اسلام مکتبى است که برخلاف مکتبهاى غیرتوحیدى در تمام شئون فردى و اجتماعى دخالت دارد و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه ى اسلامى نقش دارد غفلت نورزیده است.
یکى از عوامل تکامل مادى و معنوى امت اسلامى مسئلهى انسجام و اتحاد اسلامى است که مخالفین درتلاش هستند که این نقطه اساسى را از بین ببرند.
مخالفین اسلام و مخالفین کشورهاى اسلامى که همان ابرقدرتهاى چپاولگر بینالمللى هستند، چون از اسلام و بیدارى ملّتها در پرتو تعلیمات سعادتبخش اسلام، مىترسند، به تدریج و با ظرافت در کشورهاى اسلامى و به دست افرادى از خود این ملّتها، رخنه نمودهاند و یا از بین بردن اتحاد، آنها را به دام استثمار انداختهاند.
حال در جنین فضائى باید کوشید تا با برخوردارى از تعالیم ارزشمند اسلام و بیانات گوهر بار ائمهى هدى، جلوى این توطئههاى دشمن را سد نمود.
امام على علیهالسلام و فرزندان پاکش با رفتار و اعمال خویش و با از خودگذشتکى درصدد اتحاد هرچه بیشتر جامعه اسلامى برآمدند. امیرالمؤمنین على علیهالسلام به صراحت به این پیشتازى در ایجاد وحدت اشاره نمودهاند: «... ولیسَ رجلٌ ـ فاعلم ـ اَحَرصَ على جماعة اُمَّةِ محمدٍ و اُلفَتِها مِنّى».[1]
عبدالمتعال صعیدى یکى از برادران اهلسنت و استاد دانشگاه الازهر تحت مقالهاى به عنوان «على بن ابیطالب و تقویت بین مذاهب» آن حضرت را اوّلین بنیانگذار تقریب بینمذاهب خوانده و مىنویسد: «در این فضیلت بزرگى براى على بن ابیطالب رضىاللّه عنه و کرَّم اللّهُ وَجَهه است که اوّلین بنیانگذار تقریب بین مذاهب بود بلکه با وجود اختلافنظر، وحدت و یگانگى خود را حفظ کنند و برادروار زندگى نمایند و هرکس برادرش را نسبت به رأى و نظرش آزاد گذارد، چه این که صاحبنظر یا نظرش صائب است و مأجور و یا خطاست و معذور».
ایشان در ادامه مىافزاید: «نخستین اختلاف میان مسلمین، اختلاف بر سر خلافت بود و على رضىاللّه عنه با آن که مىدانست از دیگران برخلافت سزاوارتر است[2] ولى با ابوبکر و عمر و عثمان به مدارا رفتار نمود».[3] همچنین پیشتازى امام على علیهالسلام باعث شد تا نگارنده موضوع مقالهى خویش را «وحدت در نهجالبلاغه» انتخاب نماید.
تاریخچه
در همان ماههاى نخستین ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله به شهر مدینه، اولین منشور اتحاد ملى و انسجام اسلامى صورت گرفت[4] که در این منشور از روابط میان مسلمانان با یهود و اهلکتاب و دیگران سخن به میان آمده است.
یکى دیگر از مصادیق وحدت ملى و اسلامى در سال دوم هجرت در قضیه مؤاخات که بین مهاجرین و انصار صورت گرفت. این برادرى و مؤاخات بدان حد بود که هر مسلمانى برادرِ مسلمان خود را بر خویش مقدم مىداشت.[5]
بخش اول
انسجام اسلامى
فصل اول: ضرورت و اهمیت وحدت و پرهیز از تفرقه مبحث اول: ضرورت وحدت
1 ـ اعتصام به حبل اللّه
حضرت على علیهالسلام در وصیتشان به حسنین علیهماالسلام اینگونه فرمودهاند: «... اُصیکما و جَمیعَ وَلدى و اهلى و مَن بَلَغهُ کتابى، بِتَقَوى اللّهِ و نَظمِ اَمرکُم و صَلاحِ ذاتِ بَینَکُم، فَانِّى سَمِعتُ جَدِّکُما صلىاللهعلیهوآلهوسلم یَقولُ: صَلاحُ ذات البَینُ اَفضَلُ من عامَّة الصَّلاة و الصَّیامِ».[6]
و در کشف الغمة فى معرفة الائمة چنین آمده است: «اُصیکَ یا حَسنُ و جمیعَ وَلدىَ و مَن بَلَغَهُ کِتابى، بِتَقوَى اللهِ رَبَّکم و لاتَمُوتُنَّ الّا و اَنتُم مَسلِمُونَ «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا ولا تَفَرَّقوا[7]» فَانِّى سَمِعتُ رَسُول اللّه یَقُولَ: انَّ صَلاحَ ذات البَینِ اَفضَلُ مِن عامَةِ الصَّلاةِ و الصّیامِ».[8] «شما را و تمام فرزندان و خاندانم را و کسانى که این وصیت به آنها مىرسد به ترس از خدا و نظم در امور زندگى و ایجاد صلح و آشتى در میانتان سفارش مىکنم زیرا من از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلمشنیدم که فرمودند: اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یک سال برتراست».
2 ـ وجوب وحدت
امام على علیهالسلام در عباراتى از نهجالبلاغه تشبیه بسیار زیبایى نمودهاند و کسانى را که از جامعه روى گردان هستند را به گوسفند جدا مانده از گله مثال زدهاند؛ زیرا قطعا با جدایى از اجتماع، نابودى نیز خواهد بود همچنان که در صحرا گوسفند رها شده و تنها خوراک گرگ است. «... و اَلزِموا السَّواد اَلاَعظَمِ، فانَّ یَدَ اللّهِ مَع الجَماعةِ و ایّاکُم و الفُرقَه فَانَّ الشّاذَّ مِن النّاسِ لِلشّیطانِ کَما اِنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ للذِّئبِ...[9]».[10] همواره با بزرگترین جمعیتها باشید که دست خدا با جماعت است.
3 ـ خیر در جماعت است
«... فایّاکُم وَ التَّلَوُّنَ فى الدّین: فانَّ جَماعُ فیما تَکرَهونَ مِن الحَقِّ خَیر مِن فُرقَة فیما تُحبُّونَ مِن الباطِلِ اِنَّ اللّه سبحانه لَم یُعطِ اَحَدا بِفُرقَة خَیرا مِمَّن مَضى و لامِمِّن بَقى».[11]
از چند گانگى در دین حذر کنید، که همبستکى و وحدت در راه حق «گر چه کراهت داشته باشید» از پراکندگى در راه باطل «گر چه مور علاقه شما باشد» بهتر است، زیرا خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه آیندگان، چیزى را به تفرقه عطا نفرموده است.
4 ـ فلسفه بعضى از احکام الهى
بىشک دین مبین اسلام عبادات جمعى را نسبت به عبادات فردى برتر داده است و حتى بسیارى از احکام عبادى اسلام جنبه و بعد سیاسى نیز دارند. مثلاً در باب فلسفه نماز عید فطر این روایت وارد شده است که: «لِیَکُونَ للمُسلمینَ مُجتَمِعا یَجتَمِعُونَ فیه».[12]
حضرت على علیهالسلام در نهج البلاغه، فلسفه حج را فقط ایجاد وحدت اسلامى معرفى مىنمایند: «و الحَجَّ تَقَربة لِلدّینِ...».[13]
مبحث دوم: ضرورت دورى از تفرقه
1 ـ نهى از تفرقه
حضرت على علیهالسلام در طول دوران خلافتشان برخورد شدیدى با اهلتفرقه داشتهاند و به خاطر همین در جاى جاى نهجالبلاغه از تفرقه نهى فرمودهاند. ایشان در برخورد با خوارج که گروهى منحرف بودند آنها را سفارش به اتحاد و همدلى مىنمودند: «...و اَلزِموا السَّوادَ اَلاَعظَمِ: فانَّ یَدَاللّه مَع الجَماعَةِ و ایّاکُم و الفُرقَهِ».[14] «همواره با بزرگترین جمعیتها باشید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه حذر نمایید».
2 ـ حذف عوامل ایجاد تفرقه
امام علیهالسلام برحذف هرگونه تفرقه تأکید مىنمایند، حتى نسبت به افرادى که، فقط انگیزه تفرقه را در مردم ایجاد مىکنند: «...اَلا و مَن دعَا الى هذا الشّعارِ فَاقنُلُوهُ و لَو کانِ تَحت عمامِتى هذه».[15] «آگاه باشید هرکسى که مردم را به این شعار تفرقه و جدایى دعوت کند او را بکشید هر چند زیر عمامه من باشد».
3 ـ مبارزه با عوامل تفرقهزا
اسلام ضربههاى زیادى از همان ابتداى رشد از حزب نفاق و منافقین دیده است، وجود عبداللّه بن اُبَىها و تشکیل مسجد ضرار و ضربههایى که امام علیهالسلام از این احزاب خطرناک دیده است باید به درستى مورد توجه قرار بگیرد:
«... اُحِذرُکُم اَهلَ النَّفاقِ، فَانَّهُم الضّالُونَ المُضلُّونَ...».[16] «شما را از منافقون مىترسانم زیرا آنها گمراه و گمراه کنندهاند».
فصل سوم: معناى وحدت (مقصود از وحدت)
مقصود از این بحث معناى اصطلاحى وحدت است. لذا براین اساس با برهان سبر و تقسیم[17] مراد و مقصود از وحدت کاملاً روشن خواهد شد.
اگر مراد از وحدت، وحدت مطلق یعنى من جمیع الجهات باشد و معناى آن، این باشد که اتفاق در تمام عقائد و معارف و احکام اسلامى با همه جزئیات، در این صورت این مورد، محال است و اگر مراد از وحدت، وحدت مصلحتى و عارضى باشد این وحدت بر اثر عوامل خارج از دین ایجاد مىشود و معمولاً با از بین رفتن آن عامل خارجى وحدت نیز از بین مىرود. اما از آنجایى که به دنبال وحدت مستمرى هستیم. لذا قسم سومى از وحدت مىماند و آن، وحدت معقول است به این معنى که اتحاد بر متن مشترک دین اسلام که فرا گیرنده همه فرقهها باشد مثلاً: ایمان به توحید الهى اجمالاً، ایمان به نبوت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلمو ایمان به قرآن کریم و ایمان به معاد اجمالاً و... .
بنابراین شاید بتوان وحدت را اینگونه معنى نمود: تأکید بر اصول مشترک از اسلام به طورى که باعث اخوت اسلامى و وحدت اسلامى باشد.[18]
فصل چهارم: مبانى وحدت
پس از اینکه یثرب پایگاه مسلمانان شد و برادرى میان مهاجرین و انصار اعلام گردید موقع آن رسیده بود که اسلام دومین مرحله موجودیت خود را اعلام کند زیرا تا به آن روز فقط مسئلهى توحید مطرح شده بود و حال نوبت آن رسیده بود که جنبهى سیاسى ـ اجتماعى آن نیز اندک شکل بگیرد[19] و حکومتى براساس دین پدید بیاید. دین اسلام داراى عناصر و ارکانى است که هرکدام از آنها منشأ هماهنگى و یکپارچگى امت اسلامى را فراهم مىنماید.
1 ـ قرآن (کتاب) «کتابُهُم واحد»[20]
یکى از اساسىترین مبانى ایجاد وحدت، کلام الهى، قرآن است که در بین مذاهب و فرق اسلامى بلاشک پذیرفته شده است و مىتواند و شایسته است که به عنوان اولین مبناى وحدت قلمداد شود. البته باید اذعان نمود که مراد از کتاب، آیات محکم الهى است زیرا در آیات متشابه بین مذاهب و فرق اختلاف وجود دارد.
اگر مردم رهبرى قرآن را کنار بگذارند و از آن جز خطوطى باقى نماند،[21] دچار تفرقه و پراکندگى خواهند شد.
«...فَاجتَمعَ القَومُ على الفُرقه و افتَرقُوا على الجَماعَة کَانَّهُم اَئمَّةُ الکتاب وَ لَیسَ الکتابُ اِمامَهُم فَلَم یَبقِ عِندَهُم مِنهُ الا اِسمُهُ و لایَعرفُونَ الا خَطَّهُ وَ زَبَره...».[22]
مردم در آن روز، جدایى و تفرقه هم داستان در اتحاد یگانگى پراکندهاند. گوئى آنان پیشواى قرآن بوده و قرآن پیشواى آنان نیست. پس از قرآن جز نامى و نشانى نزدشان باقى نماند و آنان جزء خطى از قرآن نشناسند.
حال که وضعیات قرآن بین مسلمین به این صورت در آمده است که کسى به آن توجه نمىکند، باید کوشید تا قرآن بین مسلمانان، احیا شود و همه فِرَق اسلامى بر این محور اساسى اسلام چنگ بزنند و متفرق نشوند.
از اینرو امام علیهالسلام علت پذیرش حکمیت بین «ابو موسى اشعرى» و «عمروعاص» را تنها براى این موضوع مىپذیرند که قرآن و آنچه قرآن به آن نهى مىکند احیا سازند و مىفرمایند: علت پذیرش حکمیت تنها براى این بود که آن چه را قرآن زنده کرده زنده سازد و آنچه را قرآن مرده خوانده بمیرانند در ادامه سخنانشان مىفرماید:
«...احیاؤُهُ الاِجتِماعُ عَلیِه وَ اماتَتُهُ الافتراقُ عَنه...».[23] «زنده کردن قرآن این است که دست وحدت به هم دهند و به آن عمل کنند و میراندن، پراکندگى و جدایى است».
2 ـ نبوت (وجود مقدس پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم)
یکى دیگر از عناصر اساسى دین و عامل ایجاد وحدت وجود نازنین پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم است که خداوند متعال ایشان را وسیله الفت و مهربانى میان مسلمانان قرار داده است. حضرت على علیهالسلام یکى از ویژگىهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را عامل ایجاد وحدت و الفت و نابود کننده کینه و دشمنى معرفى مىنماید: «...دَفَنَ اللّه بِهِ الضَغائِنُ و اَطفا بِهِ التَواثِرَ، ألفَ بِهِ اِخوانا...». «خدا به برکت وجود او کینهها را دفن و آتش دشمنى را خاموش کرد و با او میان دلها الفت و مهربانى ایجاد نمود».
امام على علیهالسلام در نکوهش اهل رأى که براساس رأى خود قضاوت مىکردند و احکام متفاوتى از یک موضوع مىدانند، فرمودند: که چطور مىشود که خدایشان یکى باشد و پیامبرشان یکى و کتابشان هم یکى، ولى احکام متفاوت در یکم قضیهى واحد صادر مىکنند، به عنایت به این سخن، حضرت یکى از مبانى وحدت را نبوت و ذات مقدس پیامبر
مىدانند.
«... الهُهُم واحد و نَبِیُّهُم واحدٌ و کِتابُهُم واحدٌ...».[24]
«و حُکِىَ عَنهُ ابُوجعفر محمدُ بنِ على، الباقر علیهالسلام انّهُ قال: کانَ فى الارض اَمانان من عذابِ اللّه و قَد رَفَعَ احدِهُما فَدُونَکمُ الآخر فتَمَسَّکوا به، اَمّا الاَمانُ الذّى رُفِع فهُو رَسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اَمّا الامانُ الباقى فالاستغفار...».[25]
با توجه به این دو عبارت نورانى، هم شخصیت و ذات و وجود حقیقى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلمعامل ایجاد وحدت است و هم مقام نبوت ایشان (شخصیت حقوقى) باعث ایجاد وحدت بین امت اسلامى شده است. (نورٌ على نورٍ)
جان سخن اینکه یکى از فلسفهها و علل بعثت پیامبر خاتم ایجاد وحدت است و امام علیهالسلام در این رابطه مىفرمایند:
«...الى اَن بَعِثَ اللّهُ سُبحانَهُ، مُحمدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسول اللّه لانجازِ عدّته و اتمام نُبُوته... و اهلُ الارض (الارضین) یومئذٍ مِلَل مُتفَرّقَة و اَهواء مُنتشرهٌ و طَرائق مُتَشتّهٌ... فَهداهُم بِهِ من الضَّلالة و انقضَهم بِمکانِهِ من الجهادلَةِ...».[26]
«تا این که خداى سبحان براى وفاى به وعده خویش، و کامل کردن دوران نبوّت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلمرا مبعوث کرد... روزگارى که مردم روى زمین داراى مذاهب پراکنده، خواستههاى گوناکون و روشهاى متفاوت بودند پس خداوند متعال مردم را به وسیله محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم از این گمراهىها نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایى بخشید».
در مضمون همین خطبهاى که بیان شد، در جایى دیگر مىفرمایند: «...فلَّمَ اللّهُ بِهِ الصِدعَ و رَتَق بِهِ الفتقَ و الف بِهِالشمل بین ذوى الارحام، بَعدَ العداوة الواغرة فى الصُّدُورِ و الضغائن القادحَة فى القلوب...».[27]
«او شکافهاى اجتماعى را به وحدت اصلاح و فاصلهها را به هم پیوند داد و پس ازآنکه آتش دشمنىها و کینهها، برافروخته، در دلها راه یافته بود میان خویشاوندان یگانگى برقرار کرد».
3 ـ رهبرى
الف) مقصود از رهبر، در تعاملات بین مذاهب
شاید بتوان گفت که رهبرى در اسلام، براى ایجاد وحدت دو معنى دارد:[28]
1 ـ رهبرى ابدى و صامت: قرآن و سنت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم که تمام مذاهب بر این امر متفقند و به این معناست که هدایت و ارشاد تعلیم و تربیت مسلمانان را در بردارند.
2 ـ رهبر متغیر (وحى) (وجود حضرت پیامبر عظیم الشأن).
ب) جایگاه رهبرى
بىشک یکى از ارکان حرکت اجتماعى و انقلابات مردمى وجود رهبر است، «لابد للناسِ مِن اَمیرِ بِر اَو فاجِر»،[29] با نگاهى به انقلابهاى غیرایدئولوژى یکى که درصدههاى اخیر اتفاق افتاده است نقش رهبر، برجستگى خلص خود را دارد. در انقلابهاى دینى قطعا جایگاه رهبرى در ایجاد اتحاد و حرکت به سوى هدف، نقشى برجستهتر است. در تشبیه بسیار زیبایى امام علیهالسلام این نقش عالى و برجسته را به صورتى روشن و ملموس، تصویر نمودهاند:
«... مَکانُ القَیِّمِ باَلاَمر، مکانُ النّظامِ من الخرز، یجمَعُهُ و یَضُمُّهُ فانِ انقَطَعَ النّظامُ تَفَّرقَ الخَرَزَ و ذَهَبَ، ثُمّ لَم یَجمع بِحذافیرِه اَبَدا...».[30] «جایگاه رهبرى چون ریسمانى محکم است، که مهرهها را به هم متحد ساخته و به هم پیوند مىدهد، اگر این رشته از هم بُگسلد، مهرها پراکنده و هرکدام به سوئى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع نخواهند شد».
4 ـ مردم
مسلما هر حرکت و رشد و پیشرفتى به نیروهاى اجرایى محتاج و نیازمند است. همانطور که در بحث قبلى اشاره شد، رهبر مانند ریسمان محکمى است که مهرهها را به هم محکم مىکند. بنابراین وجود رهبرى و وجود مردم لازم و ملزوم یکدیگرند زیرا وجود رهبرى معنا ندارد الّا با وجود مردم و برعکس (البته فى الجمله).
تا زمانى که مردم حرکت نکنند وجود رهبرى حتى با مدیریت قوى و دارا بودن و شرایط ممتاز رهبرى، هم نمىتواند باعث حرکت و ایجاد جریاناتى شود. لذاست که حضرت در نکوهش عدم فرمانبردارى مردم کوفه از رهبر و در نهایت شکست جبهه حق مىفرمایند: «...انّى وَ اللّه لاظنُّ اَنَّ هولاءِ القَوم سَیُدالُونَ مِنکُم بِاجِتماعِهِم عَلى باطِلِهِم و تَفَرُّقِکُم عَن حَقَّکُم و بِمَعصیِتکُم امامَکُم فِى الحقّ و طاعَتِهِم امامَهُم فِى الباطِلِ...».[31] «سوگند به خدا مىدانستم که مردم شام به زودى به شما غلبه مىکنند زیرا آنها در یارى کردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقید! شما امام خود را در حق نافرمانى کرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبر دارند!».
واضح شد که نقش مردم، نقشی اساسى در حرکتهاست تا جایى که امام علیهالسلام از مردم عاجزانه تقاضا مىکنند که به او در جهت رسیدن به اهدافش یارى نمایند.
«... اَقُومُ فیکُم مُستَصرِخا و اُنادیکُم مُتغوّثا، فلا تسمعونِ لى قولاً و لاتطیعونَ لى امرا...».[32] «در میان شما برخواستهام فریاد مىکشم و عاجزانه از شما یارى مىخواهم امّا به سخنان من گوش نمىسپارید و فرمان مرا اطاعت نمىکنید».
فصل پنجم: ابعاد مختلف وحدت
1 ـ وحدت در عقاید
بلاشک براى مردمى که مىخواهند اتحاد داشته باشند باید ایدئولوژى و عقاید مشترکى را تصوّر و فرض نمود. بنابر اجماع اکثریت علماء یا کل علماء اسلامى یک مسلمان باید به سه اصل عقایدى معتقد باشد که عبارتند از: توحید، نبوت، معاد. انکار یکى از این اصول سهگانه یقینا باعث خروج فرد از دائرهى اسلام خواهد شد، اما عقاید فرعى که مختص به مذاهب خاصى است، از اصول دین محسوب نمىشوند بلکه از اصول آن مذهب خاص به حساب مىآیند.
امام علیهالسلام در برخورد با مردم شام به این عوامل مشترک اعتقادى اشاره مىفرمایند: «...وَ الظاهِرُ اَنّ ربَّنا واحّد و نَبِیَّنا واحد و دَعوتَنا فى الاسلام واحدة...».[33]
«... خدایمان یکى و پیامبران یکى است و دعوت ما در اسلام یکى است...».
یا در بیانى دیگر در نکوهش از اختلاف رأى عالمان در احکام قطعى اسلامى مىفرمایند: «...الهُهُم واحدٌ و نَبِیَّهم واحدٌ و کتابُهُم واحدٌ...».[34]
امام علیهالسلام با این بیان مىخواهد ایجاد اختلاف را مورد سؤال قرار دهند و این که چرا وقتى منابع احکام قطعى اسلام یکى است، بازهم اختلاف بوجود آمده است و در واقع این استفهام یک نوع استفهام توبیخى است.
2 ـ وحدت در فروع
در فروع دین باید توجه ویژهاى نمود که جزئیات فروع مورد توجه قرار نگیرند زیرا اگر بناشد که بحث از جزئیات مطرح شود، در این صورت حتى در عملى مثل چگونگى وضو که هر روزه مسلمانان با آن برخورد داشتند نیز، اختلافات زیادى دیده خواهد شد.
لذا باید آن فروعى را لحاظ نمود که صریح قرآن است و یا توسط سنت قطعیه واجب شده یا نهى شده است؛ مثل صلاة و صوم و زکاة و حج و جهاد.
امام علیهالسلام نیز برخى از این احکام مشترکه که در ضمن بیان فلسفهى آنها، اشاره مىنمایند: «... و الصّلاةَ و الزکاةَ...و الصّیامَ... و الحَجَّ... و الجَهادِ... و الامر بالمَعرُوف... و نهى عن المُنکَر... و صلَة الرِحمِ...و القِصاصَ... و اقامَةِ الحُدُودِ... و ترکَ شُربِ الخَمرِ... و مُجانبةَ السّرقَةِ... و تَرکَ الزَّنى... و تَرکَ اللّواطِ... و الشّهاداتِ... و ترک الکِذبِ... و السّلامَ... و الامانَةَ...».[35]
پر واضح است که امام به فلسفه احکام مشترکى اشاره نمودند که مورد وفاق مذهب مختلف است.
3 ـ وحدت در رهبرى
با توجه به اینکه این بحث در گذشته بیان شد از تکرار آن خوددارى مىشود.
4 ـ وحدت در ملکات اخلاقیه
طبیعتا مجموعهاى از بشر که در عقائد و اعمال و اهداف و رهبرى، مشترک باشند در ملکات اخلاقیه نیز مشترک خواهند شد. بسیارى از نصوص بیانگر این اشتراکات اخلاقى هستند از جمله مانند صدق، امانت، وفا به عهد، عفت البطن و الفرج، احسان، دوستى، احترام به یکدیگر، حرمت ظلم، اعانت بر یکدیگر، الفت مدارا با یکدیگر و... .[36]
البته باید این واقعیت مورد توجه قرار گیرد که همه مسلمانان در این صفات و خلقیات از درجه واحدى برخوردار نیستند و به قولى صفات اخلاقى ذات تشکیکند.
امام علیهالسلام یکى از عوامل سقوط جامعه را نداشتن اخلاق یا کمى اخلاق یا بد اخلاقى مىدانند:
«...اَخلاقُکُم دقِاق...».[37] «اخلاق شما پست بود و عامل سقوط جامعه شما شد».
امام علیهالسلام در جایى دیگر علت سقوط جامعه انسان را بد اخلاقى جوانان معرفى مىکنند: «...و فَتاهُم عارِم...».[38] «جوانانشان بد اخلاق بودند».
5 ـ وحدت در هدف
امروزه مىتوان اهداف کشورهاى اسلامى را در دو هدف خلاصه نمود:
1 ـ پیشرفت جهان اسلام؛
2 ـ پیروزى بر دشمنان.
اما یک سرى از اهداف دیگرى وجود دارد که دانشمندان اسلامى به آن اشاره نمودهاند که به نظر نگارنده برگشت آنها به همین دو هدف اساسى است و این اهداف از این قرارند: «گسترش حاکمیت دینى، گسترش حاکمیت بندگان صالح در زمین، امر به معروف و نهى از منکر، براندازى فساد، کمک به مجروحین، نابودى فتنه و...».[39]
اشتراک در هدف، به قدرى مهم است، که مىتواند عامل بسیار تأثیرگذارى در زمینه ایجاد اتحاد باشد که حتى ممکن است دو دشمن را در کنار یکدیگر قرار دهد.
امام علیهالسلام اشتراک در اهداف را یکى از عوامل وحدت مىدانند: «... فَانظُرُوا کَیفَ کانُوا، حیثُ کانَت الاَملاءُ مُجتَمِعَة... و البَصائِرُ نافذَة و العَزائِمُ واحدة الم یَکونُوا اَربابا فى اَقطار الاَرضینأ و مُلُوکا على اَرقابِ العالمین».[40]
پس اندیشه کنید که چگونه بودند؟ آن گاه که وحدت اجتماعى داشتند و اهداف و خواستههاى آنان یکى... و نگاههاى آنان به یک سو دوخته و ارادهها واحد و یکسو بود آیا در آن حال مالک سراسر زمین نبودند؟ و رهبر و پیشواى همه دنیا نشدند؟
6 ـ وحدت فرهنگى
به دنبال اشتراک در عناصر گذشته، اشتراک فرهنگى نیز حاصل خواهد شد. مسلما با تعاملات فرهنگى کشورهاى اسلامى از یک سو، و با نگرش اسلامى از سوى دیگر، مىتوان به یک فرهنگ جامع در امت اسلامى رسید.
در این زمینه برخورد امام علیهالسلام با فرهنگهاى زیر مجموعهى فرهنگ اسلامى یک برخورد مترقّى است، امام علیهالسلام به مالک اشتر نخعى که داراى فرهنگ حجارى است و قرار است فرماندار مصر شود که داراى فرهنگ جداگانه و خاص خودش است، مىنویسد که معیار در پذیرش فرهنگهاى زیر مجموعه فرهنگ اسلامى این است که سه شرط داشته باشد:
1 ـ ارزشمند و صحیح باشد.
2 ـ سبب ایجاد الفت بین مسلمین شود.
3 ـ عامل اصلاح جامعه باشد.
«...و لاتَتقُض سُنة صالحة عَمِلَ بها صُدُورُ هذِه الاُمّة و اجتمعَتَ بِها الاُلفَةُ و صَلَحَت عَلیها الرعیّةُ و لاتُحدثَنَّ سنة تَصُرُّ بِشىء مِن ماضى تلک السُننِ...».[41]
آداب و فرهنگ پسندیدهاى را که بزرگان این امت به آن عمل کردند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیت با آن اصلاح شدند، برهم مزن و آدابى که به سنت خوب گذشته زیان وارد مىکند پدید نیاور.
از دیدگاه امام علیهالسلام نه همه سنتّها و فرهنگها اصالت دارند و نه همه فرهنگها را باید ترک و طرد کرد، بلکه با ارزیابى صحیح باید آداب و سنن و فرهنگهاى نیکو را محترم شمرد.
فصل ششم: عوامل تقویت وحدت
1 ـ پیروى از قانون الهى (قرآن)
امام علیهالسلام که براى حفظ وحدت بعد از جریان سقیفه سکوت نمودند و علت سکوت خود را علاوه بر وحدت امت اسلامى، تن دادن به قضاء الهى بیان مىفرمایند: «رَضینا عِن اللّه قَضاءَهُ و سلَّمنا للّه اَمرةُ...».[42] «در برابر خواستههاى خدا راضى و تسلیم فرمان او هستم».
این امام بزرگوار علیهالسلام سکوت و قعودش را رضاى الهى و تسلیم فرمان او بودن، معرفى مىکنند. از سوى دیگر امام علیهالسلام قیامش را نیز براى رضاى خدا و اطاعت فرمان الهى بیان مىکند.
«... و مَضَیتُ بِنُورِ اللّهِ حینِ وَقفوا...».[43] «و آن وقت که همه باز ایستادند من با راهنماى نور خدا (قرآن) به راه افتادم».
2 ـ لزوم توجه به اصول
متأسفانه بیشتر برخوردهاى مذهبى به علت عدم توجه به اصول و بزرگ نمایى فروع رخ داده است، به خصوص توسط عوام ناآگاه، که گاهى آلت دشمنان اسلام قرار مىگیرند و دست به تحریکاتى مىزنند که سودى جز براى دشمنان اسلام ندارد.
امام علیهالسلام مىفرماید: هرجا که جزئیاتى باعث سست شدن اصول شوند باید آنها کنار گذاشته شوند: «اذا اَضَرَّتِ النَوافِلُ بالفَرائِضِ فَارفُضُوها».[44] «اگر فروع به اصول ضرر مىرسانند آنها را ترک کنید».
3 ـ عدالت و برابرى
حکومتى پا برجاست و پا برحا مىماند که قوام آن به عدالت اجتماعى باشد.
یکى از عناصر اساسى دین اسلام که در کتاب و سنّت تبلور مىیابد مسئلهى عدالت و تساوى و برابرى بین تمام اقشار مردم است: «اعدلوُا هُوَ اَقربُ للّتقوى».[45]
پیامبر اکرم اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم نیز تأکید عملى و قولى در این زمینه داشته و مىفرمایند: «لا فَضل لاَحدَ على احدا الا بالتّقوى».[46]
امام علیهالسلام در جواب کسانى که در رابطه با برخورد برابر با مردم اعتراض مىنمودند، فرمودند: «...امّا ما ذَکَرتما من اَمر الاُسوَة، فَانَّ ذلکَ اَمر لَم اَحکُم اَنا فیه بِرأیى و لاولیتُهُ هِوى مِنّى بَل وَجَدتُ اَنا و اَنتُما ما جاءَ بِهِ الرسوُل صلىاللهعلیهوآلهوسلم...».[47]
اما اعتراض شما که چرا با همه به تساوى رفتار کردم این روشى نبود که به رأى خود یا با خواستهى دل خود انجام داده باشم بلکه من و شما اینگونه رفتار را از دستورالعملهایى پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم آموختیم.
نوع برخورد امام علیهالسلام با زراندوزان و غارتگران بیتالمال در روز دوّم خلافت اینگونه است: «... وَ اللّه لَو وَجَدتَه قَد تُزوجِ به النساة و ملک به الاماءُ لزذدتُه فانَّ فى العَدلِ سِعَة و مَن ضاقَ علیه العدلُ فالجوُرُ علیه اضیَقُ».[48] «به خدا سوگند بیتالمال تاراج شده را هر کجا بیایم به صاحبش برمىگردانم اگر چه آنها را مهریه زنان قرار داده و یا کنیزانى خریده باشید زیرا عدالت گشایش براى عموم است، آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم براى او سختتر است».
این عدالت على علیهالسلام است که جمله معروف «زیدّ عدلّ» را در کتابهاى نحوى نیز وارد نموده و حمل است معنى را بر ذات جائز نموده و شهادتش نیز به خاطر شدن در عدالتش بوده است.
4 ـ برخورد مسالمت آمیز و گفتکو بین مذاهب
الف) گفتگو بین مذاهب با توجه به مشترکات: امام علیهالسلام در گفتگو با مردم شام و دیدار با آنها جلوگیرى از تفرقه و جنگ، نوشتهاى مرقوم فرمودند و در این نوشتار از مشترکات بین دو گروه کمک گرفته و آنها را متوجه به این نکته نمودند تا زمانى که عامل مشترک در بین باشد، باید جلوى هر گونه جنگ و تفرقه را گرفت.
«و الظاهرُ انَّ ربَّنا واحد و دَعوتنا فى الاسلام واحدة...».[49] «در ظاهر پروردگار ما یکى، پیامبر ما یکى و دعوت ما در اسلام یکى است».
با توجه به کلمهى «الظاهر» نکتهسنجى امام روشن مىشود، که ایشان بر اصل مشترکات تکیه نفرمودهاند. لذا اگر قرار باشد در همین اصول مشترکه بحث از جزئیات این اصول به میان بیاید، قطعا اختلاف زائیده خواهد شد. مثلاً اگر شخصى بگوید این خدا که ما و شما آن را قبول داریم و آنرا «واحد»[50] مىدانیم آیا این صفت واحد، عین ذات است یا زائد بر ذات، اگر زائد بر ذات است آیا قدیم است یا حادث؟ و همین طور هَلُمَّ جَر" تا اینکه سر از اختلاف درآوریم.
و از همین روش در پیمان نامهاى بین قبیله ربیعه و یمن استفاده نمودند. «...انَّهم على کتابِ اللّه، یَدعُونَ الیه و یَأمروُنَ بهِ».[51] «آنان پیرو قرآنند و به کتاب خدا دعوت مىکنند و به انجام دستورات آن فرمان مىدهند».
ب) گفتگوى تخصصى با علماء: هرچه بین دانشمندان گفتگو شود و تضارب آراء پیش بیاید، به دنبال آن فوائدى خواهد آمد که در آبادى و آبادانى جامعه و اصلاح آن بسیار مؤثر خواهد بود. یکى از این فوائد، تشخیص راه صحیح، در تصمیمگیرىهاست.
«مَن اِستَقبَلَ وُجُوهَ الآراءِ، عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَأ...».[52] آن کسى که از افکار و آراء گوناگون استقبال کند راه صحیح را از خطا خوب مىشناسد.
امام علیهالسلام در نامهاى به مالک اشتر فرماندار مصر مىنویسند و در آن مالک را به تعامل با دانشمندان و علماء امر مىفرمایند: «... وَ اَکثِر مَدارَسةَ العُلَماءِ و مُناقَشَةَ الحُکُماءِ فى تَثبیتَ ما صَلَحَ اَمرُ بِلادِکَ و اِقامةَ ما استَقامَ بِهِ الناسُ قَبلَکَ...».[53]
با دانشمندان، فراوان گفتگو کن و با حکیمان فراوان بحث کن که مایهى آبادانى و اصلاح شهرها و برقرارى نظم است و قانونى است که در گذشته نیز وجود داشت.
در گفتگو باید از جدالهاى بىمورد خودارى نمود؛ زیرا جدال مایهى آبادانى و اصلاح شهرها و برقرارى نظم است و قانونى است که در گذشته نیز وجود داشت.
در گفتگو باید از جدالهاى بى مورد خود دارى نمود؛ زیرا جدال مایهى آبروریزى و تحقیر است: «مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فلیَدَعِ المراءَ».[54] «هر کسى از آبروى خود بیمناک است از جدال بپرهیزد».
از طرفى هم اختلاف آفت اندیشه درست است و یقینا در سایه اختلاف اندیشه به خطا مىرود: «الخلافُ یَهدِمُ الرَأىُ».[55] «اختلاف نابود کننده اندیشه است».
5 ـ تعاون و همکارى
نبى اکرم اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم مؤمنین را همکار یکدیگر و باعث استوارى یکدیگر مىدانند.
قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم: «المُؤمن للمُؤمِنِ کَالبُنیانِ المَرصُوصِ یَشُدُّ بَعضُهُ بَعضا».[56] «یک مسلمان براى مسلمان دیگر در حکم پایهاى محکم است که او را یارى مىکند».
امام باقر علیهالسلام در خطاب به زُهرىَ اینگونه بیان مىفرمایند: «امّا علیکَ اَن تَجعَلَ المُسلِمینَ مِنکَ بِمنزِلَةِ اَهلِ بَیِتکَ فَتَجعَلُ کَبیرَ هُم بِمَنزِلَةِ والدَکَ و صَغیرهُم بِمَنزِلَةِ وَلَدِکَ و تَرِبَکَ بِمَنزِلَةِ اَخیکَ...».[57]
از یک طرف با توجه به روایت نبوى صلىاللهعلیهوآلهوسلم و روایت امام باقر علیهالسلام که مسلمانان را به منزله یک خانواده در نظر گرفتهاند و از طرفى دیگر، امام على علیهالسلام مىفرمایند: «اَیُّهَا النّاس انَّهُ لایَستَغنِى الرَّجُلُ و اِن کانَ ذامال عَنَ عِترِتَهِ و دِفاعُهُم بِاَیدیهم و اَلسِنَتِهِم و هُم اَعظمُ النّاسِ حیطَة مِن وَرِائِه و آلمَّهُمِ لشَعثِهِ و اَعطفَهُم علیه عِندَ نازلَة اذا نَزَلت بِهِ».[58]
اى مردم، انسان هر مقدار که ثروتمند باشد، باز از خویشان خود بىنیاز نیست، که از او با زبان و دین دفاع کنند. خویشاوندان انسان، بزرگترین گروهى هستند که از او حمایت مىکنند و اضطراب و ناراحتى را مىزدایند و در هنگام مصیبتها نسبت به او، پر عاطفهترین مردم مىباشند.
لذا مسلمین باید تعاون و همکارى داشته باشند و با گفتار و رفتار از یکدیگر دفاع کنند و از یکدیگر حمایت و با هم مهربانى رفتار نمایند، زیرا امت اسلامى یک خانواده بزرگ هستند. پیران امت، پدران و خردسالان امت فرزند امتند و همه با هم برادرند.
6 ـ دشمنشناسى
یکى از خطراتى که امروز امت اسلامى و کشورهاى اسلامى را تهدید مىکند عدم توجه به مقولهى دشمنشناسى است. بسیارى از کشورهاى اسلامى با دشمنان امت اسلامى رابطه دوستانه برقرار نمودهاند و این عدم شناخت دشمن از سوى بعضى از کشورها، ضررهاى فراوانى بر پیکرهى امت اسلامى وارد نموده است. اینکه مسئله فلسطین بعد از این همه سال هنوز از طرف کشورهاى اسلامى لاینحل مانده است بر همین اساس است.
امام علیهالسلام طرقى را براى شناخت دوست و دشمن و بازشناسى آنها از یکدیگر معرفى مىکنند که اگر امت اسلامى هماکنون این ملاکات را شاخص قرار دهند دوست و دشمن مسلمانان کاملاً شناخته مىشوند.
«اَصدِقاؤکَ ثَلاثَة و اَعدائُکَ ثَلاثَة فَاَصدِقاِؤُکَ؛ صِدیقُکَ و صَدیقُ صَدیقِکَ و عَدُوُّ عَدُوکَ و اَعدائُکَ؛ عَدُوّکَ عَدُوُّ صَدیقِکَ صَدیقُ عَدُوّکَ».[59]
دوستان تو سه گروهند:
1 ـ دوست تو.
2 ـ دوست دوست تو.
3 ـ دشمن دشمن تو.
و دشمنان نیز سه گروهند:
1 ـ دشمن تو.
2 ـ دشمن دوست تو.
3 ـ دوست دشمن تو.
7 ـ عبرت آموزى از گذشتگان
تاریخ و دانستن وقایع تاریخى، انسان را در انتخاب موضوع، در شؤون مختلف حیات بشرى تا درصد بالایى به سر منزل مقصود هدایت مىنماید و کنکاش در علت سقوط و آسیبشناسى جوامع گذشته قطعا مىتواند راهکارهاى مناسبى براى پیشرفت جامعه اسلامى نمایان سازد.
امام علیهالسلام در خطبه قاصعه به آسیبشناسى امت گذشته پرداختهاند و این نتیجهگیرى را براى آیندگان نمودهاند که علت پیروزى و شکست ملتهاى گذشته چیزى جز وحدت و تفرقه نیست و ما را به پندآموزى و عبرتگیرى و تفکر در این وقایع دعوت مىنماید: «احذَروُا اَن تَکُونُوا اَمثالَهُم! فَاذِا تَفکَّرتُم فى تَفاوُتِ حالَیهم، فَاَلزَموُا کُلَّ اَمر لَمَت العِزِّة بِهِ شأَنَهُم و زاحَت الاَعدادُ لَهُ عَنهُم و مُدِّت العافیهُ بِهِ علیهم و انقادَت النعمَةُ لَهُ مَعَهُم و وَصَلَتِ الکَرامَةُ عَلیه حَبلَهُم مِنَ الاجتنابِ لِلفُرقِهِ و اللّزوُمِ للاُلفَةِ وِ التَّحاضِّ علیها وَ التّواصِى بِها وَ اجتَنبِوُا کُلَّ اَمر کَسَر فَقرتَهُم و اَوهَنَ مُنتهُمُ...».[60] «از کیفرهایى که بر اثر کردار بد و کارهاى ناپسند و بر امتهاى پیشین فرود آمده خود را حفظ کنید و حالات گذشتگان را در خوبىها و سختىها به یاد آورید و بترسید که همانند آنها باشید! پس آنگاه که در زندگى گذشتگان مطالعه و اندیشه مىکنید به دنبال چیزى باشید که عامل عزت آنها بود و دشمنان را از راهشان برداشت و سلامت و عافیت زندگى را فراهم کرد و نعمتهاى فراوان در اختیارشان گذاشت و کرامت و شخصیت بخشید، که از تفرقه و جدایى اجتناب کردند و بر وحدت و همدلى گماشتند و یکدیگر را به وحدت امر مىنمودند و به آن سفارش مىکردند و از کارهایى که پشت آنها را شکست و قدرت آنها را درهم کوبید اجتناب کنید».
8 ـ عملگرایى و دورى از شعارزدگى
براى رسیدن به وحدت امت اسلامى باید تلاش نمود و از هیچ عملى فروگزار ننموده در صدههاى اخیر حرکات زیبایى در این زمینه از طرف علماء شیعه و سنى صورت گرفته است: «علمائى چون شیخ مراغى، مصطفى عبدالرزاق، عبدالمجید سلیم، محمود شلتوت، محمد حسین کاشف الغطاء، سید شرف الدین موسوى، آیهاللّه بروجردى، سید هبهالدین شهرستانى، محمد تقى قمى و...».[61]
در سالهاى اخیر نیز توسط کشورهاى اسلامى به خصوص ایران و مصر براى ایجاد وحدت عملى، تلاشهاى فراوانى شده است، بهطور مثال در الازهر مصر مذهب شیعهى امامى و زیدى تدریس مىشود. در ایران نیز دانشکدههایى وجود دارد که به علوم منقول و معقول مذاهب اربعه اهلسنت مىپردازند.[62] تشکیل مجمع جهانى تقریب بین مذاهب توسط ایران در همین راستا بوده است.
امام علی علیهالسلام یکى از شرائط رهبر جامعه اسلامى را عملگرایى مطرح مىنمایند: «و کُنتُ اَخفَضُهُم صَوتا و اَغلاهُم فِوتا فَطِرتُ بعنَانِها وَ استبدَدتُ برهَانِهَا...».[63]
در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهستهتر بود اما در مقام عمل برتر و پیشتاز بودم و زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم.
در دومین روز خلافت خطبهاى در نفى فور مالیسم[64] ایراد نمودند که حتى موجب اعتراض طلحه و زبیر را فراهم آورد.[65]
در سال 38 هجرى وقتى ضحاک بن قیس از طرف معاویه به کاروان حجّاج بیتاللّه حمله کرد و اموال آنان را به غارت برد، امام علیهالسلام علّت این شکست را در شعار زدگى و عدم توجه به عملگرایى مىداند و بیان مىکند: «ایّها النّاسُ المُجتَمِعَةُ اَبداُنُهم، اَلمُختَلِقَهُ اَهواهُم، کَلامُکُم یوُهى الصُمَّ الصَّلابَ و فیکم یُطمِعُ فیکم الاُعداءَ تَقُولوُن فى مَجالِسَکُم کَیتِ کَیتَ فاذا جاءَ القِتالُ قُلتُم حِیدىِ حَیادِ...».[66]
اى مردم کوفه بدنهاى شما در کنار هم، ولى افکار و خواستهها شما پراکنده است، سخنان ادعائى شما سنگهاى سخت را مىشکند ولى رفتار سست شما دشمنان را امیدوار مىکند، در خانههایتان که نشستهاید، ادعا و شعارهاى تند سر مىدهید اما در روز نبرد مىگویید جنگ از ما دور شو و فرار مىکنید.
9 ـ نفى برترى قومیتى و نژادى
اگر با ذره بینى قوىّ و شامهاى فوقالعاده، اسلام مورد بررسى قرار بگیرد چیزى از برترى قبیلهاى و فضیلت نژادى دیده و استشمام نمىشود، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در بیان شیوائى بهطور کلى برترى نژادى را نفى مىکنند: «لا فَضلَ لِعَربىّ على عَجَمِىّ و لا لِعَجَمِىّ على عَرَبى و لا لِلاَبیَضِ عَلى الاَسوَدِ و لا لِلاَسوَدِ عَلى الاَبیضِ ـ و در بعضى از روایات ـ على الاَحمَرِ». بعضى از اعراب به تصور این که چون زبان عربى، زبان دین است، توهّم نمودند که شاید بر دیگران فضیلت دارند ولى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم این مسئله را نیز نفى نمودند: «اَیُّهَا النّاسُ اَنَّ العَرِبیَّةَ لَیسَت بِاَبِ والِد و اِنَّما هُو لِسان ناطِق فَمزن تَکَلَّمَ بِهِ فَهُو عَرِبىّ اَنَّکُم وَلَدُ آدَمَ و آدَمُ مِن تُرابِ و اَکرَمَکُم عِنداللّهِ اَتقَاکُم».[67]
در این حدیث شریف تنها عامل برترى و فضیلت، تقوى معرفى شده است.
امام علیهالسلام در طى نامهاى به مالک اشتر به او هشدار مىدهند که مبادا مسئله نژاد و دین و چیزهاى دیگر، در دادن حقوق مردم لحاظ بشود: «... اَشعِر قَلبَکَ الرَحمَةَ لِلرَّعیَّة وَ المَحَبَّةَ لَهُم و اللُّطفَ بِهِم و لاتَکُونَنَّ عَلیهِم سُبُعا ضَاریا تَغنَنِمُ اَکلَهُم فَاَّنَّهُم صِنفَانِ؛ امّا اَخّ لَکَ فِى الدّینِ اَو نَظیر لَکَ فِى الخَلقِ...».[68]
قلبت را مالامال از رحمت بر مردم گردان و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز چونان حیوان درندهاى باشى که خوردن آنها را غنیمت بشمارى زیرا مردن دو دستهاند؛ یا برادر دینى تواند یا در آفرینش همانند تو مىباشند.
10 ـ دورى از تکفیر و رعایت حرمت مسلمانان
حرمت مال و خون و آبروى مسلمان توسط فریقین مورد تأکید قرار گرفته است ولى اینکه مسلمانان به چه کسى اطلاق مىشود تا حرمت داشته باشد؟ سؤالى است که باز ذکر دو روایت از فریقین به آن پاسخ داده مىشود.
الف) روایتى از برادران اهلسنت: «ابوُمالِک عَن اَبیه قالَ: سَمِعتُ رَسُوول اللّهِ صلىاللهعلیهوآلهوسلم بَقوُلُ: مَن قالَ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ و کَفَر بِما یُعبدوُنَ مِن دوُنِ اللّهِ حَرُمَ مالُهُ و دَمُهُ، و حِسابُهُ عَلى اللّهِ».[69]
ب) روایتى از اهلبیت علیهمالسلام: «فى خبر سفیان بن المسط قال صادق علیهالسلام: هو الظّاهِرُ الّذى علیهُ النّاسُ، شَهادَةُ اَن لااِلهَ اَلّا اللّهُ وَحدَهُ لاشَریکَ لَهُ و اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ و اِقامةُ الصَّلاةِ و ایتاءُ الزَکاةِ و حجُّ البَیتِ و صِیامُ شِهرِ رَمَضانَ الحدیث».[70]
در هر دو روایت از دو طریق شهادت به یگانگى خداوند و نبوت رسول اعظم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و انجام فرامین الهى نشانههاى یک مسلمان معرفى شده است؛ بنابراین باید کوشید مبادا به هر بهانهاى از مهر تکفیر استفاده شود و مسلمانى دیگرى را کافر بداند.
امام علیهالسلام در نخستین سخنرانى خود در آغاز خلافت در سال 35 هـ این خطبه را ایراد فرمودند و در این خطبه مردن را به حرمت و احترام مسلمان توجه دادند: «... فَضَّلَ حُرمَةَ المُسلِمِ عَلى الحُرَمِ کُلِّها و شَدَّ بِالاخلاصِ و التَّوحیدِ حُقُوقَ المُسلمین فى مَعاقِدِهَا...».[71]
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم حرمت مسلمان را بر هر حرمت دیگرى برترى داد و براساس اخلاص و توحید، حقوق مسلمانان را استوار نمود».
در عبارت «شَدِّ بِالاخلاصِ حُقُوقَ المُسلمینَ فى مَعاقِدِهَا»[72] شاید مراد از این عبارت همان باشد که در روایت امام صادق علیهالسلام گذشت، که اگر کسى قائل به شهادت بر خداوند باشد و شریکى براى او قائل نشود، مسلمان است و از حقوق یک مسلمان برخوردار خواهد شد.
فصل هفتم: عوامل ایجاد تفرقه
بهطور کلى عبور از خط قرمزىهاى موجود در هر جامعه، باعث ایجاد انحراف مىشود و اوّلین زاویه انحراف در هر جامعهاى تفرقه مىباشد.
بنابراین هر حرکتى و عملى که به وحدت ملّى و اسلامى، ضربه وارد کند، انحراف تلقى مىشود و محکوم خواهد بود. در کشور مانیز بر اساس اصل 26 قانون اساسى وحدت کلّى یکى از خطوط قرمز نظام اسلامى ایران معرفى شده است.
1 ـ دینگریزى
شاید بتوان اوّلین عامل ایجاد تفرقه را دین گریزى دانست زیرا دین، از مبانى وحدت است و اگر بنا از پاى بست کژ نهاده شود تا ثریّا مىرود دیوار کژ.
«...فَالکتابِ و اَهلُهُ فى ذلِکَ الزَّمانِ فى النّاس و لَیسا فیهم، و مَعَهُم، لِانَّ الضَّلالَةَ لاتُوافقُ الهُدى و اِنِ اجتَمعا فاجتَمَعَ القومُ على الفُرقَةِ وَ افتَرَقُوا عَلَى الجَماعَةِ کَانَّهُم اَئمِةُ الکِتابِ و لَیسَ الکِتابُ اِمامَهم...».[73]
«پس قرآن و پیروانش در میان مردماند امّا گویا حضور ندارند با مردمند ولى مردم از آنها بریدهاند زیرا گمراهى و هدایت، هرگز هماهنگ نشوند، اگر چه کنار یکدیگر قرار گیرند، مردم در آن روز در جدائى و تفرقه هم داستان و در اتحاد پراکندهاند». در صورت جدائى مردم از دین و دینداران چیزى جز تفرقه نسیب چنین مردمى نمىشود و بزودى شکست گریبانگیر آنها خواهد شد.
2 ـ جابجایى حق و تکلیف مردم و رهبرى
در صورتى که مردم از رهبرشان اطاعت نکنند و مردم بدون توجه به علم و منطق، نظرات خویش را بر رهبر منتخبِ خود تحمیل نمایند، دار این صورت با جابجا شدن این حق و تکلیف، رکنى از ارکان جامعه یعنى رهبرى نقش خود را از دست مىدهد و از آنجائى که نقش رهبرى نقش اساسى اى است بدون شک تاریکى تفرقه بر جامعه سایه خواهد افکند: «... و اَعظَم مَا افتَرضَ (سُبحانَهُ) مِن تِلکَ الحُقوقِ حَقُّ الوِالى عَلَى الرِّعیِّة و حَقُّ الرَّعیِّةِ عَلى الوالى فریضة فَرَضَ اللّهُ سُبحانِهُ لِکُلّ على کُلّ... اذا اَدّت الرَّعیةُ الى الوالى حَقَّهُ و ادِّى الوالى الیَها حَقَّها، عَزَّ الحَقُّ بَینَهُم و قَامَت مِنهاجُ الدّینِ... و اِذا غَلَبَتِ الرَّعیةُ والیها و اَجحَفَ الوالى بِرِعَیَّتِه وَ اختُلَفَ هُنالِکَ الکَلمَةُ...».[74]
در میان حقوق الهى، بزرگترین حق، حق رهبرى بر مردم و حق مردم بر رهبر است. حق واجبى که خدا آن را لازم شمرد و آن را عامل پایدارى و پیوند ملّت و رهبر و عزّت دین قرار داد امّا اگر مردم بر حکومت چیره شوند و یا زمام دار، بر مردم ستم کند، وحدت کلمه بهم خواهد خورد.
3 ـ نفاق
امام علیهالسلام در ذیل نامهاى به محمد بن ابىبکر هنگام عزیمت وى به مصر این گونه مرقوم فرمودند: «...و لَقَد قالَ لى رَسوُلُ اللّهِ صلىاللهعلیهوآلهوسلم: اِنّى لااَخافُ عَلى اُمَّتى مِؤمِنا و مشرکا و لِکّنى اَخاف عَلیکم کُلَّ مُنافقِ عالِمِ الّسانِ، یَقوُلُ ما تَعرِفوُن و یَفعَلُ ما یُنکِروُنَ».[75] «پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم به من فرمودند: بر امت اسلام نه از مؤمن و نه از مشرک هراسى ندارم... و لکن من بر شما از منافق مىترسم که درونى دو چهره دارد و زبانى عالمانه، گفتارش دل پسند و رفتارش زشت و ناپسند است».
شاید توهّم شود که چنین شخصى (منافق) چه خطرى ممکن است داشته باشد؟ ولى امام صلىاللهعلیهوآلهوسلم ما را از منافقین برحذر داشتهاند و مىفرمایند: «فَاَّنِهُم الضّالّونَ المُضلُّونَ وَ الزّالّوُنَ یَتَلَوَّنوُنَ اَلواَنا و یَفننُّونَ اِفتِنَانا و یَعمِدُونَکمُ بِکُلّ عِماد و یَرصُدوُنَکُم بِکُلَّ مِرصاد...».[76]
«منافقون هم گمراه هستند و هم گمراه کننده، خطا کارند و به خطاکارى تشویق مىکنند به رنگهاى گوناگون ظاهر مىشوند از ترفندهاى گوناگون استفاده مىکنند براى شکستن شما از هر پناهگاهى استفاده مىبرند و در هرکمینگاهى بهشکار شما نشستهاند».
یکى از فتنههائى که زائیده منافقین صدر اسلام است و ما امروزه هنوز از آن دچار آسیب مىشویم بحث احادیث جعلى است که اگر این عمل منافقین نبود شاید امروزه بین مسلمانان اتحاد و همدلى را نظاره مىکردیم: «... رَجُلٌ مُنافِقٌ مُظهِرُ الایمانِ مُتَصِنَّعٌ بِالاِسلامِ لایَتاثَّمُ و لایَتَحَرَّجُ، یَکذِبُ عَلى رَسولِ اللّهِ مُتَعَمِّدا...».[77]
اوّلین قسم از اقسام راویان از دیدگاه على علیهالسلام منافقانند که تظاهر به ایمان مىکنند و نقاب اسلام برچهره دارند ولى نه از گناه مىترسد و نه از آن دورى مىجوید و از روى عمد به رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم دروغ نسبت مىدهند.
و بالاخره این که منافق با همین حربهها سعى در سقوط امّت اسلامى دارد، امام علیهالسلام یکى از علل سقوط جامعه را همین مسئلهى نفاق ذکر مىکنند: «...وَ دینُکُمُ النِّفاقُ...».[78]
4 ـ جهل
الف) جهل عامل اختلاف: بیشتر نزاعاتى که بین مذاهب مختلف وجود دارد ناشى از جهلى است که مذاهب مختلف نسبت به یکدیگر دارند و باعث مىشود مسائلى چون لعن، تکفیر، سب، کینه توزى و... مطرح شود: «لَو سَکَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفُ النّاسُ».[79] «سبب بسیارى از اختلافات سخنان ناآگاهانه است».
سید شرف الدین الموسوى جمله زیبائى دارند: «المُسلِموُنَ اِذا تَعارَفُوا تَآلَفُوا».[80]
ب) دورى از جاهل عالم نما: «... و رَجَلٌ قَمَشَ جَهلاً مُوضِعٌ فى جُهّالِ الاُّمَّةِ، عادٍ فى اَغبَاشِ الفِتنَةِ... و قَد سَمّاهُ اَشبَاهُ النّاسِ عَالِما، وَ لَیسَ بِهِ...».[81]
یکى از دشمنترین آفریده نزد خدا مردى است که مجهولاتى به هم یافته در میان انسانها نادان امت جایگاهى پیدا کرده است در تاریکى تفرقه و فتنه فرو رفته است آدمنماها او را عالم نامیدند البته عالم نیست.
ج) رهآورد جهل: «مَن تَرَکَ قَولَ لااَدرى اُصیبَت مَقاتِلُهُ».[82] «کسى که از گفتن لا ادرى (نمىدانم) روى گردان است و به جهل خویش عمل کند به هلاکت و نابودى مىافتد».
د) فرزندان جهل:
1 ـ طعنه زدن و دادن القاب زشت: دادن القاب زشت در قرآن نهى شده است: «ولا تَنابَزُوا بِالاَلقـبِ».[83]
متأسفانه در این حج و غیر آن به شیعیان القابى چون رافضى، قبوریون و... توسط شرطههاى عربستان داده مىشود و این خود مولودى از جهل به ساحت مقدس شیعیان است.
2 ـ کینهورزى و خوى عیبگیرى: بعضى از مردم همّ و غمّشان این است که دائما «هل من مبارز» مىخوانند و دائم از عیوب و اختلافات کنکاش مىنمائید مثلاً اختلاف نحویین در مسئلهاى را ناشى از اختلاف مذهبى مىدانند و شاید بتوان گفت که این خوى ناپسند از کینه توزى نشأت مىگیرد.
امام علیهالسلام در بیانى یکى از اسباب سقوط جامعه اسلامى مسأله کینه ورزى مىدانند: «...قَد اِصطَلَحتُم عَلَى الغِلِّ فیمّا بَینَکُم...».[84] «مردم گویا به خیانت و کینه ورزى اتفاق دارید».
3 ـ لجاجت: «اللِّجاجَةُ تَسِلُّ الرَّأىَ».[85] «لجاجت و پافشارى روى عقیده اندیشه را سُست مىکند».
5 ـ عامل خارجى
الف) ایجاد تفرقه توسط دشمن: از آنجائى که استکبار به این نتیجه رسیده است که امروز تمام عناصر مورد نیاز براى پیشرفت و توسعهى امت اسلامى فراهم است و دریافتهاند که تنها چیزى که مىتواند جلوى این توسعه را بگیرد ایجاد تفرقه است. بارها ما این جمله را از استعمارگران شنیدهایم که «اختلاف بیاندازد و حکومت کن».[86]
امام علیهالسلام در این باره مىفرمایند: «...اِنَّ الشّیطانَ یُسَنِّى لَکُم طُرُقَهُ وَ یُریدُ اَن یَحِلَّ دینَکُم عُقدَة و یُعطِیَکُم بِالجَماعَةِ الفُرقَةَ و بِالفُرقَةِ الفِتنَةِ...».[87]
دشمن راههاى خود را به شما آسان جلوه مىدهد تا گرههاى محکم دین شما را یکىیکى بگشاید و به جاى وحدت و هماهنگى به پراکندگى شما بیافزاید و به سبب تفرقه طرح براندازى را در سر مىپروراند.
ب) تهاجم فرهنگى یکى از راههاى نفوذ دشمن: «فَاِنَّما اَهلَکَ مَن قَبلَکُم انّهُم مَنَعُوا النّاسَ الحَقَّ فَاشتَروَهُ وَ اخَذُوهُم بِالباطِل فَاقتَدوَهُ».[88] «همانا ملتهاى پیش از شماد به هلاکت رسیدند بدان جهت که، حق مردم را نپرداختند سپس دنیا را با رشوه دادن به دست آوردند و مردم را به راه باطل بردند و آنان نیز اطاعت نمودند».
در ذیل عبارت داریم که دشمنان مردم را به باطل هدایت کردند و آنها نیز قبول نمودند، در شبیه خون فرهنگى یکى از عوامل مهم تأثیرگذار بر مردم هدف، مرعوب شدن آنها و تن دادن مردم به فرهنگ مهاجم است، در صورتى که مردم فرهنگ مهاجم را به هر دلیل نپذیرند فرهنگ مهاجم کارى از پیش نخواهد برد یا حداقل تأثیر آن ناچیز خواهد بود.
6 ـ زورمدارى و قانونشکنى
«... و اذا غَلَبَتِ الرَّعیَّةُ و اَجحَفَ الوالى بِرعَیَّتِه وَ اختَلَفَ هُنالِکَ الکَلمَةُ...».[89]
«اگر مردم قانونشکنى نمایند و مدیریت اجتماعى نیز زورمدارى را سرلوحه کار خویش قرار دهد وحدت کلمه به هم خواهد خورد».
7 ـ بدعت
الف) فتنه و تفرقه زائیده بدعت: در بیان پیدایش فتنهها و انحراقات اجتماعى و در نهایت تفرقه، امام علیهالسلام مىفرمایند: «انّما بَدءُ وُقُوعِ الفِتَنِ اَهواء تُتَّبَعُ و اَحکام تُبتَدَعُ».[90] «همانا آغاز پدید آمدن فتنهها هواپرستى و بدعتگزارى در احکام آسمانى است».
ب) بدعت گزار دشمنترین آفریده نزد خدا: «اِنَّ اَبغَضَ الخَلائِقِ الى اللّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَ کَلَهُ اللّهُ الى نَفسِهِ فَهُوَ جائِرٌ عَن قَصدِ السِّبیلِ مَشغُوفٌ بِکَلامِ البِداعَةِ و دُعاءِ ضَلالةِ فَهُوَ فِتنَةٌ...».[91]
دشمنترین افراد نزد خداوند دو گروهند: گروهى که خدا آنها را به خودشان واگذاشته است آنها از راه راست دور افتادهاند و دلشان شیفته بدعت است و مردم را به گمراهى هدایت کرده و به فتنه مىکشانند.
8 ـ پیروى از هواى نفس و غرور
الف) پیروى از هواى نفس: هواپرستى انسان را به فتنه دعوت مىکند و عامل تفرقه و مانع رشد است.
1 ـ وقوع در فتنه: «انّما بَدءُ وُقُوعِ الفِتَنِ اَهواء تُتَّبَع...».[92] «یکى از علّتهاى تفرقهزائى تبعیت از هواى نفس است».
2 ـ مانع رشد: «اِنِّ اَخوَفَ ما اَخافُ عَلیکُم اِثنانِ؛ اتِّباعُ الهَوى و طُولُ الاَمَلِ».[93]
امام علیهالسلام مىفرماید از دو چیز براى شما نگران هستم که شما را از رشد و تعالى باز دارد یکى اتّباع از هوى نفس و دیگر در ازاىِ آرزو.
ب) غرور: حضرت على علیهالسلام یکى از عوامل سقوط امتها را مسئلهى غرور بیان مىفرمایند و غرور را باعث خودخواهى و عدم پندپذیرى مىدانند: «وَ تَاهُ بِکُمُ الغُروُرُ».[94]
«غرور شما را به هلاکت مىکشاند». «بینَکُم و بَینَ المَوعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الغِرَّةِ».[95]
«میان شما و پند پذیرى پردهاى از غرور و خود خواهى وجود دارد».
9 ـ دوستى با کشورهاى بیگانه و دورى از کشورهاى اسلامى
امروزه بیشتر کشورهاى اسلامى تعاملات خویش را در ابعاد گوناگون با کشورهاى غیرمسلمان انجام مىدهند. لذا همین امر باعث دورى کشورهاى اسلامى از یکدیگر شده است. هرچه تعاملات کشورهاى اسلامى در ابعاد مختلف بیشتر شود، نزدیکى و تقریب و در نهایت اتحاد بوجود خواهد آمد.
امام علیهالسلام در نکوهش از مسلمانانى که از امت اسلامى فاصله مىگیرند و به آغوش دشمنان اسلام پناه مىبرند مىفرمایند: «... قَطَعتُمُ الاَدنى و وَصَلتُمُ الاَبعَد...».[96]
«با کشورهاى اسلامى قطع رابطه کردید و با کشورهاى غیراسلامى پیوند برقرار نمودید».
فصل هشتم: آثار وحدت و تفرقه
الف ـ آثار وحدت
1 ـ ایجاد قدرت براى مسلمانان: قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم: «...وَ هُم یَدٌ على مَن سِواهُم».[97]
قال على علیهالسلام: «...فَاِنَّ یَدُ اللّهِ عَلَى الجَماعَةِ».[98]
2 ـ حکومت بر جهان: «آلم تَکُونُوا اَربابا فى اَقطارِ الاَرضینَ وَ مُلُوکا عَلى اَرقابِ العَالَمینَ».[99] «هنگامى که بنىاسرائیل وحدت کلمه داشتند، آیا آنها مالک و سرپرست زمین نبودند؟ و رهبر و پیشواى همه دنیا نشدند؟».
ب ـ آثار تفرقه
آثار اخروى تفرقه در روایات، براى ایجاد تفرقه آثار اخروى نیز بیان شده است از جمله؛ کسى که از جماعت دورى گزیند گنهکار مىمیرد[100] یا با مرگ جاهلى مىمیرد[101] یا دست بریده محشور مىشود.[102]
امّا آثار دنیوى تفرقه:
1 ـ شکست: امام علیهالسلام وحدت دشمن و تفرقه جبهه خودى را سبب شکست، معرفى مىکنند: «... وَ اِنَّى وِاللّهِ لَاَظُنُّ اَنَّ هؤُلاءِ القَومَ سَیُدالُون مِنکُم بِاِجتماعِهِم على باطلِهِم و تَفَرُّقکُم...».[103] «به خدا من یقین دارم که دشمن بر شما چیره خواهد شد به خاطر این که آنها بر باطل خویش وحدت دارند و ما متفرقیم».
امام علیهالسلام پس از شکست خوارج و براى بسیج مردم براى مبارزه با شیطان در فرازى مىفرمایند: «... غُلِبَ وَاللّهِ المُتَخَاذِلُونَ...».[104] «بر خدا سوگند شکست براى کسانى است که دست از یکدیگر مىکشند».
2 ـ ذلّت و جنگهاى مذهبى:
«حینَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ... تَفَرقَّوُا مُتَحارِبینَ...قَد خَلَعَ عَنهُم لِباس کَرامَتِهِ و سالَبَهُم عَضارَةَ نِعمَتِهِ...».[105] «از یکدیگر جدا شدند در حالى که دشمن هم شدند و خداوند لباس کرامت و عزت را از تنشان بیرون آورد و سنتهاى شیرین را از آنان گرفت».
فصل نهم: راهکارهاى ایجاد وحدت
1 ـ ایجاد عوامل تشویق
یکى از وصایاى امام علیهالسلام هنگام ضربت خوردن به امام حسن و حسین علیهماالسلام توصیه به اصلاح ذات البین است سپس مىفرماید: «...سَمِعتُ جَدِّکُما یَقُولُ: صَلاحُ ذاتِ البَینِ اَفضَلُ مِن عَامَةِ الصِّلاةِ و الصَّیامِ».[106]
یکى از عناصر روانى ایجاد انگیزه در انسان، به بحث اتحاد و یکپارچگى با نگاه اجتماعى نگریستهاند و از سوى دیگر ثواب این عمل را برترى به یک سال نماز و روزه قرار دادهاند. پس مىتوان این نتیجه را گرفت که این ثواب خود عامل مهم تشویقى در ایجاد وحدت است.
بنابراین دولتمردان کشورهاى اسلامى مىتوانند عوامل تشویق مادى و معنوى در نظر بگیرند و کسانى را که مىتوانند با انجام هر عملى، مسیر وحدت را به نوعى هموار نمایند، تشویق کنند.
2 ـ قانونگذارى در زمینه ایجاد وحدت
در فرازى از نهجالبلاغه امام علیهالسلام امر ایجاد عوامل وحدت عوامل تفرقه، مىنمایند: «... عَلیکُم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُل وَ ایّآِکُم و التَّبادُرَ وَ التَّقاطُعَ...».[107]
اگر این امر حضرت در بعد کلان اجتماعى ملاحظه سود وظیفه مدیریت اجتماعى ایجاب مىکند که سیاستهاى کلىاى را به صورت قوانینى وضع نمایند که سبب ایجاد وحدت ملى و اسلامى شود. بر همین اساس در قانون اساسى کشور ایران در اصل 11 براین امر تکیه نموده است و اصل چنین است:
بر حکم آیه «اِنَّ هذهِ اُمَّتُکُم اُمَّة واحِدة و اَنَا رَبُّکُم فَاعبُدُون»[108] همه مسلمانان یک امتند و دولت جمهورى اسلامى ایران موظف است سیاست کلان خود را برپایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامى قرار دهد.
3 ـ شناسائى عوامل تقویتکننده وحدت و تمرکز روى آنها
در رهنمود امام علیهالسلام در مقابله با فتنهها و انحرافات مىفرماید: «... فَلاتَکُونُوا اَنصارَ الفِتَنِ و اَعلامَ البِدَعِ و اَلزَمُوا ما عُقِدَ علیه جَعلُ الجَماعَةِ و بُنِیَت عَلیه اَرکانُ الطّاعَةِ...».[109] «پس سعى کنید که شما پرچم فتنهها و نشانههاى بدعت نباشید و آن چه را پیوند امت اسلامى بدان استوار است و پایههاى طاعت برآن پایدار است برخود لازم شمرید». در بحث عبرتگیرى از گذشتگان نیز اشارهاى به این مبحث شد.
4 ـ مقابله به مثل در برابر دشمنان و ایجاد تفرقه بین آنها
هر زمانى آلات و ادوات جنگى خود را مىطلبد. اگر امروز دشمنان امت اسلامى بوسیله ایجاد تفرقه با ابزارهاى گوناگون، سعى در انهدام امت اسلامى را دارند بر اساس آیه «واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ»[110] باید مسلمانان نیز سعى نمایند به این ابزارهاى ایجاد تفرقه دست بیابند و مقابله به مثل نمایند.
در جنگ احزاب که در سال 5 هجرى رخ داد و در آن گروههاى مختلفى براى نابودى اسلام متحد شده بودند پیامبر عظیمالشأن صلىاللهعلیهوآلهوسلم از تاکتیک ایجاد تفرقه اختلاف در صفوف دشمن استفاده نمودهاند. دو تن از مسلمانان که اسلام خود را آشکار نکرده بودند از یک سو با بنىقریظه و از سوى دیگر با غطفان مرتبط شدند و آن دو قبیله را نسبت به یکدیگر بدبین کردند[111] و همین امر باعث شکست دشمن در جنگ احزاب شد.
امام علیهالسلام هم به همین تاکتیک اشاره دارند و امروزه نیز در ادبیان سیاسیون این عمل را به انداختن توپ در زمین حریف تعبیر مىنمایند: «... رُدُّوا الحَجَر مِن حِیثُ جَاءِ فِانَّ الشَّر لایَدفَعُهُ اِلّا الشَّرُّ...».[112]
امام علیهالسلام مىفرماید: سنگر را از همان جائى که دشمن پرت کرده، باز گردانید که شرّ را جز شرّ پاسخى نیست. در این حکمت نورانى امام علیهالسلام یکى از تاکتیکهاى مبارزه با دشمن را انداختن توپ در داخل زمین دشمن مىداند و با جمله حصریه بیان مىکند که فقط و فقط شرّ را شرّ نابود مىکند.
بخش دوّم
اتحاد ملّى
باید خاطر نشان شود که از آنجائى که اکثریت مردم کشورمان را مسلمانان تشکیل مىدهند و از طرفى اکثر مواردى که در بخش نخست ارائه شد مسائلى کلى، مربوط به اصول حفظ جامعه بودند. لذا همان موارد نیز باید در بحث اتحاد ملّى سریان و جریان داشته باشد.
فصل نخست: عوامل ایجاد اتحاد ملّى
مبحث اول: عوامل ایجاد اتحاد ملّى در بُعد حکومتى
1 ـ وجود رهبر با تمام شرایط لازم
همچنان که در بخش اول گذشت مَثَل رهبر مانند ریسمان محکمى است، که سبب اتحاد یک جامعه مىشود لذا باید داراى شرایط خاصى باشد: «...وَ قَد عَمِلتُم انَّهُ لایَنبِغى اَن یَکُونَ، لِوالى عَلَى الفُروجِ وَ الدِّماء وَ المَغانِمِ وَ الاَحکامِ و اِمامَةِ المُسلمینَ البَخیلُ... و لا الجاهِلُ... و لا الجافِى... و لا الحائِفُ... و لا المُرتَشى... و لا المُعَطَّلُ».[113]
شرایط رهبرى از دیدگاه امام على در این خطبه:
1 ـ بخیل نباشد؛
2 ـ عالم باشد؛
3 ـ عادل باشد؛
4 ـ رشوه خوار نباشد؛
5 ـ مجرى قانون باشد.
باید تمامى این شرایط جمع در رهبرى باشد تا بتواند به وظائف خویش به نحو صحیحى عمل کند در غیراین صورت امام علیهالسلام در ادامه مىفرماید «فیُهلِکَ الاَّمَّةُ» ملّت نابود خواهند شد.
2 ـ خدمت صادقانه به مردم
امام علیهالسلام در نامهاى به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان چنین مىنویسند: «... اِنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لَکَ بمطعَمَة و لکنِّهُ فى عُنِقک اَمانُة لَیسَ لَکَ اَن تَفتاتَ فى رَعیِّة...».[114] «فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نباشد بلکه مسئولیت، امانت سنگینى است، تو حق ندارى به مردم استبداد بورزى. وقتى مسئول خادم مردم شد، زمانى مسئولیت خویش را صحیح انجام مىدهد که صادقانه خدمات نماید و از انجام خدمت کوتاهى نورزد».
3 ـ احترام به رسوم قومیتهاى مختلف
امام علیهالسلام در نامه به مالک اشتر مالک را امر مىکنند که: «... لاتَنقُص سُنَّة صالِحَة عَمِلَ بِها صُدُورُ هذِهِ الاُمَّةِ و اجتَمعَتَ بِها الألفَةِ...».[115] «آداب پسندیدهاى را که بزرگان این امت به آن عمل کردند و ملّت مسلمان با آن پیوند خورده و مردم با آن اصلاح شدند برهم نزن».
در نگاه حضرت هر سنت پسندیدهاى که باعث ایجاد وحدت و اصلاح کار مردم شود باید تقویت گردد.
4 ـ نفى قومپرستى و رعایت حقوق اقلیت
امام علیهالسلام در جائى دیگر از نامه خود به مالک اشتر، خواستار برابرى رفتار با تمام مردم بصورت مساوى است و مردم را در برابر قانون برابر مىدانند و مىفرمایند: «...اِمّا اَخّ لَکَ فِى الدّینِ اَو نَظیر لَکَ فِى الخَلقِ...».[116] «یا در جامعه که زندگى مىکنى مردم مسلمان هستند که برادر دینى تواند یا غیرمسلمان که برادر نوعى تو هستند».
براساس قانون کشورمان ایران در اصل 9 به صراحت به برابرى اقوام و قبائل از هر مذهبى اشاره شده است.
مبحث دوم: عوانل ایجاد اتحاد ملّى در بُعد مردمى
امام علیهالسلام علل سقوط جامعه انسانى را موارد ذیل مىدانند: «... وَ اعلَمُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ انَّکُم فى زَمان، القائِل فیهِ بِالحَقِّ قَلیلٌ وَ اللِّسانُ عَنِ الصِّدقِ کَلیلٌ و اللازِمُ لِلحَقِّ ذَلیلٌ اَهلُهُ مُعتَکِفُونَ عَلَى العِصیانِ، مُصطَلِحُونَ عَلَى الادِهَانِ فَتاهُم عارِمٌ و شائِبُهُم آثِمٌ و عالِمُهُم مُنافِقٌ و قارنِهُم مُماذِقٌِ لایُعُظِّمُ صَغیرُهُم کَبیرَهُن و لایَعُولُ غَنِیَّهُم فَقیرَهُم...».[117]
«1 ـ کسى که حق بگوید کم است؛ 2 ـ زبانها از راستگوئى عاجزند؛ 3 ـ حقطلبان بىارزشند؛ 4 ـ مردم قانون شکنند؛ 5 ـ سازشکارند؛ 6 ـ جوانان بداخلاقند؛ 7 ـ عالمان منافقند؛ 8 ـ پیران گنهکارند؛ 9 ـ نزدیکانسودجویند؛ 10 ـ توانگرانبهفکر فقرا نیستند».
اگر این اسباب در جامعه بوجود آید قطعا آن جامعه از ابعاد مختلف اجتماعى، سیاسى، اخلاقى، اقتصادى، علمى و... از هم خواهد گسست.
کتابنامه
1 ـ قرآن.
2 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربیة.
3 ـ الحسینى، شهاب الدین، الوحدة الاسلامیة، طهران، المجمع العالمى للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، 1384.
4 ـ حر عاملى، وسائل الشیعه الى تحثیل مسائل الشریعة، اباترى 1383 .
5 ـ دشتى، نهج البلاغه، قم، پارسیان، 1379 .
6 ـ رىشهرى، میزان الحکمة، دار الحدیث، قم.
7 ـ سید الشریف رضى، نهج البلاغة، قم، نشر اسلامى، 1422 .
8 ـ فیض الاسلام، شرح نهجالیلاغة، تهران، 1373 .
9 ـ کلینى رازى، الکافى، طهران، دارالکتب الاسلامیه.
10 ـ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، وفا، بیروت.
11 ـ مسلم بن الحجاج النیشابورى، صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت.
12 ـ موثقى سید احمد، استراتژى وحدت در اندیشه سیاسى اسلام، قم، تبلیغات اسلامى، 1371 .
13 ـ واعظ زاده الخراسانى، الواحدة الاسلامیة عناصرها و موانعها، طهران، 1386 .
[1] . نهج البلاغه، ص 661 ، نامه 78 .
[2] . «لقد عَلِمُتم اَنى اَحقَ النّاس بما من غَیرى». نهج البلاغه، ص 122 ، خطبه 74 .
[3] . استراتژى وحدت در اندیشه سیاسى اسلام، ج 1 ، ص 137 .
[4] . تاریخ تحلیلى اسلام، ص 67 .
[6] . نهج البلاغه، ص 558 ، نامه 47 .
[8] . کشف الغمه فى معرفة الائمة، ج 1 ، ص 431 .
[9] . نهجالبلاغه، ص 240 ، خطبه 127 .
[10] . قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم: «ایها الناسُ علیکم بالجماعة و ایّاکُم و الفرَقَه». میزان الحکمه، ج 1 ، ص 406 .
[11] . نهجالبلاغه، ص 338 ، خطبه 176 .
[12] . وسائل الشیعة، ج 5 ، ص 37 ، حدیث 4 .
[13] . نهجالبلاغه، ص 682 ، حکمت 252 .
[14] . نهجالبلاغه، ص 240 ، خطبه 127 .
[16] . نهجالبلاغه، ص 406 ، خطبه 194 .
[17] . الوحده الاسلامیه عناصرها و موانعها، ص 24 .
[19] . تاریخ تحلیلى اسلام، ص 71 .
[20] . نهجالبلاغه، ص 62 ، خطبه 18 .
[21] . «یأتى على الناس زَمان لایبقى فیهم مِن القرآن الا رسمُهُ». نهجالبلاغه، ص 716، حکمت 369 .
[22] . نهجالبلاغه، ص 270 ، خطبه 147 .
[23] . نهجالبلاغه، ص 242 ، خطبه 127 .
[24] . نهجالبلاغه، ص 178 ، خطبه 96 .
[25] . نهجالبلاغه، ص 642 ، حکمت 88 .
[26] . نهجالبلاغه، ص 38 ، خطبه 1 .
[27] . نهج البلاغه، ص 468 ، خطبه 231 .
[28] . الوحده الاسلامیه عناصرها و موانعها، ص 24 .
[29] . نهجالبلاغه، ص 92 ، خطبه 40 .
[30] . نهجالبلاغه، ص 268 ، خطبه 146 .
[31] . نهجالبلاغه، ص 71 ، خطبه 25 .
[32] . نهجالبلاغه، ص 92 ، خطبه 39 .
[33] . نهجالبلاغه، ص 596 ، نامه 58 .
[34] . نهجالبلاغه، ص 62 ، خطبه 18 .
[35] . نهجالبلاعه، ص 682 ، حکمت 252 .
[36] . الوحدة الاسلامیة عناصرها و موانعها، ص 33 .
[37] . نهجالبلاغه، ص 56 ، خطبه 13 .
[38] . نهجالبلاغه، ص 47 ، خطبه 233 .
[39] . الوحدة الاسلامیة عناصرها و موانعها، ص 33 و 32 .
[40] . نهجالبلاغه، ص 394 ، خطبه 192 .
[41] . نهجالبلاغه، ص 572 ، نامه 53 .
[42] . نهجالبلاغه، ص 90 ، خطبه 37 .
[44] . نهجالبلاغه، ص 664 ، حکمت 155 .
[46] . نهج الفصاحة، حدیث 3112 .
[47] . نهجالبلاغه، ص 426 ، خطبه 205 .
[48] . نهجالبلاغه، ص 58 ، خطبه 15 .
[49] . همان، ص 596 ، نامه 58 .
[50] . واحد یعنى کیش بمرکب.
[51] . نهجالبلاغه، ص 616 ، نامه 74 .
[52] . نهجالبلاغه، ص 666 ، حکمت 173 .
[53] . نهجالبلاغه، ص 572 ، نامه 53 .
[54] . نهجالبلاغه، ص 714 ، حکمت 362 .
[55] . نهجالبلاغه، ص 674 ، حکمت 215 .
[56] . نهجالفصاحة، حدیث 3103 .
[57] . بحارالانوار، ج 68 ، ص 230 .
[58] . نهجالبلاغه، ص 68 ، خطبه 23 .
[59] . نهجالبلاغه، ص 700 ، حکمت 295 .
[60] . نهجالبلاغه، ص 392 ، خطبه 192 .
[61] . الوحدة الاسلامیة فى الاحادیث المشترکة، ص 32 .
[62] . الوحدة الاسلامیة فى الاحادیث المشترکة، ص 32 .
[63] . نهجالبلاغة، ص 90 ، خطبه 37 .
[65] . منظور خطبه 15 است که سیاست اقتصادى امام را بیان مىکند. امام در این خطبه از بازگردان بیتالمال در هر شرایطى سخن به میان مىآورند.
[66] . نهجالبلاغه، ص 78 ، خطبه 29 .
[67] . بحارالانوار، ج 67 ، ص 288 .
[68] . نهجالبلاغه، ص 566 ، نامه 53 .
[69] . صحیح مسلم، ج 1 ، ص 40 .
[70] . کافى، ج 2 ، ص 24 .
[71] . نهجالبلاغه، ص 320 ، خطبه 167 .
[72] . نهجالبلاغه، ص 320 ، خطبه 167 .
[73] . نهجالبلاغه، ص 270 ، خطبه 147 .
[74] . نهجالبلاغه، ص 442 ، خطبه 216 .
[75] . نهجالبلاغه، ص 442 ، خطبه 216 .
[76] . نهجالبلاغه، ص 408 ، خطبه 194 .
[77] . نهجالبلاغه، ص 432 ، خطبه 210 .
[78] . نهجالبلاغه، ص 56 ، خطبه 13 .
[79] . بحارالانوار، ج 7 ، ص 81 .
[80] . الوحدة الاسلامیة عناصرها و موانعها، ص 48 .
[81] . نهجالبلاغه، ص 60 ، خطبه 17 .
[82] . نهجالبلاغه، ص 642 ، حکمت 85 .
[84] . نهجالبلاغه، ص 252 ، خطبه 133 .
[85] . همان، ص 666 ، حکمت 179 .
[86] . فرق تسدّ ـ الواحدة الاسلامیة عناصرها و موانعها، ص 53 .
[87] . نهجالبلاغه، ص 230 ، خطبه 121 .
[88] . نهجالبلاغه، ص 621 ، نامه 79 .
[89] . نهجالبلاغه، ص 442 ، خطبه 216 .
[90] . نهجالبلاغه، ص 102 ، خطبه 50 .
[91] . نهجالبلاغه، ص 60 ، خطبه 17 .
[92] . نهجالبلاغه، ص 102 ، خطبه 50 .
[93] . نهجالبلاغه، ص 78 ، خطبه 28 .
[94] . نهجالبلاغه، ص 252 ، خطبه 133 .
[95] . نهجالبلاغه، ص 698 ، قسمت 282 .
[96] . نهجالبلاغه، ص 318 ، خطبه 166 .
[97] . کافى، ج 1 ، ص 404 .
[98] . شرح نهجالبلاغه، ج 8 ، ص 112 .
[99] . نهجالبلاغه، ص 394 ، خطبه 192 .
[100] . نهج الفصاحة، حدیث 1224 .
[101] . نهج الفصاحة، حدیث 2855 .
[102] . کافى، ج 1 ، ص 405 .
[103] . نهج البلاغه، ص 72 ، خطبه 25 .
[104] . نهجالبلاغه، ص 86 ، خطبه 34 .
[105] . نهجالبلاغه، ص 394 ، خطبه 192 .
[106] . نهجالبلاغه، ص 558 ، خطبه 47 .
[109] . نهجالبلاغه، ص 279 ، خطبه 151 .
[111] . تاریخ تحلیلى اسلام، ص 93 .
[112] . نهجالبلاغه، ص 704 ، حکمت 314 .
[113] . نهجالبلاغه، ص 284 ، خطبه 131 .
[114] . نهجالبلاغه، 484 ، نامه 5 .
[115] . نهجالبلاغه، ص 572 ، نامه 53 .
[116] . نهجالبلاغه، ص 566 ، نامه 53 .
[117] . نهجالبلاغه، ص 470 ، خطبه 233 .