان
وجود مسجد در روى زمین، به ظهور اسلام منحصر نمىشود، بلکه این مکان مقدس پیش از تولد اسلام هم بر روى زمین وجود داشته و خداى تعالى زمین را از خانه خود خالى نگذاشته است: «مسجد الاقصى» در بیتالمقدس به دست حضرت سلیمان علیهالسلام بنا نهاده شد و دیگر پیامبران الهى آن را تعمیر و تجدید بنا نمودند،[15] و «مسجد الحرام» توسط دو پیامبر بزرگ الهىحضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام که براساس روایات حدود این مسجد توسط این دو پیامبر تعیین گشته است.[16]
کارهاى تبلیغاتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مسجد، سرشار از مایههاى معنوى و روحانى بوده. ایشان ابتدا شخصى که قصد هدایتش را داشت، روابط دوستانه برقرار مىکرد و با عمل خود روح تواضع در برابر دیگران و خدمت به خلق را به او مىفهماند و بعد با توجه به ویژگىهاى روحى و روانى او، با سخنانى کوتاه زمینه گرایش وى را به اسلام فراهم مىنمود.[17]
مسجد به عنوان مقر اصلى پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله براى آموزش به تازه مسلمانان بود. علاوه بر اینکه ایشان تازه مسلمانان را به صورت انفرادى در مسجد آموزش مىداد، گفتوگوهاى علمى و فرهنگى نیز با نمایندگانى که از سوى قبایل و ادیان اعزام مىشدن، انجام مىداد. کانون اصلى این گفتوگوها و مذاکرات مسجد بود، هر چند براى سکونت و استراحت این نمایندگان مکانى در نظر گرفته شده بود[18] و عدهاى هم بنا به صلاحدید پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در منازل انصار اسکان داده مىشدند.[19] اما براى بعضى از نمایندگان مانند نمایندگان «ثقیف» به دلیل اقامت طولانى در درون مسجد، محل استراحت برپا نموده بودند.[20]
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در کنار یکى از ستونهاى مسجد، که به «اسطوانه الوفود» (ستون هیأتها) معروف است، این نمایندگان را به حضور مىپذیرفت و با آنان به مذاکرات دینى و اجتماعى مىپرداخت. البته این گفتوگوها جنبه سیاسى هم داشت، ولى معارف اسلامى محور گفتوگوها بود. بدین روى این نمایندگان معمولاً بهخاطر گرایش به اسلام، به مدینه مىآمدند. اگرچه بعضى از این هیأتها در حضور پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله و در کنار خانه خدا به فخرفروشى مىپرداختند و گفتوگوهایى برخلاف ادب و نزاکت بر زبان جارى مىکردند و حتى گاهى درخواست مسابقات هنرى ـ ادبى از پیامبر رحمت صلىاللهعلیهوآله مىکردند اما ایشان خلق و خوى عظیم خود، با حوصله و بردبارى کامل، به سخنان آنان گوش فرا مىداد.[21]
1 ـ مذاکره با نمایندگان بنىتمیم
گروهى از رؤسا و برگزیدگان «بنىتمیم» که ده نفر بودند، پیش از ظهر وارد مسجد پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله شدند. به محض ورود، سراغ اسیران خود را گرفتند.[22] مکان اسیران را به آنها نشان دادند و نمایندگان به حضور آنها رفتند و به مسجد برگشتند. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در آن روز، در منزل عایشه بود و بلال اذان اول را گفته بود. مردم منتظر بیرون آمدن پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبودند. به محض ورود ایشان به مسجد، آن گروه خود را به پیامبر صلىاللهعلیهوآله رساندند و شروع به صحبت کردند. پیامبر پس از اقامه بلال، مدت کوتاهى ایستاد. آنها مىگفتند: ما شاعر و خطیب خود را آوردهایم. پس سخن ما را
گوش بده. پیامبر صلىاللهعلیهوآله لبخندى زد و نماز ظهر را خواند و به منزل بازگشت. دو رکعت نماز خواند و بیرون آمد و در صحن مسجد نشست. آن هیأت به محضر پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله رسید، عطارد بن حاجب تمیمى را جلو آوردند. خطبهاى خواند. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ثابت بن قیس فرمود: برخیز و جواب خطبه ایشان را بده ثابت برخاست با توجه به اینکه آمادگى قبلى نداشت، خطبهاى ایراد نمودند. وقتى ثابت نشست، آنها گفتند: اى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اجازه بده تا شاعرمان شعرى بخواند. حضرت اجازه داد. زبرقان بن بدر بلند شد و ابیاتى سرود. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به حسان بن ثابت فرمود: پاسخشان را بده. او برخاست و اشعارى سرود.[23] پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: خداوند حسان را تا زمانى که از رسول خدا دفاع مىکند، با روح القدس تأیید مىکند.[24]
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان از خطبه ثابت و شعر حسان خوشحال بودند. نمایندگان با هم خلوت و مشورت کردند. یکى از آنها گفت: به خدا قسم! بدانید این مرد پیامبر است و از سوى خدا تأیید مىشود و کارهایش رو به راه مىگردد. خطیب او از خطیب ما فصیحتر و شاعر او از شاعر ما بهتر است.[25] پس از آن نمایندگان «بنىتمیم» مسلمان شدند و پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله جوایزى نیک به آن اعطا نمود.[26] پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به نمایندگانى که مىآمدند جوایزى هدیه مىداد.
هنگامى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله جوایز را اعطا نمود پرسید: آیا کسى باقى مانده است گفتند: بچهاى است که مواظب بارها است. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهفرمودند: بنویسید تا جایزهاش را بدهم. آنها گفتند: پسرکى بىارزش است. اما ایشان فرمود: بر فرض اینکه باشد، ولى به نمایندگى آمده است و حقى دارد.[27]
2 ـ گفتوگو با نمایندگان ثقیف
از دیگر هیأتهاى اعزامى که مذاکرات علمى و فرهنگى با پیامبر نمود، نمایندگان بنىثقیف بودند. واقدى در توضیح این مذاکره مىنویسد: هنگامى که آنان وارد مسجد شدند، مسلمانان گفتند: اى رسول خدا! آیا اینها که مشرکند مىتوانند وارد مسجد شوند؟ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهفرمود: زمین پاک است و چیزى آن را نجس نمىکند. پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآلهدستور داد: سه سایبان در مسجد براى آنها ساخته شود. آنها در آن سایبانها، شبها تلاوت قرآن اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله را مىشنیدند و شاهد عبادتهاى شبانه آنان بودند و هنگام نماز، شاهد صفوف نماز مسلمانان، و به خطبههاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله گوش مىدادند. اما نشنیدند که حضرت در ضمن خطبه، به رسالت خویش گواهى دهد. گفتند: محمد به ما دستور مىدهد که به رسالت او گواهى دهیم، اما خودش در خطبههایش، چنین نمىکند. وقتى این سخنان به گوش پیامبر صلىاللهعلیهوآلهرسید، فرمود: من اولین کسى هستم که در مورد رسالت خود گواهى دادهام. پس برخاست و خطبهاى ایراد نمود و به رسالت خویش گواهى داد. نمایندگان «ثقیف» چند روزى ماندند و نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله رفتوآمد مىکردند و حضرت آنها را به اسلام دعوت مىکرد.
عبد یالیل، که بزرگ و سخنگوى آنها بود، گفت: آیا حاضرید پیمانى با ما ببندید که با پیماننامه نزد قوم خود برگردیم؟ پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: اگر به اسلام اقرار کنید بله، پیماننامه هم مىنویسیم، و گرنه پیمانى نمىنویسیم و صلحى هم بین من و شما نخواهد بود. عبد یالیل سئوالاتى پرسید.
الف) عقیده شما درباره «زنا» چیست؟ ما مردمى دور افتادهایم و از آن چارهاى نداریم و کسى از ما نمىتواند در عزوبت به سر ببرد.
پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: زنا از چیزهایى است که خداوند آن را بر مسلمانان حرام کرده و فرموده است: گرد زنا مگردید که کارى زشت و بد است.[28]
ب) عقیدهات درباره «ربا» چیست؟ فرمود: ربا حرام است. عبد یالیل گفت: همه اموال ما ربا است.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: سرمایه اصلى از آن شماست. خداوند مىفرماید: اى مؤمنان! از خدا بترسید و آنچه از ربا باقى مانده است، رها کنید، اگر مؤمنید.[29]
ج) عقیده شما درباره «شراب» چیست؟ مىدانى که آن چکیده انگور است و ما را از آن چارهاى نیست. فرمود: خداوند متعال آن را قاطعانه حرام نموده است. «همانا مىو قمار و تیرهاى قرعهکشى پلید و از عمل شیطان است. پس از آنها بپرهیزید».[30]
پس از این گفتوگو برخاستند و با هم مشورت کردند. عبد یالیل گفت: واى بر شما! چگونه پیش قوم خودمان برگردیم و حرمت این سه موضوع را بیان کنیم؟ به خدا قسم! «ثقیف» هرگز نمىتواند از مى گسارى و زنا دست بردارد. سفیان بن عبداللّه به او گفت: اى مرد! اگر خداوند براى آنها اراده خیر فرموده باشد، از آنها خوددارى مىکنند. کسانى که اکنون با پیامبر صلىاللهعلیهوآلههستند قبلاً همینگونه بودند. اما صبر کردند و عادتهاى خود را ترک کردند.
از پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره بت «لات» سئوال کردند: نظر شما درباره الهه «لات» چیست؟ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: باید ویران گردد. گفتند: هیهات! اگر آن الهه بداند ما چنین تصمیمى دربارهاش گرفتهایم تمام خانواده ما را خواهد کشت. عمر بن خطاب گفت: واى بر تو، اى عبد یالیل! آن الهه سنگى است که نمىتواند بفهمد چه کسى او را مىپرستد. عبد یالیل گفت: اى عمر! ما پیش تو نیامدهایم. در نتیجه، آنها مسلمان شدند و صلح کامل شد و خالد بن سعید صلحنامه را نوشت.
آنها از پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواستند که آنان را از نماز خواندن معاف گرداند. اما پیامبر صلىاللهعلیهوآلهفرمود: دینى که در آن نماز نباشد خیرى در آن نیست. گفتند: اى محمد! نماز مىخوانیم و روزه هم مىگیریم. سپس احکام و شرایع اسلام را آموختند و پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله دستور داد بقیه ماه رمضان را روزه بگیرند.[31] بىشک، اسلام آوردن نمایندگان، که به دنبال آنان، دیگر افراد قبیله هم مسلمانمىشدند، کار سادهاى نبود و به سادگى به دست نمىآمد مگر با همت بلند و تلاشهاى سخت و پیگیرانه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله که تا نتیجه مطلوب به دست نمىآمد. دست از کار و کوشش و تلاش برنمىداشت.
از ابنسعد نقل شده است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله هر شب پس از نماز عشا، به دیدار نمایندگان قبیله «ثقیف»، که در مسجد سکونت داشتند، مىآمد و با حالت ایستاده، آن قدر براى آنان صحبت مىکرد که از شدت خستگى، پاهاى مبارکش به درد مىآمد.
3 ـ گفتوگو با هیئت نمایندگان مسیحیان نجران
از دیگر هیأتهاى نمایندگى، که در مدینه به مسجد پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهآمدند و با آن حضرت مذاکره علمى نمودند، هیأت نمایندگى مسیحیان نجران بود. هنگامى که آنان وارد مسجدالنبى شدند، پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله نماز عصر را خوانده بود. هنگام فرا رسیدن وقت نماز مسیحیان، آنان در مسجد پیامبر صلىاللهعلیهوآله نماز خواندند، در حالى که قبله آنها به سوى مشرق بود. عدهاى از یاران پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله گفتند: اى رسول خدا! این مسجد شماست. اما پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از کار آنها جلوگیرى نکرد.
پس از نماز خواندن، گفتوگو شروع شد. آنها براى بیان «تثلیث» و سه گانگى خداوند، دلیلهایى بیان کردند. بیش از هشتاد آیه از اوایل سوره آلعمران، که در اطراف این اعتقاد آنان سخن مىگوید، در این استدلالها بر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نازل شد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله این آیات را قرائت نمود و پس از آن از آنان خواست مسلمان شوند. دو نفر از بزرگان آنها گفتند: ما پیش از این، اسلام آوردهایم. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: شما مسلمان نیستید. اما آنها دوباره سخنان خود را تکرار کردند. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: شما دروغ مىگویید. این باور که خداوند فرزندى داشته باشد و هم چنین پرستیدن صلیب و خوردن گوشت خوک با دین مبین اسلام سازگارى ندارد. آن دو نفر مجددا پرسیدند: اى محمد پس پدر عیسى کیست؟ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله پس از آن همه تلاوت قرآن کریم به آنها پاسخ نداد و پیامبر به فرمان خداوند تبارک و تعالى از آنان درخواست مباهله کرد. آنها گفتند: باید در این باره اندیشه کنیم.
عبدالمسیح، که رهبر و بزرگ آنان بود. گفت: به خدا قسم که محمد فرستاده خداست. شما دیدید که اخبار پیامبر شما را چگونه و به روشنى بیان کرد. آیا مىدانید که هیچ گروهى با پیامبرى مباهله نکردهاند، جز اینکه نسلشان از روى زمین برچیده شده است. اگر از اسلام آوردن خوددارى مىکنید، دست کم مباهله هم نکنید و بر دین خود باقى بمانید و با محمد خداحافظى کنید و به سرزمین خود برگردید.
به محضر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله رسیدند و گفتند: اى ابوالقاسم، صلاح دیدیم که با تو مباهله نکنیم. تو بر دین خود باش و ما هم بر دین خود. اما از میان یاران خود شخصى را که مورد قبول شما باشد همراه ما بفرست تا در اختلافهاى مالى بین ما حکم کند. ما از تو خشنود و راضى هستیم. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: شب بیایید تا مردى قوى و امین همراه شما اعزام کنم.
عمر بن خطاب مىگوید: من هیچگاه مانند آن لحظه، ریاست را دوست نمىداشتم و امیدوار بودم که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مرا براى این کار انتخاب کند. اداى نماز ظهر در مسجد حاضر شدم. وقتى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نماز ظهر را تمام کرد. به اطراف نگریست. من خود را در معرض چشمان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله قرار مىدادم تا شاید مرا ببیند، اما پیامبر همچنان در حال جستوجو بود تا اینکه ابو عبیده جراح را مشاهده نمود. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ایشان را فرا خواند و فرمود: تو با آنان برو و در اختلافهایى که بین آنها رخ مىدهد به حق حکم کن.[32]
[2] . مستدرک الوسائل: ج 3 ، ص 363 ، ب 3 ، از ابواب احکام المساجد.
[6] . وسائل الشیعه: ج 5 ، ص 263 .
[8] . داستان ستون حنانه و ناله وى در فراق پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله / صحیح بخارى: ج 4 ، ص 137 .
[9] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 480 .
[10] . سیماى مسجد: ج 2 ، ص 21 ـ 22 .
[11] . صحیفه نور: ج 18 ، ص 67 .
[12] . سیماى مسجد: ج 2 ، ص 30 .
[13] . نور : 36 ؛ وسائل الشیعه: ج 1 ، ص 268 .
[15] . مقدمه ابن خلدون: ج 2 ، ص 698 ـ 704 .
[16] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 541 .
[17] . سیماى مسجد: ج 2، ص 115 .
[18] . نظام الحکومة النبویه: ج 1 ، ص 445 ؛ تاریخ المدینة المنوره: ج 1 ، ص 235 .
[19] . نظام الحکومة النبویه: ج 2 ، ص 449 .
[21] . سیماى مسجد: ج 2 ، ص 116 .
[22] . المغازى: ص 740 ـ 742 . قبیله «بنىتمیم» پیش از ورود به مدینه، با مأمور جمعآورى زکات، که از طرف پیامبر صلىاللهعلیهوآله به آن نقطه اعزام شده بود. با خشونت رفتار کرده و حتى قصد کشتن او را نموده بودند که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله سپاهى را به آن منطقه اعزام کرد و در این عملیات، تعدادى از افراد این قبیله به اسارت درآمدند که در مدینه نگهدارى مىشدند.
[23] . اشعار در السیرة النبویه: ج 4 ، ص 210 ـ 211 ؛ المغازى: ج 2 ، ص 977 ـ 978 .
[25] . المغازى: ص 742 ـ 746 .
[26] . السیرة النبویه: ج 4 ، ص 212 .
[27] . مغازى، واقدى، ترجمه دامغانى: ص 745 ـ 746 .
[31] . المغازى: ص 733 ـ 736 .
[32] . السیرة النبویه: ج 2 ، ص 232 ـ 233 .