نمایش صفحات

نشانه‏ها در بینش قرآنى از کارکردترین ابزار ارتباطى میان انسان و خدا از سویى و انسان و انسان از سوى دیگر به‏شمار مى‏آیند. در تحلیل قرآنى آن چه در همه جا نمود دارد و خود را مى‏نمایاند نشانه‏ها هستند. به سخنى دیگر ما جز با نشانه‏ها با چیز دیگرى سر و کار نداریم. این مسئله اختصاصى به مسئله نشانه‏ها در زبان شناختى و یا عالم تدوین ندارد،
بلکه در همه جا از عالم تدوین و واژگانى گرفته تا عالم تکوین و واقعیت بیرونى آن چه به گونه‏اى خود را به عنوان اصالت مى‏بخشد، نشانه‏ها هستند.

هر چیزى در عالم آیه و نشانه‏اى از خداست. خداوند در تصریف و گرداندن آیات و نشانه‏ها مى‏کوشد با زبان‏ها و روش‏هاى مختلف یک معنا را به انسان بنمایاند. در وراى همه این نشانه‏ها، توحید، الوهیت و مطلق و ربوبیت کامل خداوندى بیان مى‏شود، و همه یک معنا را بیان مى‏دارند.

یکى از علل تکرار آیات و تصریف آن با وجود وحدت معنایى اختلاف فهم و درک مخاطبان است. این مسئله همانند گذاشتن تابلوى خطر، چراغ راهنماى چشمک زن و گذاشتن سرعت‏گیر و مانند «آ» همه یک معنا را بیش‏تر نمى‏رسانند. این تنوع براى اختلاف در فهم مخاطبان است تا در جاهاى خطرناک گرفتار تصادف نشوند. کسى ممکن است نشانه اول را نبیند و یا نشناسد و یا با آن ارتباط برقرار نکند. به هرحال همه این نشانه‏هاى متعدد و متنوع تنها یک معنا را بیان مى‏کند. این همان چیزى است که در قرآن از آن به تصریف الایات یاد مى‏کند. گاه دیگر سخن از تکرار یک نشانه در جاهاى مختلف است مانند آن که در سر یک چهار راه یا گذرگاه خطرناک در هر پانصد، دویست، صد و پنجاه مترى یک نشانه را تکرار کنند تا مخاطب متوجه خطر و اهمیت آن گردد. آیات قرآنى گاه در یک سوره چند بار تکرار مى‏شود تا یک معنا را به مخاطب بفماند. معنایى که از نظر قرآن بسیار مهم و ارزشمند است و غفلت از آن موجب هلاکت انسان مى‏شود.

این‏ها نشانه‏هایى است که یک معنا را به خوانندگان و مخاطبان خود منتقل مى‏کند. نشانه‏ها در نگرش و بینش قرآنى در کارکرد متفاوت دیگر نیز دارند. برخى از نشانه‏ها هویت‏ساز هستند. به این معنا که ماهیت واحدى را تشخص مى‏بخشد و به آن هویت و شخصیت جداگانه‏اى مى‏بخشد. از این دست نشانه‏ها مى‏توان به مناسک و روش‏هایى اجرایى یک عبادت اشاره کرد. مساجد به عنوان یک نشانه هویت‏ساز براى اسلام به‏کار مى‏رود، چنان که نشانه کلیسا یا کنشت
چنین هویت بخشى را نسبت به مسیحیان و یهودیان ایفا مى‏کند.

از نظر اسلام و قرآن همان‏گونه که فرهنگ‏هاى متفاوت و زبان‏ها و قومیت‏هاى متنوع پذیرفتنى است و به عنوان امرى مقبول و مشروع مورد تأیید قرار مى‏گیرد، هم‏چنین شرایع و روش‏هاى مختلف مورد تأیید است. قرآن در تأیید شرایع مختلف که بیانگر معناى واحدى است، مى‏فرماید: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا». «براى هریک از شما از انسان‏ها شریعت و روش خاصى قرار داده‏ایم».

هر یک از شریعت‏ها براساس یک نظام نشانه‏اى خاص مى‏گیرد و تشکل مى‏یابد. این نشانه‏هاى خاص به آن شریعت هویت خاص مى‏بخشد. از این‏رو ما با شریعت خاص عیسوى علیه‏السلام و یا موسى علیه‏السلام روبه‏ور مى‏شویم. شریعت خاصى که با نشانه‏هاى خاص به خود هویت مى‏بخشد و روش خاصى را براى بیان خود از میان نشانه‏هاى متنوع و متعدد بر مى‏گزیند. این نشانه‏هاى مختلف براى آن است که هر کسى با توجه به قوه ادراکى و فهم خود بتواند به معناى فراى این نشانه‏ها دست یابد.

 

نشانه‏هاى مختلف عامل اتحاد

این نشانه‏ها و روش‏هاى مختلف و متنوع مى‏بایست عاملى براى اتحاد باشد و یا به این منظور مورد توجه قرار گیرد. به این معنا که مى‏بایست از نشانه‏هاى متنوع و مختلفى که وجود دارد عبور کرده و به معناى واحد و یگانه‏ایى که در فراى نشانه‏هاست دست یافت. معنایى که در وراى این نشانه‏هاست همان چیزى است که قرآن به عنوان اسلام از آن یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «ان الدین عنداللّه‏ الاسلام». «دین در نزد خداوند واقعیت اسلام و حقیقت تسلیم است».

همان‏گونه که خداوند به اقتضاى زمان و مکان و فهم مخاطبان، شرایع مختلف و نشانه‏هاى گوناگونى قرار داد و در وراى همه آن‏ها آن چه واحدست اسلام است؛ براى هر ملت فرهنگى و قومى نشانه‏هاى قرار داد تا بتواند با توجه به ظرفیت‏هاى فرهنگى خود با اسلام به عنوان یک حقیقت نه تنها یک واقعیت تاریخى ارتباط برقرار کند. از این‏رو تنوع فرهنگى پذیرفته شده است و اسلام از این قابلیت و ظرفیت برخوردار است تا معانى خود را به نشانه‏هاى دیگر فرهنگى منتقل نماید. این مسئله در زبان نیز مطرح مى‏شود. اگر همین حقیقت بالاى زبانى براى انتقال مفاهیم و معانى و یا به جهت عدم ظرفیت عرب‏ها از پذیرش معانى از زبان یا فرهنگ دیگر و تعصبات بى‏جا نسبت به زبان و فرهنگ عربى موجب شده است تا قرآن به زبان عربى بیاید. قرآن در این باره مى‏فرماید: «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبن لهم».[1] «ما هر رسولى را به زبان قومش فرستادیم تا به زبان آنان برایشان آیات خداوند را تبیین کنند».

و نیز مى‏فرماید: «و لو جعلنا قرآنا اعجمیا لقالوا لولا فصلت آیاته».[2] «اگر قرآن را به زبان غیرعرب مى‏فرستادیم مى‏گفتند چرا آیات قرآن تفصیل داده نشده است و روشن نشده و بى‏معناست».

و یا مى‏فرماید: «ولو نزلنا على بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین».[3] «اگر قرآن را بر غیرعرب مى‏فرستادیم و او آن را برایشان مى‏خواند عرب‏ها به آن ایمان نمى‏آوردند و مؤمن به آیات آن نمى‏شدند».

بنابراین یکى از علل نزول قرآن به عربى توانایى زبانى مى‏باشد ولى این بدان معنا نیست که لزوما مى‏بایست به این زبان نازل مى‏شد؛ زیرا قرآن به صراحت بیان مى‏کند که علل مختلفى وجود داشته است که قرآن به زبان عربى نازل شده است که یکى از آن‏ها زبان قوم پیامبر بودن و دیگر تعصبات قومى و زبانى و دیگرى عدم ایمان آنان به کتبى است که به‏زبان عربى نباشد. این بدان معناست که این نشانه‏ها یعنى نشانه‏هاى که به شکل زبان عربى و فرهنگ عربى آمده است، تنها نشانه و زبانى نیست که قابلیت و ظرفیت انتقال معانى را دارا مى‏باشد و دیگر فرهنگ‏ها و زبان‏ها از چنین ظرفیت و توانایى برخوردار نمى‏باشند؛ زیرا اگر این چنین بود شریعت عیسوى و یا موسوى نیز مى‏بایست به زبان عربى منتقل مى‏شد، در حالى که چنین نشد و بلکه آن چنان‏که قرآن گزارش مى‏کند بیش‏ترین شرایع و نشانه‏هاى آسمانى و وحیانى از طریق زبان‏هاى دیگر به ویژه عبرى و مانند آن منتقل شده است و شرایع آسمانى به زبان غیرعربى بوده است و بلکه خداوند به صراحت با بیان آن‏که عرب‏ها امتى امى و بى‏کتاب آسمانى بوده و از قوانین آسمانى برخوردار نبوده‏اند تبیین مى‏کند که آنان امتى بودند که پیش از این پیامبرى برایشان نازل نشده بود و دست‏کم از زمان حضرت اسماعیل علیه‏السلامتا حضرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مدت چند هزار ساله‏اى از پیامبرى برخوردار نبوده‏اند.

اگر گفته شود که این ظرفیت در زمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در زبان و فرهنگ عربى به گونه‏اى پیدا شده است که دیگر زبان‏ها را به کنارى نهاده است، این بدان معنا نخواهد بود که انتقال معانى از طریق نشانه‏ها و زبان‏هاى نشانه‏اى دیگر و یا نمادهاى فرهنگى دیگر امکان‏ناپذیر است.

بنابراین هر فرهنگ و زبان فرهنگى با نشانه‏هاى اختصاصى و انحصارى خود از این ظرفیت و توانمندى برخوردار است تا به‏عنوان نشانه‏ها و علایم نمادین، معانى وحیانى و آسمانى را منتقل سازند.

به عنوان نمونه در زبان عربى از نشانه واژگانى صلاة براى بیان یک معناى خاص استفاده مى‏شود. این معنا به صورت و شکل کلمات و حرکات و سکنات خود را نشان مى‏دهد.
صلاة خود به‏عنوان یک نشانه در زبان عربى بیانگر یک معنا و مفهوم خاصى است که ترکیبى از حرکات و اعمال و گفتارهاى خاص آن را شکل مى‏بخشد و به‏عنوان یک نماد به ظهور مى‏رساند؛ ولى همین اعمال و حرکات و گفتار خود نیز نشانه‏اى از یک معناى دیگر است که در وراى این مجموعه قرار دارد که ما از آن صلاة یاد مى‏کنیم؛ زیرا هدف و معناى واقعى این مجموعه همان عبودیت و پرستش خداى یگانه است. از این‏رو نمى‏توان مدعى شد که صلاة به عنوان نشانه‏اى  براى بیان یک معنا (مجموعه حرکات و گفتارهاى خاص دعایى) کامل‏تر از واژه نماز در زبان فارسى به عنوان یک نشانه فرهنگى براى همان معناست؛ زیرا همان‏گونه که واژه و نشانه صلاة این معنا را مى‏رساند واژه نماز نیز از چنین ظرفیت و توانایى برخوردار مى‏باشد. همان‏گونه که نماز در یک فرآیند از دعا به دعایى خاص منتقل شده است و مفهوم پرستش خاص را مى‏رساند واژه نماز نیز در یک فرآیند چنین تحول و تطورى را از سر گذرانده است.

نشانه‏ها هیچ‏گاه اصالت نداشته و نمى‏تواند به عنوان عامل مهمى چون اصل معنا درآید بلکه همه آن‏ها وسیله و ابزارى براى بیان معانى هستند. بنابراین هرگز در حدى مورد تأیید و تأکید قرار نمى‏گیرند که به جاى معانى بنشینند و اصالت یابند. به عنوان نمونه کعبه نشانه‏اى از توحید و خانه خداست ولى کسى که به کعبه به عنوان اصل و معنا توجه نمى‏کند و براین باور نیست که اگر به سوى  آن نماز مى‏گذارد کعبه را مى‏پرستد؛ زیرا کعبه‏پرستى نه تنها مشروعیت نداشته بلکه به عنوان شرک روشن امرى نامشروع و گناهى بزرگ است. آن که در وراى این نشانه موردنظر است پرستش خداست. کسى که به سوى کعبه نماز مى‏گزارد، کعبه را نمى‏پرستد، بلکه خدا را مى‏پرستد و کعبه را تنها نشانه‏اى از توحید و وحدت مى‏بیند. چنان‏که کسى که برخاک (تربت و مهر کربلا و سنگ و چوب) نماز مى‏گزارد نه خاک را مى‏پرستد و نه سنگ و چوب را سجده مى‏کند، بلکه آن را نشانه‏اى مى‏یابد از پرستش خدا و در وراى سجده به خاک و به سوى کعبه پرستش خدا را نظر مى‏آورد. هرگز از مسلمانى و یا شیعه‏اى شنیده نشده است که بگوید من خاک را مى‏پرستم و یا کعبه را و یا تربت حسینى علیه‏السلام را مى‏پرستم؛ زیرا پرستش آن‏ها مشکلى است که شیطان و ابلیس با آن روبه‏رو بوده است. ابلیس افزون برخودپرستى و نژادپرستى که از آن به صراحت سخن مى‏گوید به مشکل دیگرى روبه‏رو بوده است که عدم درک نشانه‏ها و ابزارى بودن آن بود. ابلیس نتوانست و نخواست از نشانه‏ها عبور کند و به معنا برسد و بر پایه محتوا و باطن و معنا تحلیل و عمل کند. ابلیس با این ادعا حاضر به سجده بر انسان (آدم علیه‏السلام) نمى‏شود. برخى از صوفیان ابلیس‏گرا در توجیه این عمل ابلیس مى‏گویند که او از اهل توحید صرف و محض بوده است و حاضر نشده است که حتى یک سجده بر غیرخدا کند. بنابراین او حتى ذره‏اى به خداوند شرک نورزیده و از اخلاص بالا و توحید برترى برخوردار بوده است.

شگفت آن که ابن‏عربى در تفسیر انکار نبوت نوح علیه‏السلام از سوى قومش به این تحلیل تمسک مى‏جوید که حضرت نوح علیه‏السلام انسانى تشبیه‏گرا بوده است و مى‏کوشد خدا را به امورى تشبیه کند ولى قوم وى چون عقل‏گرا و از مرتبه تنزیه برخوردار بوده‏اند حاضر به پذیرش تشبیه وى نشده و خداى منزه از صفات را مى‏پرستیدند زیرا صفات اثباتى برخلاف صفات سلبى برخوردار از نوعى تشبیه و محدودساز است ولى قوم نوح اهل تنزیه بوده و خداوند را بر پایه صفات سلبى مى‏پرستیدند. بنابراین حاضر به پذیرش دعوت نوح صفت‏گرا و تشبیه‏گر نشده و خود بر تنزیه خدا اصرار کرده و غرق توفان شده و به مقام محو رسیده‏اند.

در پاسخ گروه نخست باید گفت که ابلیس با سرباز زدن از سجده به آدم علیه‏السلام و استکبار از آن در حقیقت توحید را انکار کرده است؛ زیرا سجده به آدم علیه‏السلام و اطاعت از امر الهى به معناى پذیرش توحید و الوهیت و ربوبیت مطلق خداوند بوده است و انکار آن به معناى خروج از حاکمیت الهى معنا و مفهومى نخواهد داشت. به نظر مى‏رسد که ابلیس مى‏بایست بسیار کودن بوده باشد که از وراى نشانه‏ها به معنا نرسیده و در وراى سجده به آدم سجده به خاک را ادارک نکرده باشد. وى با این کار ربوبیت مطلق الهى را انکار کرده است و نپذیرفته است تا شاگردى انسانى را کند که از خاک و عنصر پست‏تر آفریده شده است؛ زیرا سجده به آدم به معناى پذیرش ربوبیت واسطه‏اى انسانى بود که از سوى خدا به خلافت رسیده است. ابلیس مى‏بایست بپذیرد تا انسانى خاکى به عنوان خلیفه الهى پرورش و ربوبیت او را به عهده گیرد و او را به کمال لایق برساند ولى وى از آن جایى که خود را از نظر نژادى برتر یافته است و انسان را عنصر خاکى و پست دانست، حاضر نشد تا تحت تسخیر و فرمان او درآید و به کمک خلیفه به کمال ذاتى و لایق خود رسد. شگفت این که چه بخواهد و چه نخواهد در مقام تکوین او مسخر انسان است و به کمک خلیفه الهى به کمال لایق خود رسید؛ هر چند که این کمال در وجه دیگر آن یعنى بازگشت به جباریت خداوند است به جاى آن به رحمانیت و رحمیت او بازگردد؛ زیرا ابلیس لایق بیش از این نیست.

اما درباره قوم نوح علیه‏السلام باید گفت که اگر قوم نوح در مقام عقل و تنزیه که مقام ملایک و فرشتگان بوده قرار داشته و نوح در مقام تشبیه بوده است باید به این پرسش پاسخ داده شود که چرا قوم نوح ده‏ها بت را مى‏پرستیدند که خداوند در سوره نوح از آنها یاد مى‏کند. این غرق نه تنها غرق در وحدت وجود نیست بلکه غرق در نشانه‏ها و گمراه شدن در نشانه‏ها بوده است و آنان نتوانسته بودند تا وراى نشانه‏ها خدا را بیابند.

به هر حال هر یک از این نشانه‏ها به عنوان یک نشانه از ارزش و اعتبار برخوردارند و مى‏بایست از آن‏ها عبور کرد. چنان که گفته شد در همه زبان‏ها و فرهنگ‏هاى انسانى این مسئله وجود دارد و هر زبان و فرهنگى از این ظرفیت برخوردارند و مى‏توانند معانى دینى را برتابند و انتقال دهند. دین اسلام که یگانه دین از نظر خداوند است در زمان‏هاى مختلف و شرایط متنوع و گوناگون از طریق نشانه‏هاى قابل فهم افراد زمان و اشخاص مخاطب بیان شده است. زبان و فرهنگ عربى یکى از نشانه‏هاست و شاید کامل‏ترین و بهترین در بخشى از آن باشد ولى این به معناى آن نیست که دیگر نشانه‏ها باطل و یا ناتوان از انتقال معانى هستند.

قرآن همان‏طور که فرهنگ‏ها و قومیت‏هاى مختلف را پذیرفته، هم چنین شرایع و نشانه‏هاى مختلف را نیز پذیرفته است. از این‏رو هر یک از فرهنگ یا توجه به ظرفیت‏هاى خود نشانه‏هایى را براى بیان همان معانى در خود همراه دارد؛ زیرا همه زبان‏ها و فرهنگ‏ها ریشه انسانى و الهى دارد و این ظرفیت کم و بیش در همه آن‏ها نهاده شده است. از این‏رو همان‏گونه که زبان فارسى توانسته است با ظرفیت خود معانى قرآنى را برتابد، فرهنگ ایرانى نیز از چنین ظرفیتى برخوردار است؛ تنها چیزى که فرهنگ و زبان فارسى و ایرانى نیازمند آن است بازسازى نشانه‏ها با توجه به معانى قرآنى است؛ یعنى مى‏بایست همان راهى را بپیماید که قرآن در طول بیست و سه ساله در تغییر و تطور فرهنگ و زبان عربى پیموده است و آن را به تکاملى رسانده تا بتواند معانى بلند قرآنى و وحیانى را برتابد و به دیگران منتقل نماید.

فرهنگ اسلامى یک فرهنگ نشانه‏اى است. بنابراین مى‏بایست از آن گذشت و به حقیقت وراى این نشانه‏ها دست یافت؛ چنان‏که از معابد و مساجد و کنشت مى‏گذریم و خدا را در وراى آن‏ها عبادت مى‏کنیم. و یا از مناسک و نمادهاى دینى چون نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات مى‏گذریم و در همه آن‏ها وجه اللّه‏ و خدا را مى‏جوییم. البته مى‏پذیریم که برخى از نشانه‏ها از قابلیت بهتر و بیش‏ترى نسبت به برخى دیگر برخوردارند؛ چنان که چراغ خطر و راهنما از سرعت‏گیر از چنین ویژگى‏اى برخوردار مى‏باشند و هرکدام از آن‏ها از نظر نشانه بودن و تأثیرگذارى از شدت وضعف متفاوتى بهره مى‏گیرند. با این همه اختلاف در درجه انتقال مفهوم از یک نشانه تا نشانه دیگر این بدان معنا نیست که در یک نشانه‏اى تعصب ورزیده و آن را اصالت بخشیده و بهره‏گیرى از نشانه دیگر را شرک و باطل بدانیم و آن را تخطئه نماییم و به اختلافات بر پایه نشانه‏ها دامن بزنیم. بلکه مى‏بایست از همه این نشانه‏ها گذشته و به معناى واحد وراى آن‏ها دست یابیم.

 

اختلافات روشى

قرآن نه تنها اختلاف فرهنگى و قومى را امرى طبیعى برمى‏شمارد بلکه اختلافات روشى را تأیید مى‏کند و آن را طبیعى و مفید و سازنده برمى‏شمارد. قرآن بیان مى‏دارد که براى هر امتى روشى خاص قرار داده‏ایم چنان‏که براى هر امتى شریعت یعنى قانون‏هاى مرتبط با زمان و مکان و مقتضیات عصرى قرار داده‏ایم. هدف از تنوع روشى و شریعتى بنابه بیان قرآن آموزن است تا هرکس با توجه به نشانه‏هاى موجود از آن‏ها گذشته و در فراسوى آن‏ها معنا را درک و فهم نماید. قرآن تأکید مى‏کند که اگر مى‏خواست مى‏توانست این تنوع فرهنگى و روشى و قانونى را ازمیان برداشته و همگان را برپایه روش و فرهنگ و قانون یگانه‏اى قرار دهد و به اجبار آنان را در یک مسیر هدایتى در آورد. بنابراین اختلاف روشى نه تنها زیانبار نیست بلکه مفید و سازنده است و هر کس بر پایه روش‏هایى که مى‏تواند بفهمد و با آن کنار آید حرکت کرده و از نشانه‏ها به هدف دست یابد.

 

خاستگاه و ریشه اختلافات امت

اگر قرآن اختلافات فرهنگى، قومى، روشى و قانونى (شرایع) را پذیرفته است، پس چه چیزى خاستگاه و ریشه اختلافات کنونى در میان امت اسلام و یا شرایع وحیانى یعنى امت بزرگ اسلام که شامل همه شرایع وحیانى است، مى‏باشد؟

به نظر مى‏رسد که تأکید برخى از پیروان برخلاف دستور قرآن و ایات وحیانى برنشانه‏هاى خاص، خاستگاه بسیارى از اختلافات است. هرگاه پذیرفته‏ایم که هر شریعتى از یک نظام نشانه‏اى برخوردار است که آن شریعت را از شرایع دیگر جدا و متمایز مى‏سازد؛ ئبنابراین مى‏بایست پذیرفته باشیم که نشانه‏ها اصالت نداشته و تنها از آن جهت مفید هستند که ابزار ارتباطى میان انسان و معنا هستند و یا به انسان‏هایى که خواستار تنوع مى‏باشند و از درک و فهم‏هاى مختلف برخوردارند کمک مى‏کند تا با روش‏ها و نشانه‏هاى مختلف به معنا برسند. این همان چیزى است که پیامبراسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «نحن معاشر الانبیاء امرنا لاکلم الناس بقدر عقولهم». ما مأمور شده‏ایم تا بر پایه توان و ظرفیت عقول مردمان سخن بگوییم. در نهایت تأثیرى که این نشانه‏ها به جا مى‏گذارد، هویت‏بخشى و هویت‏سازى است. بنابراین نشانه‏ها نمى‏توانند به عاملى براى اختلاف تبدیل شوند مگر آن که کسانى بخواهند از آن‏ها بهره‏بردارى نادرست کرده و به اختلافات ماهوى دامن زنند.

در هر شریعتى حتى شریعت اسلام نیز نشانه‏ها از چنین کارکردى برخوردارند و نمى‏بایست در درون شریعت برخى از نشانه‏ها را بر برخى دیگر اصالت و برترى بخشید و به این وسیله دیگران را تخطئه کرد. نشانه‏هاى درون شریعتى هر چند به دو دسته تقسیم مى‏شوند؛ زیرا برخى از نشانه‏ها به گونه‏اى هستند که نوعى هویت به جامعه و امت مى‏بخشد مانند نشانه کعبه و یا نشانه مسجد و حج و مانند آن ولى این‏ها هیچ تمایز ماهوى را پدید نمى‏آورند؛ زیرا در شرایع دیگر نیز چنین نشانه‏هاى هویت‏بخشى وجود دارد که مى‏توان از بیت‏المقدس در شریعت یهودى و نصرانى و کلیسا و کنشت و حج بیت‏المقدس یادکرد.

چنان‏که گفته شد زبان عربى همانند زبان فارسى یا انگلیسى و یا ترکى و یا فرانسوى است. بنابراین زبان عربى تمایزى با دیگر زبان‏ها نداشته و نشانه بودن در آن موجب نمى‏شود دیگر زبان‏ها از نشانه بودن بیرون روند. اگر دین اسلام به زبان عربى نازل شده است این قابلیت را دارد که به زبان نشانه‏اى دیگر نیز منتقل شود و نظام نشانه‏اى دیگرى آن معانى را به انسان‏ها منتقل سازد. البته نظام نشانه‏اى زبان فارسى خود داراى بار فرهنگى و قومى خاص خود است ولى باز تولید معنا دراین نظام نشانه‏اى موجب نمى‏شود تا یک حق و دیگرى باطل باشد و کسانى که از این نشانه‏ها استفاده مى‏کنند از شریعت و امت اسلام بیرون روند. چنان که وقتى ایرانیان نشانه نماز را به جاى صلاة یا روزه را به جاى صوم به کاربرده‏اند از دین اسلام بیرون نرفته‏اند و این نشانه‏ها چون همان معناى قرآنى را باز مى‏تاباند هیچ مشکلى را پدید نمى‏آورد اکنون نیز اگر تصوف ایرانى نوعى زهد را بنمایاند به معناى بیرون رفتن از شریعت قلمداد نمى‏شود و نباید نیز چنین باشد.

قرآن به این مسئله توجه مى‏دهد و بیان مى‏دارد که حتى‏گاه ایجاد نشانه‏هاى جدید نیز باطل شمرده نمى‏شود اگر در راستاى اهداف و معناى بلند توحیدى باشد. مسئله رهبانیت که از بدعت‏هاى پسندیده مسیحیان بوده و اشاره کرده و توضیح مى‏دهد که این بدعت که از طریق نشانه‏اى دیگر انجام شده به جهت نگاه به نظام معنایى مقبول مورد تأکید بوده است هر چند که مسیحیان خود به این نشانه چنان که باید و شاید عمل نکرده‏اند و برخلاف آن رفتار نموده‏اند. بنابراین نظام نشانه‏اى که معناى دینى را باز نمایاند موجب نمى‏شود که به‏کار برندگان نشانه از دین بیرون رفته‏اند.

قرآن از این نشانه‏ها که نوعى هدایت را به‏دنبال مى‏آورد به عنوان منسک و نماد یاد مى‏کند. منسک که روش و شریعت و گاه به معناى نماد و نشانه به‏کار مى‏رود، آن دسته از نشانه‏هایى هتسند که به شریعت هویت خاصى مى‏بخشند. بنابراین نمى‏بایست این نشانه‏ها موجبات اختلاف شوند و به آن دامن زنند. خداوند در آیه 68 سوره حج مى‏فرماید: «لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَکا هُمْ نَاسِکُوهُ فَلاَ یُنَازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ». براى هر امتى نشانه‏هاى به عنوان مناسک قرار داده‏ایم تا آن را به عنوان روش بپیمایند پس نباید در این مسئله با تو اختلاف و منازعه کنند. به این معنا که اختلاف منسک و نشانه امرى طبیعى است و نباید آن را عاملى براى اختلافات و تنازعات قرار داد.

قرآن تأکید مى‏ورزد که همه این نشانه‏ها براى بیان معنا است و نباید معنا را فداى نشانه ساخت. از این‏رو مى‏فرماید:

«ولکل امة جعلنا منسکا لیذکروا اللّه‏ ...». هدف از مناسک یاد کرد خداست. آن چه مهم است ذکر خداى واحد و یگانه‏اى است که فراسوى این مناسک و اعمال نشانه‏اى وجود دارد. پس اگر کسى قربانى مى‏کند آن چه مهم است عمل پرسش خداى یگانه است. بنابراین نباید این نشانه‏ها و اختلافات روشى، منسکى موجب مى‏شود تا گمراه شوید و به اختلافات و منازعات دامن بزنید.[4]

 



[1] .  ابراهیم:  4  .

[2] .  فصلت:  44  .

[3] .  شعراء:  198 .

[4] .  حج:  34  .