نمایش صفحات

جایگاه مسجد در سخنان خداوند و گفتار ائمه اطهار علیهم‏السلام

خداوند منان مى‏فرماید مسجد خانه خداست.[1]و در روایات است که «المساجد مجالس الانبیاء»[2] و «المساجد بیوت المتقین»[3] و هم‏چنین خداوند تبارک و تعالى کسانى را که مؤمنان را از ذکر یاد خدا در مساجد باز دارند جزء ستمکاران قلمداد مى‏کند و مى‏فرماید: «و من اظلم ممن منع مساجد اللّه‏ ان یذکر فیها اسمه و سعى فى خرابها...» و در ادامه، کیفر این ستم‏کاران را خوارى در دنیا و عذاب الهى در آخرت معرفى مى‏نماید: «لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخره عذاب عظیم».[4]

از سوى دیگر ساختن و آباد نگاه داشتن مسجد تنها در صلاحیت مؤمنان خدا قرار دارد: «انما یعمر مساجد اللّه‏ من آمن باللّه‏ و الیوم الاخر»[5] و در روایت، مسجد به عنوان محل دعا و بازگشت به سوى خداوند در طوفان حوادث و غم‏هاى طاقت فرسا معرفى شده است.[6] مسجد برترین و گرامى‏ترین مکان زمین است و دوست‏داران و اهالى مسجد نزد خداوند گرامى‏اند.[7] مسجد حتى مؤمنان نمازگزار و دوست‏داران خود را مى‏شناسد و در فراقشان، از عمق دل، ناله مى‏کند.[8] مسجد نه تنها محل عبادت و ذکر خداوند است، بلکه مکان نشر معارف بلند آسمانى است.[9] خداجویان و حق‏طلبان، گوهر گران‏بهاى آشنایى با دین و فهم آن را در این مرکز مقدس مى‏آورند. و دین را به ـ معناى واقعى ـ از زبان روحانیان دین‏باور فرا مى‏گیرند. زمزمه آیات جانفزاى قرآن، آگاهى بر گوشه‏اى از رازهاى پنهان کلام الهى، و تفسیر و تبیین معارف و احکام آسمانى در این جایگاه والا صورت مى‏پذیرد. مسلمانان علوم گوناگون اسلامى از قبیل فقه، حدیث، تفسیر، عرفان و حتى تاریخ، سیاست و مسائل اجتماعى و فرهنگى را در این مکان مقدس مى‏آموزند.[10] بنابراین، واضح و مبرهن است که مسجد در اسلام، محور تمام کارهاى مهم، اعم از عبادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى است.

بنیان‏گذار بزرگ انقلاب اسلامى ایران، حضرت امام خمینى قدس‏سره مى‏فرماید: «این مسجد الحرام و مساجد در زمان رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرکز جنگ‏ها، سیاست‏ها و مرکز امور اجتماعى و سیاسى بوده. این‏طور نبوده که در مسجد پیغمبر همان مسائل عبادى نماز و روزه باشد، مسائل سیاسى‏اش بیشتر بوده است. اسلام مى‏خواهد مردم آگاهانه براى مصالح خودشان و مصالح مسلمین در آنجا (مساجد) فعالیت کنند».[11]

با توجه به محوریت مسجد در تمام امور، رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامى نهاد مستقلى را براى رسیدگى به امور مساجد تحت عنوان همین نام تأسیس کرده‏اند.

 

علت نام‏گذارى مسجد

علت نام‏گذارى «مسجد» به این نام، آن است که جایگاه سجده و تواضع در پیشگاه خداوند تبارک و تعالى است. سجده نماد بندگى و کرنش در برابر حق تعالى است و در میان تمام عبادت‏ها و حتى نسبت به دیگر اجزاى نماز نیز از شرافت و برترى ویژه‏اى برخوردار است.[12] گاه از مسجد به عنوان بیت‏اللّه‏ هم یاد مى‏شود.[13] بدین روى مؤمنان در این مکان مقدس به ذات حق تعالى تقرب مى‏جویند و با عبادت‏هاى خالصانه خود، به سوى او رهسپار مى‏شوند. در حقیقت، مسجد خانه هدا، خانه مردم و جایگاه گرد آمدن آنان براى بندگى معبود است. از این‏رو، قرآن کریم کعبه را خانه‏اى براى مردم مى‏داند و مى‏فرماید: «ان اول بیت وضع للناس للذى ببکة»[14]؛ قطعا اولین خانه‏اى که براى مردم بنا شده، مکه است.

 

اهمیت مسجد نزد خداوند منان

وجود مسجد در روى زمین، به ظهور اسلام منحصر نمى‏شود، بلکه این مکان مقدس پیش از تولد اسلام هم بر روى زمین وجود داشته و خداى تعالى زمین را از خانه خود خالى نگذاشته است: «مسجد الاقصى» در بیت‏المقدس به دست حضرت سلیمان علیه‏السلام بنا نهاده شد و دیگر پیامبران الهى آن را تعمیر و تجدید بنا نمودند،[15] و «مسجد الحرام» توسط دو پیامبر بزرگ  الهى‏حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام که براساس روایات حدود این مسجد توسط این دو پیامبر تعیین گشته است.[16]

کارهاى تبلیغاتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مسجد، سرشار از مایه‏هاى معنوى و روحانى بوده. ایشان ابتدا شخصى که قصد هدایتش را داشت، روابط دوستانه برقرار مى‏کرد و با عمل خود روح تواضع در برابر دیگران و خدمت به خلق را به او مى‏فهماند و بعد با توجه به ویژگى‏هاى روحى و روانى او، با سخنانى کوتاه زمینه گرایش وى را به اسلام فراهم مى‏نمود.[17]

مسجد به عنوان مقر اصلى پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى آموزش به تازه مسلمانان بود. علاوه بر اینکه ایشان تازه مسلمانان را به صورت انفرادى در مسجد آموزش مى‏داد، گفت‏وگوهاى علمى و فرهنگى نیز با نمایندگانى که از سوى قبایل و ادیان اعزام مى‏شدن، انجام مى‏داد. کانون اصلى این گفت‏وگوها و مذاکرات مسجد بود، هر چند براى سکونت و استراحت این نمایندگان مکانى در نظر گرفته شده بود[18] و عده‏اى هم بنا به صلاحدید پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در منازل انصار اسکان داده مى‏شدند.[19] اما براى بعضى از نمایندگان مانند نمایندگان «ثقیف» به دلیل اقامت طولانى در درون مسجد، محل استراحت برپا نموده بودند.[20]

پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در کنار یکى از ستون‏هاى مسجد، که به «اسطوانه الوفود» (ستون هیأت‏ها) معروف است، این نمایندگان را به حضور مى‏پذیرفت و با آنان به مذاکرات دینى و اجتماعى مى‏پرداخت. البته این گفت‏وگوها جنبه سیاسى هم داشت، ولى معارف اسلامى محور گفت‏وگوها بود. بدین روى این نمایندگان معمولاً به‏خاطر گرایش به اسلام، به مدینه مى‏آمدند. اگرچه بعضى از این هیأت‏ها در حضور پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و در کنار خانه خدا به فخرفروشى مى‏پرداختند و گفت‏وگوهایى برخلاف ادب و نزاکت بر زبان جارى مى‏کردند و حتى گاهى درخواست مسابقات هنرى ـ ادبى از پیامبر رحمت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏کردند اما ایشان خلق و خوى عظیم خود، با حوصله و بردبارى کامل، به سخنان آنان گوش فرا مى‏داد.[21]

 

1 ـ مذاکره با نمایندگان بنى‏تمیم

گروهى از رؤسا و برگزیدگان «بنى‏تمیم» که ده نفر بودند، پیش از ظهر وارد مسجد پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شدند. به محض ورود، سراغ اسیران خود را گرفتند.[22] مکان اسیران را به آنها نشان دادند و نمایندگان به حضور آنها رفتند و به مسجد برگشتند. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آن روز، در منزل عایشه بود و بلال اذان اول را گفته بود. مردم منتظر بیرون آمدن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبودند. به محض ورود ایشان به مسجد، آن گروه خود را به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رساندند و شروع به صحبت کردند. پیامبر پس از اقامه بلال، مدت کوتاهى ایستاد. آنها مى‏گفتند: ما شاعر و خطیب خود را آورده‏ایم. پس سخن ما را
گوش بده. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله لبخندى زد و نماز ظهر را خواند و به منزل بازگشت. دو رکعت نماز خواند و بیرون آمد و در صحن مسجد نشست. آن هیأت به محضر پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسید، عطارد بن حاجب تمیمى را جلو آوردند. خطبه‏اى خواند. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به ثابت بن قیس فرمود: برخیز و جواب خطبه ایشان را بده ثابت برخاست با توجه به اینکه آمادگى قبلى نداشت، خطبه‏اى ایراد نمودند. وقتى ثابت نشست، آنها گفتند: اى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اجازه بده تا شاعرمان شعرى بخواند. حضرت اجازه داد. زبرقان بن بدر بلند شد و ابیاتى سرود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به حسان بن ثابت فرمود: پاسخ‏شان را بده. او برخاست و اشعارى سرود.[23] پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: خداوند حسان را تا زمانى که از رسول خدا دفاع مى‏کند، با روح القدس تأیید مى‏کند.[24]
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مسلمانان از خطبه ثابت و شعر حسان خوشحال بودند. نمایندگان با هم خلوت و مشورت کردند. یکى از آنها گفت: به خدا قسم! بدانید این مرد پیامبر است و از سوى خدا تأیید مى‏شود و کارهایش رو به راه مى‏گردد. خطیب او از خطیب ما فصیح‏تر و شاعر او از شاعر ما بهتر است.[25] پس از آن نمایندگان «بنى‏تمیم» مسلمان شدند و پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جوایزى نیک به آن اعطا نمود.[26] پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به نمایندگانى که مى‏آمدند جوایزى هدیه مى‏داد.

هنگامى که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جوایز را اعطا نمود پرسید: آیا کسى باقى مانده است گفتند: بچه‏اى است که مواظب بارها است. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهفرمودند: بنویسید تا جایزه‏اش را بدهم. آنها گفتند: پسرکى بى‏ارزش است. اما ایشان فرمود: بر فرض اینکه باشد، ولى به نمایندگى آمده است و حقى دارد.[27]

 

2 ـ گفت‏وگو با نمایندگان ثقیف

از دیگر هیأت‏هاى اعزامى که مذاکرات علمى و فرهنگى با پیامبر نمود، نمایندگان بنى‏ثقیف بودند. واقدى در توضیح این مذاکره مى‏نویسد: هنگامى که آنان وارد مسجد شدند، مسلمانان گفتند: اى رسول خدا! آیا این‏ها که مشرکند مى‏توانند وارد مسجد شوند؟ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهفرمود: زمین پاک است و چیزى آن را نجس نمى‏کند. پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهدستور داد: سه سایبان در مسجد براى آنها ساخته شود. آنها در آن سایبان‏ها، شب‏ها تلاوت قرآن اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را مى‏شنیدند و شاهد عبادت‏هاى شبانه آنان بودند و هنگام نماز، شاهد صفوف نماز مسلمانان، و به خطبه‏هاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گوش مى‏دادند. اما نشنیدند که حضرت در ضمن خطبه، به رسالت خویش گواهى دهد. گفتند: محمد به ما دستور مى‏دهد که به رسالت او گواهى دهیم، اما خودش در خطبه‏هایش، چنین نمى‏کند. وقتى این سخنان به گوش پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهرسید، فرمود: من اولین کسى هستم که در مورد رسالت خود گواهى داده‏ام. پس برخاست و خطبه‏اى ایراد نمود و به رسالت خویش گواهى داد. نمایندگان «ثقیف» چند روزى ماندند و نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رفت‏وآمد مى‏کردند و حضرت آنها را به اسلام دعوت مى‏کرد.

عبد یالیل، که بزرگ و سخنگوى آنها بود، گفت: آیا حاضرید پیمانى با ما ببندید که با پیمان‏نامه نزد قوم خود برگردیم؟ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: اگر به اسلام اقرار کنید بله، پیمان‏نامه هم مى‏نویسیم، و گرنه پیمانى نمى‏نویسیم و صلحى هم بین من و شما نخواهد بود. عبد یالیل سئوالاتى پرسید.

الف) عقیده شما درباره «زنا» چیست؟ ما مردمى دور افتاده‏ایم و از آن چاره‏اى نداریم و کسى از ما نمى‏تواند در عزوبت به سر ببرد.

پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: زنا از چیزهایى است که خداوند آن را بر مسلمانان حرام کرده و فرموده است: گرد زنا مگردید که کارى زشت و بد است.[28]

ب) عقیده‏ات درباره «ربا» چیست؟ فرمود: ربا حرام است. عبد یالیل گفت: همه اموال ما ربا است.

پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: سرمایه اصلى از آن شماست. خداوند مى‏فرماید: اى مؤمنان! از خدا بترسید و آنچه از ربا باقى مانده است، رها کنید، اگر مؤمنید.[29]

ج) عقیده شما درباره «شراب» چیست؟ مى‏دانى که آن چکیده انگور است و ما را از آن چاره‏اى نیست. فرمود: خداوند متعال آن را قاطعانه حرام نموده است. «همانا مى‏و قمار و تیرهاى قرعه‏کشى پلید و از عمل شیطان است. پس از آنها بپرهیزید».[30]

پس از این گفت‏وگو برخاستند و با هم مشورت کردند. عبد یالیل گفت: واى بر شما! چگونه پیش قوم خودمان برگردیم و حرمت این سه موضوع را بیان کنیم؟ به خدا قسم! «ثقیف» هرگز نمى‏تواند از مى گسارى و زنا دست بردارد. سفیان بن عبداللّه‏ به او گفت: اى مرد! اگر خداوند براى آنها اراده خیر فرموده باشد، از آنها خوددارى مى‏کنند. کسانى که اکنون با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلههستند قبلاً همین‏گونه بودند. اما صبر کردند و عادت‏هاى خود را ترک کردند.

از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره بت «لات» سئوال کردند: نظر شما درباره الهه «لات» چیست؟ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: باید ویران گردد. گفتند: هیهات! اگر آن الهه بداند ما چنین تصمیمى درباره‏اش گرفته‏ایم تمام خانواده ما را خواهد کشت. عمر بن خطاب گفت: واى بر تو، اى عبد یالیل! آن الهه سنگى است که نمى‏تواند بفهمد چه کسى او را مى‏پرستد. عبد یالیل گفت: اى عمر! ما پیش تو نیامده‏ایم. در نتیجه، آنها مسلمان شدند و صلح کامل شد و خالد بن سعید صلح‏نامه را نوشت.

آنها از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خواستند که آنان را از نماز خواندن معاف گرداند. اما پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهفرمود: دینى که در آن نماز نباشد خیرى در آن نیست. گفتند: اى محمد! نماز مى‏خوانیم و روزه هم مى‏گیریم. سپس احکام و شرایع اسلام را آموختند و پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دستور داد بقیه ماه رمضان را روزه بگیرند.[31] بى‏شک، اسلام آوردن نمایندگان، که به دنبال آنان، دیگر افراد قبیله هم مسلمان‏مى‏شدند، کار ساده‏اى نبود و به سادگى به دست نمى‏آمد مگر با همت بلند و تلاش‏هاى سخت و پیگیرانه پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که تا نتیجه مطلوب به دست نمى‏آمد. دست از کار و کوشش و تلاش برنمى‏داشت.

از ابن‏سعد نقل شده است که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هر شب پس از نماز عشا، به دیدار نمایندگان قبیله «ثقیف»، که در مسجد سکونت داشتند، مى‏آمد و با حالت ایستاده، آن قدر براى آنان صحبت مى‏کرد که از شدت خستگى، پاهاى مبارکش به درد مى‏آمد.

 

3 ـ گفت‏وگو با هیئت نمایندگان مسیحیان نجران

از دیگر هیأت‏هاى نمایندگى، که در مدینه به مسجد پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهآمدند و با آن حضرت مذاکره علمى نمودند، هیأت نمایندگى مسیحیان نجران بود. هنگامى که آنان وارد مسجدالنبى شدند، پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نماز عصر را خوانده بود. هنگام فرا رسیدن وقت نماز مسیحیان، آنان در مسجد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نماز خواندند، در حالى که قبله آنها به سوى مشرق بود. عده‏اى از یاران پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گفتند: اى رسول خدا! این مسجد شماست. اما پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از کار آنها جلوگیرى نکرد.

پس از نماز خواندن، گفت‏وگو شروع شد. آنها براى بیان «تثلیث» و سه گانگى خداوند، دلیل‏هایى بیان کردند. بیش از هشتاد آیه از اوایل سوره آل‏عمران، که در اطراف این اعتقاد آنان سخن مى‏گوید، در این استدلال‏ها بر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شد. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این آیات را قرائت نمود و پس از آن از آنان خواست مسلمان شوند. دو نفر از بزرگان آنها گفتند: ما پیش از این، اسلام آورده‏ایم. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: شما مسلمان نیستید. اما آنها دوباره سخنان خود را تکرار کردند. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: شما دروغ مى‏گویید. این باور که خداوند فرزندى داشته باشد و هم چنین پرستیدن صلیب و خوردن گوشت خوک با دین مبین اسلام سازگارى ندارد. آن دو نفر مجددا پرسیدند: اى محمد پس پدر عیسى کیست؟ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از آن همه تلاوت قرآن کریم به آنها پاسخ نداد و پیامبر به فرمان خداوند تبارک و تعالى از آنان درخواست مباهله کرد. آنها گفتند: باید در این باره اندیشه کنیم.

عبدالمسیح، که رهبر و بزرگ آنان بود. گفت: به خدا قسم که محمد فرستاده خداست. شما دیدید که اخبار پیامبر شما را چگونه و به روشنى بیان کرد. آیا مى‏دانید که هیچ گروهى با پیامبرى مباهله نکرده‏اند، جز اینکه نسل‏شان از روى زمین برچیده شده است. اگر از اسلام آوردن خوددارى مى‏کنید، دست کم مباهله هم نکنید و بر دین خود باقى بمانید و با محمد خداحافظى کنید و به سرزمین خود برگردید.

به محضر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسیدند و گفتند: اى ابوالقاسم، صلاح دیدیم که با تو مباهله نکنیم. تو بر دین خود باش و ما هم بر دین خود. اما از میان یاران خود شخصى را که مورد قبول شما باشد همراه ما بفرست تا در اختلاف‏هاى مالى بین ما حکم کند. ما از تو خشنود و راضى هستیم. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: شب بیایید تا مردى قوى و امین همراه شما اعزام کنم.

عمر بن خطاب مى‏گوید: من هیچ‏گاه مانند آن لحظه، ریاست را دوست نمى‏داشتم و امیدوار بودم که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرا براى این کار انتخاب کند. اداى نماز ظهر در مسجد حاضر شدم. وقتى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نماز ظهر را تمام کرد. به اطراف نگریست. من خود را در معرض چشمان پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرار مى‏دادم تا شاید مرا ببیند، اما پیامبر همچنان در حال جست‏وجو بود تا اینکه ابو عبیده جراح را مشاهده نمود. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ایشان را فرا خواند و فرمود: تو با آنان برو و در اختلاف‏هایى که بین آنها رخ مى‏دهد به حق حکم کن.[32]

 



[1] . نور: 36 .

[2] . مستدرک الوسائل:  ج 3 ، ص 363 ، ب 3 ، از ابواب احکام المساجد.

[3] . همان، ص 362 .

[4] .  بقره: 114 .

[5] . توبه: 18 .

[6] . وسائل الشیعه: ج 5 ، ص 263 .

[7] . همان: ص 344 .

[8] . داستان ستون حنانه و ناله وى در فراق پیامبر اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله / صحیح بخارى: ج 4 ، ص 137 .

[9] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 480 .

[10] . سیماى مسجد: ج 2 ، ص 21 ـ 22 .

[11] . صحیفه نور: ج 18 ، ص 67 .

[12] . سیماى مسجد:  ج 2 ، ص 30 .

[13] . نور : 36 ؛ وسائل الشیعه: ج 1 ، ص 268 .

[14] . آل‏عمران: 96 .

[15] . مقدمه ابن خلدون: ج 2 ، ص 698 ـ 704 .

[16] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 541 .

[17] . سیماى مسجد: ج 2، ص 115 .

[18] . نظام الحکومة النبویه:  ج 1 ، ص 445 ؛ تاریخ المدینة المنوره:  ج 1 ، ص 235 .

[19] . نظام الحکومة النبویه: ج 2 ، ص 449 .

[20] . همان: ص 447 .

[21] . سیماى مسجد: ج 2 ، ص 116 .

[22] . المغازى: ص 740 ـ 742 . قبیله «بنى‏تمیم» پیش از ورود به مدینه، با مأمور جمع‏آورى زکات، که از طرف پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به آن نقطه اعزام شده بود. با خشونت رفتار کرده و حتى قصد کشتن او را نموده بودند که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سپاهى را به آن منطقه اعزام کرد و در این عملیات، تعدادى از افراد این قبیله به اسارت درآمدند که در مدینه نگه‏دارى مى‏شدند.

[23] . اشعار در السیرة النبویه: ج 4 ، ص 210 ـ 211 ؛ المغازى: ج 2 ، ص 977 ـ 978 .

[24] . همان: ص 979 .

[25] . المغازى: ص 742 ـ 746 .

[26] . السیرة النبویه: ج 4 ، ص 212 .

[27] . مغازى، واقدى، ترجمه دامغانى: ص 745 ـ 746 .

 

[28] . اسراء:  32 .

[29] . بقره:  278 .

[30] . مائده: 90 .

[31] . المغازى: ص 733 ـ 736 .

[32] . السیرة النبویه: ج 2 ، ص 232 ـ 233 .