نمایش صفحات

جهانى شدن فرآیندى است در ارتباط با چهار حوزه:

1 ـ حوزه فنى: در این حوزه، از وقوع و شکل‏گیرى «انقلاب صنعتى و علمى سوم» سخن به میان مى‏آید. «انقلاب صنعتى و علمى اول» از نیمه قرن 16 تا پایان قرن 17 شکل گرفت که در طى آن، پیشرفت‏هاى قابل توجه و چشم‏گیرى در زمینه‏هاى مهندسى، کشاورزى، پزشکى و جنگ به وجود آمد. «انقلاب صنعتى و علمى دوم»، در نیمه قرن نوزدهم زخ داد و موجب دگرگونى در عرصه توزیع و ارتباط و نیز تولید دیدگاههاى علمى بدیع و اساسى گردید. در «انقلاب صنعتى و علمى سوم»، ما با انقلابى در عرصه ارتباطات و فناورى اطلاعات مواجه هستیم. در این مرحله، «نظام جهانى اطلاعات» (World Information Order) از چند طریق شکل مى‏گیرد:

الف ـ ارتباطات کامپیوترى و تلفنى.

ب ـ ارتباطات ماهواره‏اى.

ج ـ شبکه‏هاى بدون مرزى تلویزیونى و رادیویى.

علاوه بر موارد مزبور، توسعه صنعت حمل و نقل هم در این میان نقش‏آفرین است. مجموعه این عوامل یاد شده، سبب برچیده شدن عنصر «زمان و مکان» و جغرافیا در ارتباطات شده است. از این ویژگى به «افشردگى مکانى» و «باطل شدن جغرافیا» نیز تعبیر مى‏کنند. در چنین شرایطى است که آدمیان احساس مى‏کنند در «دهکده‏اى جهانى» به سر مى‏برند.

2 ـ حوزه اقتصاد: در جهانى شدن اقتصاد، شاهد افول و تضعیف «اقتصاد کینزى» هستیم. براساس اقتصاد کینزى، که در مقابل اقتصاد کلاسیک است، دست نامرئى بازار به تعدیل چرخه اقتصادى مى‏پردازد و دولت نباید در این چرخه دخالت داشته باشد. از آن‏رو که اقتصاد کلاسیک نتوانست رفاه اقتصادى به بار آورد و به شکاف طبقاتى انجامید، کینز، قائل به نقش و دخالت دولت در اقتصاد براى حل بحران پیشین گردید اما اینک و با جهانى شدن اقتصاد، حاکمیت و دخالت دولت در اقتصاد ملى تضعیف مى‏شود و در مقابل، آنچه برجسته و تقویت مى‏گردد نقش شرکت‏هاى چند ملیتى است که وطن و ملیت خاصى نداشته و به دنبال تولید ارزان‏تر و با صرفه‏تر مى‏باشند. این شرکت‏ها از محدودیت قوانین سیاسى و حقوقى ملى تا حد زیادى رهایى مى‏یابند. اینجاست که اقتصاد ملى کم‏رنگ مى‏شود. در چنین فضایى، سازمان تجارت جهانى (WTO) به وجود آمد که نمادى براى جهانى شدن اقتصاد است.

3 ـ حوزه سیاست: در حوزه سیاست، شاهد پیدایى و بسط و گسترش روز افزون نهادهاى سیاسى بین‏المللى و یا مؤثر در سیاست بین‏الملل هستیم. سازمان ملل، بانک جهانى، سازمان تجارت جهانى و مؤسسات بین‏المللى متعدد مدافع آموزى همچون حقوق بشر و محیط‏زیست، عرصه را بر سیاست ملى تنگ کرده و رابطه دولت ـ ملت را دچار چالش‏هاى
متعدد نموده‏اند. بدین معنا که گاه تصمیمات حاکمیت، در محدوده ملى، در تضاد با دریافت‏ها و رهیافت‏هاى چنین نهادها و مؤسساتى قرار مى‏گیرد، گاه یک تصمیم قضایى، مخالف حقوق بشر شمرده مى‏شود و گاه یک تصمیم اقتصادى دولت، با مخالفت سازمان‏هاى مدافع محیط زیست روبه‏رو مى‏گردد که اقتدار سیاسى دولت را با چالش مواجه مى‏کند.

4 ـ حوزه فرهنگ: در حوزه فرهنگ، شاهد تقارب و به تعبیر دقیق‏تر، انتقال فرهنگ‏ها هستیم. در این انتقال و ترابط، فرهنگ با تمامى اجزا و ارکان خود، همچون دین، آداب، رسوم و باورها انتقال پیدا کرده و گسترش مى‏یابد. نهادهاى فرهنگى ـ حقوقى بین‏المللى همچون مؤسسات پاسبان حقوق بشر، نمادى از جهانى شدن در عرصه فرهنگ هستند.

 

جهانى شدن یک برنامه یا یک پدیده طبیعى؟

بحث مهمى که در اینجا مطرح است آنست که آیا با یک پدیده طبیعى با نام جهانى شدن روبروییم یا با یک برنامه طراحى شده و هدفمند؟ برخى معتقدند آنچه آن را جهانى شدن مى‏نامیم مولود طبیعى و جبرى پاره‏اى علل و عوامل فنى و تکنولوژیک است، اما در مقابل، برخى دیگر برآنند که این وضعیت، برنامه‏اى طراحى شده و هدفدار براى تحقق اهداف و امیال غرب است که در این راستا از تعبیراتى همچون «آمریکایى‏سازى جهان» یا «غربى‏سازى جهان» استفاده مى‏شود. به‏نظر مى‏رسد هریک از دیدگاه‏ها بازتاب وجهى از واقعیت اند. از سوى دیگر، «انقلاب ارتباط و اطلاعاتى» و فراگیر شدن وسایل ارتباط جمعى و زوال مرزهاى جغرافیایى و مرگ زمان و مکان، مولود طبیعى رشد خیره‏کننده دانش فنى و تکنولوژى است، جهانى شدن بدین معنا، امرى طبیعى جلوه مى‏کند. همچنین باید گفت از آن‏رو که این وسایل پیشرفته ارتباط جمعى، در دامن کشورهاى غرتى متولد شده و رشد کرده‏اند، مى‏توانند عاملى براى انتقال آنچه این کشورها طراحى مى‏کنند باشند و اهداف غرب را محقق سازند. چنین وضعیتى، اکنون در مسئله جهانى شدن حاکم بوده و ما در واقع با «جهانى‏سازى» مواجهیم.

در اینکه غرب، در مسئله جهانى شدن، چه چیزى را به دیگران تحمیل مى‏کند دو دیدگاه مطرح است:

دیدگاه اول: برخى معتقدند در جهانى شدن، آنچه به دیگران منتقل مى‏شود «مدرنیسم» (Modernism) است. مطابق این دیدگاه، مدرنیسم که ذاتا ماهیتى هژمونیک دارد تسرى مى‏یابد و به آخرین مرحله تجلى و تکامل خود مى‏رسد.

دیدگاه دوم: مطابق این دیدگاه، جهانى شدن در ارتباط اساسى با پست مدرنیسم (Post_Modernism) است. سر برآوردن دیدگاه‏ها و اندیشه‏هاى جدید در عرصه‏هاى گوناگون، تسلط و غلبه و یک‏پارچگى مدرنیسم را ستانده و جهان را دچار تکثر مى‏کند. «کیت نش»، از مدافعان دیدگاه دوم است. به‏نظر مى‏رسد نظریه دوم، چندان مطابق با واقعیت نباشد،
زیرا:

اولاً، پست مدرنیسم، دست‏کم طبق پاره‏اى نگرش‏ها، نقدى از درون تمدن غرب است. پست مدرنیسم، حکایت نارسایى مدرنیسم و البته در چارچوب اندیشه غربى است و از این‏رو امتداد مدرنیسم است نه دوران و وضعیتى مستقل از آن.

ثانیا، حتى اگر در روند جهانى شدن، اندیشه‏ها و فرهنگ‏هاى دیگر هم رخ بنمایانند، غلبه همچنان با مدرنیسم است. این امر درباره فرهنگ و تمدن‏هاى غیراسلامى به دلایل ذیل صادق است:

1 ـ ضعف در محتواى فرهنگ‏ها.

2 ـ ضعف در روز آمد بودن فرهنگ‏ها.

3 ـ ضعف در ناحیه وسایل ارتباطى و فنى که منجر به ضعف در فرم (Form) مى‏شود.

در باره فرهنگ و تمدن اسلامى، قطعا مورد اول صادق نیست، ولى مورد دوم به معناى ضعف فعالیت مسلمانان در روز آمد کردن فرهنگ اسلامى (= حفظ محتوا + زبان و فرم جدید) و نیز مورد سوم صادق مى‏باشد.

اکنون به پاره‏اى از عناصر اساسى مدرنیسم مى‏پردازیم تا دریابیم که با جهانى شدن، پاره دیگر جهان چه هدیه‏اى از غرب دریافت مى‏کند:

 

عناصر اساسى مدرنیسم

1 ـ عقل‏گرایى (Rationalism)

انسان مدرن، با تکیه بر عقل ابزارى، راه جدیدى براى زندگى خود گشود. عقل ابزارى، عقلى است که به درک جهان اطراف و روابط میان پدیده‏ها پرداخته و نتایج بدست آمده را بصورت قواعدى تنظیم مى‏کند. چنین عقل، بیشتر کارآیى عملى دارد و به انسان امروز، امکان تغییر جهان به سوى وضع مطلوب و زندگى بهتر و راحت‏تر، در راستاى لذایذ غریزى را مى‏دهد. این عقل، با اندیشه دینى و معارف وحیانى ارتباطى نداشته و از آن گریزان است. انسان مدرن، با کنار گذاشتن عقل شهودى، که وجه فارق دوران پیشا مدرن از دوران مدرن بود و مى‏توانست در زمینه مفاهیم وحیانى و حقایق کلى هستى کاوش کند، راه و عرصه را براى عقل ابزارى گشود.

 

2 ـ اومانیسم (انسان‏گروى) (Humanism)

در دیدگاه مدرن، انسان، محور و کانون هستى است و اصالت دارد. توانایى‏هاى ذهنى و ادراکى و علمى او براى اداره زندگى‏اش کفایت مى‏کنند. در دیدگاه صنعتى، انسان گر چه شرافت و کرامت دارد، اما این شرافت و کرامت، از طریق بندگى و عبودیت حاصل مى‏شود، انسان رها و گسیخته از عبودیت، انسان شریفى نیست. در مقابل، انسان جدید بر استقلال خود و کرامت‏هاى ذاتى خود و حاکمیت خود بر تدبیر آمورش تأکید کرد و امر و فعلى صادر از جایى فراتر از خود را نپذیرفت. در دوران ما قبل مدرن، کانون هستى «خداوند» بود و ارزش هر چیز، وابسته به‏خواست و تمایل او گشت.

 

3 ـ سکولاریسم (جداانگارى دین و دنیا)

سکولاریسم، فرآیندى است که طى آن، وجدان دینى، فعالیت‏هاى دینى و نهادهاى دینى، اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مى‏دهند و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مى‏شود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه، با خارج شدن از  زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراء طبیعى عنایت دارند عقلانى مى‏گردند. امروزه، دین در غرب، از او مرتبت نفوذ فراگیرى و حتى تعیین کنند و سرنوشت‏سازى که روزگارى از آن برخوردار بود، سقوط کرده و صرفا به یک بخش از نظم اجتماعى تبدیل گردیده است.

 

4 ـ آزادى

انسان مدرن، خود را در ساحت اندیشه، بیان و عمل، آزاد و رها مى‏بیند. او در اجتماع آزاد است تا هرگونه که مى‏خواهد زندگى و رفتار کند. آزادى او هیچ قیدى ندارد به جز آزادى و رضایت دیگران. تنها زمانى که آزادى دیگران برهم خورد، آزادى محدود مى‏شود و گرنه آدمى، اولاً و بالذات هیچ منع و محدودیتى، حتى منع و محدودیت دینى و الهى را نمى‏پذیرد، چرا که عرصه اجتماعى، عرصه حقوق آدمى است و این حقوق را آدمیان خود وضع مى‏کنند نه خداوند کس دیگرى. به دیگر سخن، در عرصه حیات جمعى و زندگى اجتماعى، مبناى رفتار آدمیان توافقات خود آنان است نه تکالیف دینى. از این‏رو، در جوامع غربى، امورى همچون همجنس‏بازى مشروع و قانونى مى‏شود.

 

بحران‏هاى دامنگیر جوامع مدرن

1 ـ بحران معرفتى: انسان مدرن، از زمان کانت به بعد، میان خود و جهان واقع، فاصله‏اى پر نشدنى مى‏بیند. راه شناخت حقیقت اشیا به روى انسان مدرن بسته است و او با عینک ذهن خود، جهان را مى‏بیند و مى‏سازد. این جهان، جهان اوست نه جهان واقعى. از اینجا ریشه‏هاى شک‏گرایى انسان جدید متولد شد. از دیگر سو، نتیجه مطالعات هرمنوتیکى نشان مى‏داد که هیچ فهم ناب و کاملى از یک متن فرا چنگ نخواهد آمد. در معرفت‏شناسى، صدق به «انسجام با دیگر نظریه‏ها» تعریف شد ونه به «مطابقت با واقع»؛ مبنا گروى حریفى به نام «انسجام‏گروى» یافته. نظریه‏هاى علوم تجربى با مشکل عدم قطعیت مواجه شدند و قصه تغذیه آنان از علل و عوامل غیر معرفتى بر زبان افتاد. در این میان، نظریه‏هاى علوم تجربى، شتاب آلود جاى خود را به دیگرى مى‏دادند و این انسان مدرن بود که روزافزون دچار بحران معرفت و عدم اطمینان و شک و تردید مى‏شد.

2 ـ بحران اخلاقى: در دوران مدرن، مکاتبى همچون نسبى‏گرایى، سودگروى و لذت‏گروى در فلسفه اخلاق پدیدار شدند که دست کم در برخى شقوق خود (مثل لذت‏گرایى یا سودگروى تعدیل نایافته) به مشکلات اخلاقى جوامع غربى و ناهنجارى‏هاى اجتماعى منجر شدند و یا در گسترش آنها نقش داشتند. چنانکه ذکر گردید، مطابق با اصل آزادى و نیز اومانیسم، انسان غربى، دست خود را براى ارضاى بى‏حد و حصر و لجام گسیخته شهوات و امیال نفسانى گشوده دید و این چنین شد که امروزه غرب گرفتار بحران معنویت و اخلاق است. غرب، امروزه با معضلات بزرگى همچون خشونت‏هاى خیابانى، مصرف بسیار گسترده مشروبات الکلى و مواد مخدر، داروهاى توهم‏زا، آزار جنسى و هم‏جنس‏بازى رو به روست. یکى از علل گسترش مشکلات اخلاقى، توسعه و پیشرفت وسایل ارتباطى و فناورى اطلاعات است. شبکه‏هاى تلویزیونى و ماهواره‏اى و سایت‏هاى اینترنتى، در این زمینه، نقشى اساسى دارند. از آثار چنین وضعیتى در جوامع غربى، فروپاشى جایگاه و منزلت خانواده، افزایش مردان و زنان بى‏همسر و یا طلاق گرفته و فزونى عشق‏هاى خارج از ازدواج است.

3 ـ بحران‏روانى: اضطراب و استرس، بیمارى قرن و بیمارى دوران مدرن است. اروپایى‏ها، خود واژه «عصر اضطراب» را براى توصیف قرن بیستم برگزیده‏اند. شکل خاص اضطراب در قرن حاضر، مولود «بى‏معنایى» و «پوچى و بى‏اهمیتى» است؛ بى‏معایى و پوچى زندگى و بى‏هویتى انسان. جهان جدید، کانون معنوى و معنا بخش زندگى خود را گم کرده است. انسان جدید، ابتدا، خدا را کنار زد تا با عقل خود، خود را آرام و قرار دهد، اما دیرى نپایید که دانست کنار رفتن خدا از صحنه زندگى، نه تنها آرام و قرار نمى‏دهد، بلکه اضطراب و تشویش مى‏آفریند؛ چنانکه «نیچه» مى‏گوید: «خدا مرده است»؛ یعنى در دورانٍ جدید، حضور خدا در زندگى انسان از بین رفته است. چنین است که در غرب امروز، بشر به پوچى رسیده، از ورزش و سینما همچون دین‏هاى جدید تقدیر مى‏کند و خود را به آنها مى‏آوزد.