نمایش صفحات


شصت و یک نفر از أوس، و صد و هفتاد نفر از خزرج بودند. در حدود تاریخ حرکت نیز م ینویسد: حضرت
چند شب پس از شروع ماه رمضان حرکت کرد.
واقدی م یگوید: رسول خدا 6 با یارانش در روز یکشنبه دوازدهم ماه رمضان از مدینه حرکت کرد و
تا به «بیوت السُقیا » که وصل به مدینه بود، رسید از لشکر خود سان دید و در آن جا مسجدی بنا شد که
مسجد «سقیا » نام گرفت که امروز در دو کیلومتری مسجد شریف نبوی قرار دارد. آ نگاه حضرت 6
هشت نفر از افراد را کم سن و سال تشخیص داد و آ نها را باز گردانید و به آ نها دستور داد وظیفه آب
رسانی را به عهده بگیرند. سپس قیس بن عمرو بن زید بن عوف از انصار را به فرماندهی پیاده نظام
گمارد و به او دستور داد حرکت کند و در «بئر ابی عتبه » توقف کند. 1
از آن سو ابوسفیان همراه کاروان پیش آمد تا به نزدیکی چا ههای بدر رسید. در آن جا خودش پیشاپیش
کاروان حرکت کرد تا این که با مردی از جُهنیه به نام «کَشَد » روبرو شد. ابوسفیان به او گفت: ای کشد،
آیا اطلاعی از محمد و اصحابش داری؟ گفت: نه. گفت: قسم به لات و عزی اگر چیزی بدانی و آن را از
ما مخفی بداری، تا ابد قریش با تو دشمن خواهد بود، زیرا هیچ قریشی نیست مگر این که در این کاروان
سرمایه دارد؛ پس اگر چیزی م یدانی کتمان نکن.
کشد گفت: به خدا قسم، اطلاعی در مورد محمد ندارم و اصلاً محمد و اصحابش چه کار با تجار دارند؟
اما امروز دو مرد را دیدم که به این جا آمدند و شترهایشان را خوابانیدند و از آن آب استفاده کردند و سپس
برگشتند و نم یدانم آ نها چه کسانی بودند. ابوسفیان به جایگاه خوابیدن شترها رفت و سرگین شترها
را در دستانش له کرد و دید که آثار هست هی خرما در آن وجود دارد. پس گفت: این نشان هی علوف ههای
یثرب است و ای نها جاسوسان محمد هستند. 2
وقتی ابوسفیان خطر تعرض مسلمانان را به کاروان احساس کرد، سخت ترسید و شخصی به نام
«ضَمضَم غفاری » را در برابر ده دینار اجیر کرد و ماده شتر چابکی را در اختیار او گذاشت و گفت: به سوی
قریش برو و به آ نها خبر بده که محمد و جمعی از اهل یثرب خارج شد هاند تا متعرض کاروان شوند، و
شما هر چه زودتر کاروان را دریابید و به او سفارش کرد که بینی شتر را پاره کند و گو شهایش را ببرد
تا هنگام ورود به مکه خون از آن جاری باشد و لباسش را از پشت و جلو پاره کند تا نیمه عریان باشد و
پس از ورود به مکه برعکس بنشیند و صورت را به طرف عقب شتر برگرداند و با صدای بلند فریاد بزند:
1 . تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 259 .
2 . همان، ص 264 .

ای آل غالب، طبل جنگ را بزنید؛ کاروان را دریابید، کاروان را دریابید، محمد و یاران یثربی خارج شد هاند
تا متعرض کاروان شوند، هر چه زودتر کاروان را دریابید.
پس ضمضم به سوی مکه حرکت کرد و تا آن جا رسید فریاد زد: ای آل غالب، ای آل غالب طبل جنگ
را بزنید. مردم مکه به سرعت همدیگر را با خبر کردند و آماد هی خروج شدند. 1
ابوسفیان نیز با احساس جدی بودن حمله به کاروان، به سرعت برگشت و مسیر را عوض کرد و کاروان
را به سوی ساحل دریا حرکت کرد و از جاده اصلی منحرف شد و به سرعت خود افزود.
در این حال جبرئیل بر رسول خدا 6 نازل شد و به او خبر داد که کاروان فرار کرده است و قریشیان
پیش آمد هاند تا کاروان را یاری کنند و به پیامبر خدا 6 دستور جنگ و وعد هی پیروزی داد.
2. مقدمات جنگ بدر
پیش از آمدن ضمضم غفاری از طرف ابوسفیان به مکه، «عاتکه » فرزند عبدالمطلب خوابی دید؛ او
گفت: در خواب مردی را دیدم که به مکه آمد و گفت: تا سه روز دیگر شما به کشتارگاه خود م یروید. آن
مرد این مطلب را سه بار در مکه، بر کعبه و بر کوه ابوقبیس فریاد زد و بعد سنگی به پا یین انداخت که هر
ذر هی آن داخل یکی از خان ههای قریش  جز بن یهاشم و بن یزهره  شد. ابوجهل از شنیدن این خواب
برآشفت و گفت : نبوت در مردان بن یهاشم کم بود، زنا نشان نیز ادعای آن را دارند!
فریادهای ضمضم غفاری برای درخواست کمک، در سومین روز خواب عاتکه، در مکه طنی نانداز شد.
در این لحظه موج ترس، همراه با اختلاف میان قریش پدید آمد. حتی قرع هکش یها از نوع جاهلی )أزلام(
در کنار ب تها حکایت از کراهت رفتن به این سفر را داشت؛ اما ابوجهل بر مخالف تها فائق شد و اهل
مکه برای دفاع از اموال خود چار های جز رفتن نداشت. باید توجه داشت که علاوه بر مسأل هی مالی، حمله
مسلمانان به کاروان و تصاحب آن، جنب هی حیثیتی نیز برای قریش داشت، زیرا چنین برداشت م یشد که
محمد همراه با عد های جوان صائبی شده  اصطلاحی که مشرکان برای مسلمانان به کار م یبردند  بر
قریش غلبه کرده است. ب هویژه که چندی قبل، در جریان «نخَله » نیز اموالی از قریش به دست حضرت
افتاده بود و این بار قریش نم یخواست اتفاقی نظیر آن بیفتد.
1 . همان، ص 260 .

به هر روی قریش به سرعت آماده شد. افراد زیادی از سران قریش، اموال فراوانی را تقدیم کرده و
سپاهی را سامان دادند. اهل مکه برای دفاع از اموال خود ناچار به رفتن بودند، و هر کس خود نم یرفت
دیگری را جای خود و با مخارجش م یفرستاد. ابولهب که گفته شده ترس خواب عاتکه را داشت، به
زحمت راضی شد کسی را جای خود روانه کند و این در عوض بدهی آن شخص به ابولهب بود.
در نهایت سپاه قریش با قریب نهصد و پنجاه جنگجو، با هم هی امکانات، ک فزنان و شاد یکنان به راه
افتاد. در راه کنیزان به آوازخوانی پرداختند. آنان گروهی از حبش یها را همراه خود آورده بودند تا با زدن
حرب هها، سپاه را تحریک کنند.
ابوجهل به پیروزی اطمینان داشت؛ او م یگفت: آیا محمد گمان م یکند که همانند آن چه در «نخله »
از کاروان ما برده است، این بار نیز خواهد برد؟! 1
از آن سوی، رسول خدا 6 در محل هی «سُقیا » برای نظم سپاه خود توقف کرد. در این جنگ عد های
از مسلمانان پیامبر خدا 6 را همراهی نکردند.
واقدی م یگوید: عد هی زیادی از اصحاب از آمدن خودداری کردند. گرچه کسانی که نیامدند، سرزنش
نشدند، زیرا رسول خدا 6 به قصد کاروان م یرفت، نه برای جنگ با قریش؛ اما به هر حال آن چنان
که از قرآن بدست م یآید برخی به دلایل دیگری حاضر به همراهی نشدند و بعضی از آنان که حاضر
بودند نیز از آمدن خود ناخشنود بودند:
«کَما أخَْرَجَکَ رَبکَُّ منِْ بیَتْکَِ باِلحَْقِّ وَ إنَِّ فرَیقا منَِ المُْؤْمنِینَ لکَارِهُونَ * یجُادلِوُنکََ فیِ الحَْقِّ بعَْدَ ما تبَیَنََّ کَأنَمَّا
یُساقُونَ إلِىَ المَْوْتِ وَ هُمْ ینَْظُرُو ن؛ 2 همان گونه که پروردگارت تو را از خان هات به حقّ بیرون آورد و حال
آنکه دست هاى از مؤمنان سخت کراهت داشتند. و با تو در مورد حقّ، بعد از روشن شدنش مجادله کردند،
گویى که آنان را به سوى مرگ م ىرانند و ایشان نظاره م یکنند. »
سپاه مسلمانان با کمترین امکانات به راه افتاد. طوری که در تمام سپاه تنها دو اسب بود که یکی
در اختیار مقداد و دیگری از آن زبیر بن عوام بود. بقیه هفتاد شتر داشتند که به ترتیب بر آ نها سوار
م یشدند و رسول خدا 6 و علی بن اب یطالب 7 و مرثد بن ابی مرثد غنوی به ترتیب بر شتر مرثد
سوار م یشدند.
1 . سیر هی رسول خدا، ص 472 .
2 . انفال، آیات 5  6.

وقتی پیامبر 6 با یاران از مدینه خارج شدند، روز دوازدهم ماه رمضان بود و حضرت به اصحابش
دستور داد با آب چاه افطار کنند و خود نیز از آن آب نوشید؛ اما گویا بعضی روزه خود را نشکستند، لذا
منادی از طرف حضرت صدا زد: ای جماعت سرپیچی کننده از دستور من، من روز هام را افطار کردم،
شما هم افطار کنید. 1
3. مشورت پیامبر 6 با یاران، قبل از جنگ بدر
در حال حرکت سپاه اسلام به سوی بدر، خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است؛ با شنیدن این
خبر، اوضاع به کلی دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را برای حمله به کاروان آماده کرده بود، اما اکنون
آیا م یتوانست در برابر یک لشکر مسلح با بیش از سه برابر نیرو بایستد؟
رسول خدا 6 در «ماء الصفراء » فرود آمد و در آن جا به اصحاب خود گفت: کاروان تجاری فرار
کرده است و گروهی از قریش برای حمایت از کاروان به سوی ما م یآیند و خداوند به من دستور جنگ
با آنان داده است.
رسول خدا 6 مصمم بود تا از همراهان بپرسد که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند
یا نه؟
واقدی م یگوید: ابوبکر برخاست و سخن گفت و نیکو گفت. )و نقل نکرده که او چه گفت(
آ نگاه عمر برخاست و گفت: ای رسول خدا! این قریش است. از آن روزگاری که عزیز شده، ذلیل
نگشته؛ همان گونه که از زمانی که کافر شده است ایمان نیاورده؛ به خدا عزتش را از دست نم یدهد و
با شدت با تو خواهد جنگید و تو باید خود را در برابر آنان آماده سازی!
پس از این سخنان که از آن بوی ترس م یآید، مقداد برخاست و گفت: ای رسول خدا! ما به تو ایمان
آورده و تو را تصدیق کردیم و شهادت دادیم که آن چه از سوی خدا برای ما آورد های، حق است. اگر
بفرمایی بر روی خار بغلطیم و بر آتش افروخته وارد شویم، چنین خواهیم کرد و آن چه که بن یاسرائیل به
موسی گفتند که: تو و خدایت بروید بجنگید ما همین جا نشست هایم! ما چنین نم یگو ییم، بلکه م یگو ییم:
تو و خدایت بروید، جنگ کنید، ما نیز همراه شما هستیم.
رسول خدا 6 باز روی به مردم کرد و فرمود: «أ شیروا عَلیََّ أیهَُّا الناّ س؛ نظر مشورتی خود را به من بگو یید .»
1 . تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 262 .

در اصل خطاب رسول خدا 6 به انصار بود، زیرا بر اساس تعهدات مربوط به بیعت عقب هی دوم،
آنان عهد کرده بودند که پیامبر را در خان هی خویش یاری رسانند و حال م یخواست بداند آنان در بیرون
از مدینه نیز او را یاری م یکنند یا نه؟ خصوصا با توجه به این که رسول خدا 6 پیش از این احدی از
انصار را در جن گها استفاده نکرده بود.
سعد بن معاذ که متوجه منظور پیامبر 6 شد، ایستاد و گفت : گویا مقصودت ما هستیم! من از سوی
انصار پاسخ م یدهم؛ تو به دستور خداوند از خان هات بیرون آمدی، ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کرد هایم
و شهادت به درستی آیات قرآن داد هایم، با تو پیمان بست هایم که اطاعت و فرما نبرداری تو را بکنیم، ای
رسول خدا! حرکت کن، اگر از دریا بگذری و در آن فرو روی، ما همراه تو خواهیم بود.
سپس سعد حمایت مالی و جانی کامل انصار را یادآور شد و گفت : دیگرانی که در مدینه ماند هاند، تصور
نم یکردند جنگی درگیرد و گرنه حتماً در آن شرکت م یکردند.
پس از سخنان سعد، رسول خدا 6 اعلام حرکت کرد و فرمود: خداوند وعده نصرت بر یکی از دو
گروه  کاروان و یا سپاه  را به وی داده است و خبر داد که گویا من محل کشته شدن فلانی را در فلان
جا و محل کشته شدن ابوجهل و عُتبه بن ربیعه و شَیبة بن ربیعه و بنُیه و مُنبّه، پسران حجاج، را م یبینم. 1
پس از این سخنان و مشورت با یاران، رسول خدا 6 از آن منطقه حرکت کرد و شب جمعه ، هفدهم
رمضان، به منطق هی بدر رسید.
این دو آیه نیز در این باره نازل شد:
«وَ إذِْ یَعِدُکُمُ الله إحِْدَى الطَّائفَِتَیْنِ أَنهَّا لکَُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لکَُمْ وَ یُریدُ الله أَنْ یُحِقَّ الحَْقَّ
بکَِلمِاتهِِ وَ یقَْطَعَ دابرَِ الکْافرِینَ * لیُِحِقَّ الحَْقَّ وَ یبُطِْلَ البْاطِلَ وَ لوَْ کَرِه المُْجْرِمُو ن؛ 2 و ]یاد آورید[ زمانى که خداوند
به شما وعده داده بود که ی ىک از دو طایفه ]کاروان تجارتى قریش، یا لشکر مشرکا ن[ نصیب شماست،
و شما دوست داشتید که گروه غیر مسلح نصیب شما باشد، ول ى خداوند م ىخواست که با کلمات خود
حق را احقاق کند و ریش هی کافران را قطع نماید، تا حقّ را احقاق کند و باطل را محو گرداند، هر چند
مجرمان کراهت داشتند. »
در پی رهایی کاروان تجاری قریش از تهدید مسلمانان، ابوسفیان کسی را سراغ سپاه قریش فرستاد تا به
1 . تاریخ حقیقی اسلام، ج 2، ص 265 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیر هی رسول خدا، ص 477 .
2 . انفال، آیات 7 و 8.

آنان پیغام دهد که کاروان نجات یافته و آنان خود را در معرض کشته شدن به دست اهل یثرب قرار ندهند.
ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گویا با اصرار او همه چیز برای وقوع یک جنگ تمام عیار میان مردم
مکه و مسلمانان مدینه، آماده م یشد.
ابوجهل که رسول خدا 6 او را «فرعون امت » لقب داده بود، اصرار داشت سپاه را تا بدر ببرد، زیرا
این منطقه به عنوان موسمی از موس مهای دوران جاهلی بود که عر بها در آن گرد آمده و بازاری نیز
در آن برقرار بود. او گفت: در بدر توقف کرده، شتران را ذبح کرده و دیگران را طعام م یدهیم و شراب
م ینوشیم؛ پس از آن است که هم هی عر ب به ما حسادت خواهند کرد.
با وجود اصرار ابوجهل، برخی برگشتند. طایفه بن یزهره  که گفته شده نزدیک یک صد نفر بودند  با
آوردن بهانه برگشتند. آنان گفتند که: برای دفاع از کاروان آمد هاند و حاضر نیستند در کشتن فرزند خواهر
خود )مادر پیامبر 6 از این طایفه بود( شرکت کنند، هر چند او پیامبر نباشد.
گفته شده که طایفه «بن یعدی » نیز راه خویش را جدا کرده، به سمت ساحل دریا رفتند و در «ظهران »
به ابوسفیان برخوردند. آنان گفتند که به خاطر دستور ابوسفیان بازگشت هاند.
4. رویارویی دو سپاه در بدر
وقتی پیامبر خدا 6 به منطقه بدر رسیدند، توقف کردند. حُباب بن منذر از رسول خدا 6 پرسید: آیا
به دستور خدا در این جا منزل کرد هاید، یا توقف در این جا بر اساس «تدبیر و سیاست در جنگ » است؟
حضرت فرمود: نظر او از توقف در این جا تدبیر و سیاست در جنگ است. آ نگاه حُباب گفت: بنابراین
بهتر است نزدیک چاهی که آب گوارایی دارد، توقف کنند و حوضچ های برپا کنند تا در حال جنگ بهتر
بتوانند با ظر فهای خود از آب استفاده کنند.
نظر حباب پذیرفته شد و در نزدیکی چاه توقف کردند.
این در حالی بود که میان دو سپاه یک تپه شنی فاصله بود و از حضور یکدیگر در یک منطقه ب یخبر بودند.
امام علی 7 م یگوید: آن شب همه در خواب بودند، جز رسول خدا 6 که تا صبح زیر درختی به
نماز مشغول بود. 1
1 . تاریخ سیاسی اسلام، سیر هی رسول خدا، ص 478 .

خداوند تصریح کرده است که آن شب خواب راحتی چشمان مسلمانان را فرا گرفت و تا صبح خوابیدند.
«إذِْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أمََنَةً منِْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ منَِ السَّماءِ ماءً لیُِطَهِّرَکُمْ بهِِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَ لیَِرْبطَِ
عَل ى قلُوُبکُِمْ وَ یثُبَتَِّ بهِِ القْأَدْا م؛ 1 یاد آورید زمانی که خداوند شما را برای ایمنی از سوی خود در خواب سبک
فرو برد و از آسمان آبی بر شما فرود آورد تا شما را با آن پاک گرداند و پلیدی شیطان را از شما بزداید و
تا بر د لهایتان پیوند نهد و بدان قد مهایتان را استوار سازد. »
صبح زود، رسول خدا 6 صفوف سپاه خود را منظم کرد تا آن که سپاه قریش ظاهر شد. وقتی قریش
آماده جنگ م یشدند، رسول خدا 6 فرمود: خدایا! این قبیل هی قریش است که با ناز و فخر آمده و با تو
دشمنی م یکند و پیامبرت را درو غگو م یشمارد. خدایا! خواستار نصرتی هستم که تو وعد ه داد های، خدایا!
در همین صبح امروز نابودشان ساز. 2
در اعلام الوری آمده است: پرچم رسول الله 6 در آن روز سفید رنگ و در دست مصعب بن عمیر
بود و عَلم آن حضرت در دست علی 7 بود. طبرسی در مجمع البیان دارد: عَلم انصار در آن روز در دست
سعد بن عُبادة یا سعد بن معاذ بود. 3
در جریان منظم کردن صفوف، رسول خدا 6 با تیری که در دست داشت، ص فهای مسلمانان را
منظم م یکرد و در همین حال از جلوی «سَوّاد بن غَزیةّ » که از هم پیمانان بن ینجار بود و جلوتر از صف
ایستاده بود، رد شد و با تیر بر شکم او زد و فرمود: درست بایست ای سواد. او گفت: ای رسول خدا 6
دردم آمد و همانا خداوند تو را برای حق و عدل فرستاده است؛ پس مرا راضی کن!
رسول خدا 6 پیراهن خود را بالا زد و فرمود: قصاص کن.
سواد رسول خدا 6 را در بغل گرفت و شکم حضرت را بوسید.
حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ سواد گفت: ملاحظه م یکنید که میدان جنگ است و من م یخواستم
که برای آخرین بار بدن شما را لمس کنم. رسول خدا 6 برای او دعا کرد.
این نکته قابل توجه است که این قضیه در جنگ بدر اتفاق افتاد و چنان که بعضی گمان کرد هاند، این
1 . انفال، آیه 11 .
2 . تاریخ پیامبر اسلام، ص 209 .
3 . تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 268 .

اتفاق کمی قبل از وفات رسول خدا 6 نبوده است. 1
پیامبر خدا 6 به اصحاب خود فرمود: چشما نتان را ببندید )دشمن را نادیده بگیرید( و شروع
کنند هی جنگ نباشید و با هیچ کس صحبت نکنید.
وقتی لشکر قریش، تعداد اندک لشکر اسلام را دید، عتبه بن ربیعه به ابوجهل گفت: آیا نیروهای
پشتیبان یا کمین کرده هم دارند؟
آنان عمربن وهب را فرستادند تا موضوع را بررسی کند. او سوارکار شجاعی بود و با جولان دادن در
اطراف لشکر پیامبر 6 به سوی قریش برگشت و گفت: هیچ نیروی کمکی یا کمین کرده ندارند؛ اما
گویی شترهای یثرب مرگ را به این جا حمل کرد هاند. آ نها را م یبینی که گویی لال هستند و همانند
افع یها زبا نها را در دهان تکان م یدهند. هیچ پنا هگاهی به جز شمشیرهایشان ندارند و گمان نم یکنم
که چیزی جز کشته شدن بتواند آ نها را برگرداند! و کشته نم یشوند، مگر این که به اندازه خود از شما
بکشند؛ پس در کارتان تجدید نظر کنید.
ابوجهل به او گفت: دروغ گفتی و ترسیدی و از وقتی که چش مهایت به شمشیرهای اهل یثرب افتاده
است، ترس تو را فرا گرفته است.
رسول خدا 6 پیکی نزد قریش فرستاد که به آ نها بگوید: ای جماعت قریش! هیچ قومی از عرب
نزد من بدتر از کسانی نیستند که جنگ را آغاز کنند؛ یعنی من خوش ندارم جنگ با شما را شروع کنم؛
پس مرا با عر بها واگذارید. اگر من راستگو باشم که باعث روشنی چشم شما هستم و اگر دروغگو باشم،
گر گهای عرب ما را کفایت خواهند کرد؛ پس برگردید.
عتبه گفت: به خدا قسم هیچ قومی رستگار نخواهند شد که این درخواست را رد کنند. سپس جلوی
آ نها رفت و گفت:
ای جماعت قریش! همین یک روز حرف مرا بشنوید و دیگر تا ابد اعتنایی به حر فهای من نکنید.
به مکه برگردید و در کمال آسایش به نوشیدن شراب و در برگرفتن سیاه چشمان بپردازید. همانا محمد
دارای حسب و نسَب و عموزاد ه شماست؛ پس برگردید و با من مخالفت نکنید.
حتی او حاضر شد خو نبهای فرد کشته شده در واقعه نخله را، همراه بهای کالاهای به دست مسلمانان
افتاده آن جریان را بپردازد.
1 . تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 268 ؛ تاریخ پیامبر اسلام، ص 209 ؛تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا، ص 480 .

ابوجهل از سخنان او خشمگین شد و گفت : عتبه بسیار بلیغ است و اگر قریش با سخنان او به مکه
برگردند، برای همیشه بزرگ آنان خواهد بود.
سپس گفت: ای عتبه، نگاهت به شمشیرهای بن یعبدالمطلب افتاده و ترس تو را فراگرفته است برای
همین به مردم دستور م یدهی برگردند. در حالی که پیروزی خود را با چشمانمان م یبینیم. عتبه از شترش
پا یین آمد و به ابوجهل که سوار بر اسب بود، حمله کرد و پای اسبش را پی کرد و موی سرش را گرفت
و گفت: آیا من ترسو هستم؟! به زودی قریش خواهند فهمید که کدام یک از ما ترسوتر و شایست هی
سرزنش هستیم؟ کدام یک خویشان خود را به تباهی م یکشند؟
مردم دور آ نها جمع شدند و ابوجهل را از دست عتبه نجات دادند. سپس عتبه با برادرش شیبه و
پسرش ولید آماده جنگ شدند. قبل از شروع جنگ گروهی از مشرکان به سراغ حوضچ هی آب آمدند ،
عد های از مسلمانان قصد دور کردن آنان را داشتند، اما رسول خدا 6 اجازه داد تا آب بنوشند.
به هر حال قریش در مجموع تمایل چندانی به جنگ نداشت، اما با اصرار و آت شافروزی ابوجهل
آغازگر جنگ شد.
5. آغاز درگیری و جنگ بدر
قریش از جنگ دست برنداشت و لشکر او جلو آمد و عتبه بن ربیعه که گرفتار نی شهای تند قریش
و اب وجهل شده بود، همراه با برادرش شیبه و فرزندش ولید به میدان آمد و براساس سنّت عربی با مبارز
طلبیدن فردی، جنگ را آغاز کرد.
در برابر آنان ابتدا سه نفر از انصار قرار گرفتند، اما رسول خدا 6 که گویا نم یخواست در اولین برخورد
مشرکان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار بگیرند، حمزه، علی 7 و عبیدة بن حارث را به میدان فرستاد.
حمزه و علی 7، عتبه و ولید را کشتند و شیبه ضربتی بر پای عبیده زد و آن را قطع کرد، ولی حمزه
و علی به یاری او شتافتند و شیبه را کشتند.
آن دو عبیده را نزد رسول خدا 6 آوردند و وقتی نگاه حضرت به او افتاد، اش کهایش جاری شد؛ در
این حال عبیده گفت: پدر و مادرم به فدایت آیا من شهید نیستم؟
رسول خدا 6 فرمود: چرا تو اولین شهید از اهل بیت من هستی.

این رخداد برای قریش سنگین بود، اما ابوجهل گفت: نباید از کشته شدن آ نها هراسی داشته باشیم.
آنان در جنگ عجله کردند؛ سپس برای روحیه دادن به قریش شعار داد: إنَّ لنا العُزّى و لا عُزّى لکم.
مسلمانان نیز در جواب گفتند: الله مولانا و لا مَولى لک م.
در این حال، ابوجهل به قریش گفت: ای قریشیان؛ اهل یثرب را بکشید و پاره پاره کنید، اما قریش یها
را اسیر کنید تا آ نها را به مکه ببریم و همه را متوجه کنیم که آ نها در گمراهی بود هاند!
رسول خدا 6 نیز نگاهی به اصحابش کرد و گفت: نگا ههایتان را به زیر بیندازید و دندا نهایتان را
به هم بفشارید و شمشیر نکشید تا به شما اجازه بدهم.
سپس کف دس تهایش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا! اگر این جماعت به هلاکت
برسند، دیگر عبادت نخواهی شد و اگر بخواهی که عبادت بشوی، عبادت نم یشوی؛ سپس در حالتی
شبیه به بیهوشی فرو رفت و پس از مدتی از آن حالت در آمد، و در حالی که عرق از سر و صورتش
م یریخت به یارانش گفت: جبرئیل به همراه هزار فرشته به کمک شما آمده است.
خداوند در قرآن م یفرماید:
«إذِْ تسَْتغَیثُونَ رَبکَُّمْ فاَسْتجَابَ لکَُمْ أنَیِّ مُمِدُّکُمْ بأَِلفٍْ منَِ المَْلائکَِةِ مُرْدِفینَ * وَ ما جَعَلهَُ الله إلِا بشُْر ى وَ لتِطَْمَئنَِّ بهِِ
قُلوُبکُُمْ وَ ماَ النصَّْرُ إلِا منِْ عِندِْ الله إنَِّ الله عَزیزٌ حَکی م؛ 1 ]به یاد آورید[ زمانى که پروردگار خود را به فریاد طلب
کردید، پس دعاى شما را اجابت کرد که: «من شما را با هزار فرشت هی پیاپى، یارى خواهم کرد. » خدا این
وعده را جز نوید براى شما قرار نداد، تا آن که د لهاى شما بدان اطمینان یابد؛ و پیروزى جز از نزد خدا
نیست، که خدا شکس تناپذیر و حکیم اس ت. »
رسول خدا 6 مشتی سن گریزه برداشت و بر چهر هی کفار قریش پاشید و فرمود: زشت باد چهر هتان!
پس خداوند بادی فرستاد که به صورتشان م یوزید و این یکی از عل تهای شکست آنان بود.
جنگ عمومی آغاز شد و سپاهیان از دو سوی با یکدیگر گلاویز شدند. کسان خاصی از مسلمانان در پی
کشتن مشرکان شناخته شد های بودند. این بدان دلیل بود که افراد مزبور از چهر ههای برجست هی قریش
و در آزار مسلمانان نقش فعالی داشتند. در میان مسلمانان چند نفر قدرت بالایی داشتند که از جمله آ نها
حمزة بن عبدالمطلب و علی بن اب یطالب از مهاجران و ابودجانه از انصار بود.
1 . انفال ، آیات 10  9.

بنابر نقل بلاذری، تعداد نوزده نفر از قریش تنها به دست حضرت امیر 7 کشته شدند. 1
رسول خدا 6 خود نیز شرکت فعالی در جنگ بدر داشت. از امام علی 7 نقل شده: در روز بدر و
آ نگاه که کارزار سخت م یشد، ما به رسول خدا 6 پناه م یآوریم و آن حضرت سخت در کارزار شرکت
داشته و کسی نزدی کتر از وی به مشرکان نبود. 2
رسول خدا 6 پیش از جنگ از مسلمانان خواست تا از کشتن افرادی که در مکه به او کمک کرده
بودند یا به زور به بدر آمده بودند، صر فنظر کنند؛ بن یهاشم در شمار این افراد بودند.
یکی از آنان ابوالبختری بود که زمانی مانع آزار رسول خدا 6 در مکه شده بود، اما گویا قاتل او را
شناخته و به قتل رساند. همچنین پیامبر از قتل حارث بن عمر بن نوفل که به زور به جنگ آمده بود،
نهی کرده بود، ولی او نیز کشته شد.
رسول خدا 6 در انتظار خبر کشته شدن ابوجهل بود. زمانی که خبر هلاکت او را آوردند، حضرت
فرمود: این خبر از داشتن شتران سرخ موی برای او بهتر است.
کشته شدن ابوجهل که پیامبر خدا 6 او را «فرعون امت » و «رئیس امامان کفر » نامیده بود، آن
مقدار اهمیت داشت که رسول خدا گفت: خدایا وعد هی خود را محقق ساختی.
سپاه قریش با هفتاد کشته و همین تعداد اسیر، شکست خورده و متفرق گردید. برخی از آنان در
بیابا نهای اطراف پراکنده شدند که شماری از آنان با تعقیب مسلمانان به اسارت درآمدند. به این ترتیب
یکی از تاریخ یترین روزهای صدر اسلام با پیروزی شگف تآور و تع یین کنند هی مسلمانان خاتمه یافت.
این در حالی بود که از مسلمانان فقط چهارده تن به شهادت رسیدند.
6. غنائم جنگ بدر
غنیم تهای جنگ بدر بیش از یکصد و پنجاه شتر، ده اسب، و مقداری چرم و پارچه و ابزار آلات جنگی
بود. افراد علاوه بر آن چه از وسایل شخصی افراد کشته شده به دست خود، برم یداشتند، سهمی نیز در
تقسیم کلی غنایم گرفتند. از آیات قرآن و اخبار تاریخی بدست م یآید که در میان مسلمانان در تقسیم
غنایم اختلافاتی به وجود آمد. البته این امر طبیعی بود، زیرا تا آن زمان قانون معینی برای این کار وجود
1 . انساب الاشراف، ج 1، ص 301 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیر هی رسول خدا، ص 483 .
2 . الطبقات الکبری، ج 1، ص 23 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیر هی رسول خدا، ص 483 .

نداشت؛ علاوه بر این که انگیز ههای مالی نیز در میان افراد م یتوانست سبب بروز اختلاف شود. اما با
حضور رسول خدا 6 و نزول آیات در این باره، اختلاف مزبور به سرعت حل شد. پیامبر خدا 6
برای کسانی نیز که به جای خود در مدینه نصب کرده بود و فردی که جانشین او در منطقه قبا بود،
سهمی از غنایم گذاشت. سعد بن عباده نیز که در کار تحریک انصار برای شرکت در این جنگ نقش به
سزایی داشت و اندکی پیش از آمدن، به دلیل مارگزیدگی نتوانست حضور یابد، سهمی دریافت کرد. چند
نفر دیگر نیز که به دلیل تعقیب کاروان یا دلایل دیگر نتوانسته بودند در جنگ شرکت کنند، سهم خود
را گرفتند. گفته شده که رسول خدا 6 سهمی نیز برای جعفر بن اب یطالب که در حبشه بود، قرار داد.
اصطلاح «انفال » برای نخسین بار بر غنایم این جنگ اطلاق گردید. در واقع این غنایم نخستین اشیایی
بودند که نام انفال، به عنوان اموال عمومی، به آ نها داده شد.
افراد دربار هی لوازم به جا مانده، با یکدیگر اختلاف کردند و مرتب نزد حضرت م یآمدند تا مشکل آ نها
را حل کند. آی هی نخستِ سور هی انفال حکایت از این سؤال داشته و خداوند اختیار هم هی آ نها را به
پیامبر واگذار کرد تا قسمت کند. بدین ترتیب هر کسی چیزی برداشته بود، مکلف شد تا سر جایش بگذارد.
7. اسیران جنگ بدر
در کیفیت برخورد با اسیران نیز میان مسلمانان اختلاف ب هوجود آمد. از جمع اسیران دو نفر را رسول
خدا 6 دستور داد بکشند؛ یکی عُقبة بن أبی معیط بود و دیگر نضر بن حارث. این دو در طول دوران
بعثت، از فعا لترین عناصر مشرک بر ضد رسول خدا 6 و مسلمانان بودند. آندو به دستور پیامبر 6
و با شمشیر علی بن اب یطالب 7 کشته شدند.
دربار هی بقی ه اسیران، نظر برخی از اصحاب این بود که همه آ نها کشته شوند؛ اما شماری دیگر از
مهاجرین و انصار اصرار بر گرفتن «فداء » )عوض( داشتند و دلیل خود را خویشی آنان با رسول خدا 6
بیان کردند.
آی های از سوره انفال دربار هی همین اختلاف نظر نازل شد و خداوند حکم کشتن اسیران را درست
دانسته، گرچه «فداء » را نیز پذیرفته است:
«ما کانَ لنِبَیٍِّ أنَْ یکَُونَ لهَُ أسَْر ى حَتىَّ یثُخِْنَ فیِ الرْأَْضِ ترُیدُونَ عَرَضَ الدُّنیْا وَ الله یرُیدُ الْآخِرَة وَ الله عَزیزٌ حَکی م؛ 1
1 . انفال، آیه 67 .

هیچ پیامبرى را سزاوار نیست که اسیرانى بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار نماید. شما کالای
دنیا را م ىخواهید و خدا آخرت را م ىخواهد، و خدا شکس تناپذیر حکیم است. »
گفت هاند: دلیل ترجیح کشتن اسیران، یکی آن بود که افراد مزبور بیشتر از شخصی تهای قریش بوده و
از بین بردن آ نها قریش را ذلی لتر م یکرد، به علاوه نشان از آن داشت که مسلمانان چش مداشتی به امور
دنیوی نداشته و برای رسیدن به اهداف خود حاضر بودند از گرفتن مشتی پول برای رها کردن دشمنان
قطعی اسلام صر فنظر کنند.
از جمل هی اسیران، عباس عموی پیامبر 6 و عقیل فرزند ابوطالب بود. از عباس مقدار هشتصد یا
هزار و ششصد مثقال طلا گرفته شد.
پس از پایان کارزار، رسول خدا 6 دستور داد چا ههای بدر را کور کرده و کشت ههای مشرکین را در
آ نها بریزند. جسد امیة بن خلف که سنگین بود، در همان هوای گرم به زودی نفخ کرده و وقتی خواستند
آن را بر روی زمین بکشند، گوشت بدنش فرو م یریخت، لذا او را همان جا رهایش کردند.
آ نگاه رسول خدا 6 بر لب چاه آمد و خطاب به مشرکان فرمود: ای عُتبه، ای شَیبه، ای ابوجهل!
آیا آن چه را خداوند وعده داده بود، محقق یافتید؟ من آن چه را خداوند وعده داده بود، درست یافتم. شما
چه بد خویشاوندی برای پیامبرتان بودید! شما مرا تکذیب کردید. از شهرم بیرونم کردید، در حالی که
دیگران مرا پناه دادند. 1
در آن لحظه ابوحذیفه فرزند عتبه، چهره پدرش را دید که او را به خاک م یکشیدند و در چاه
م یانداختند، قدری ناراحت شد. رسول خدا 6 پرسید: آیا از آنچه بر پدرت رفته ناراحت شدی؟
ابو حذیفه گفت: من در پدرم عقل و شرفی م یدیدم و امید هدایت او را داشتم و چون هدایت نشد،
خشمگین شدم. 2
حقیقت آن است که جنگ بدر برای مهاجران، یک امتحان و آزمایش بزرگ بود، زیرا یک جنگ داخلی
خانوادگی تلقی م یشد که تا این حدّ در عرب سابقه نداشت. عموزاد هها در برابر هم، و از آن دشوارتر
مبارز هی پدران در برابر فرزندان و فرزندان با پدران بود.
رسول خدا 6 بار دیگر از این که ابوجهل کشته شد، اظهار رضایت کرد و خداوند را بر آن ستایش
1 . سیره ابن هشام، ج 1، ص 638 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا 6، ص 488 .
2 . همان.

نمود. علاوه بر غنایم بدر، مسلمانان در قبال آزادی اسرای بدر، از هزار درهم تا چهار هزار درهم گرفتند؛
البته اسرایی که پول نداشتند، با منت رسول خدا 6 آزاد شدند. زینب دختر رسول خدا 6 نیز
گردنبندی که مادرش خدیجه به وی داده بود، به عنوان فدیه، برای آزادی شوهرش ابوالعاص بن ربیع به
مدینه فرستاد. مسلمانان اسیر او را به خاطر پیامبر 6 آزاد کردند و گردنبند را نیز باز فرستادند.
به نقل از شعبی کسانی که قادر به نوشتن بودند، برای آزادی خویش، به انصار نوشتن م یآموختند.
در نقل دیگر آمده است که هر یک به ده نفر نوشتن یاد م یداد و زید بن ثابت از کسانی بود که در آن
ماجرا نوشتن م یآموخت.
در نقل دیگر آمده است که اهل مکه قادر به نوشتن بودند، اما اهل مدینه چنین نبودند، لذا هر اسیری
که ده نفر از کودکان مسلمانان را نوشتن م یآموخت، پس از مهارت کافی آن کودکان، آزاد م یشد.
ابوعزیز، برادر مصعب بن عمیر، در بدر به اسارت در آمده، در راه به برادرش برخورد کرد و از او خواست
تا به او کمک کند. مصعب گفت: برادر من مسلمانی است که تو را اسیر کرده است و آ نگاه رو به آن
انصاری مسلمان کرد و گفت: او را محکم نگ هدار، خانواد هاش صاحب مکنت و ثروت هستند.
حسان بن ثابت در شعری گفت که بسیاری از اسرا بدون پرداخت هی چگونه پولی آزاد شدند. 1
8. بازگشت بدریان به مدینه
یکشنبه نوزدهم رمضان، خبر باور نکردنی شکست قریش، کشته شدن ابوجهل، امیة بن خلف، عتبه
بن ربیعه، و اسارت سهیل بن عمرو به مدینه رسید. برای هیچ کس در لحظ هی اول چنین خبری باور
کردنی نبود تا به این حد که آنان زید بن حارثه را که این خبر را آورده بود، یک فراری شکست خورده
از جنگ م یدانستند.
بیشتر منافقان و یهود م یکوشیدند تا این شکست را باور نکنند و در د لهای سایر مردم دلهره اندازند.
یکی از منافقان به اسامه گفت: محمد و یارانش همگی کشته شدند، و دیگری گفت: اصحاب شما
پراکنده شده و هرگز مجتمع نشدند و محمد نیز کشته شد و این شتر اوست که من آن را م یشناسم. 2
مردم مدینه برای استقبال از رسول خدا 6 عازم شدند. در برابر تهنیت مردم، سلمة بن سلامه گفت :
1 . سیره ابن هشام، ج 3، ص 132 ؛ سیره رسول خدا 6، ص 492 .
2 . انساب الاشراف، ج 1، ص 294 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا 6، ص 489 .

کشتن مشتی پیر و ضعیف که تهنیت ندارد؛ اما رسول خدا 6 فرمود: آنان ملاء قریش بودند، اگر آنان را
م یدیدی، وحشت م یکردی، و اگر دستوری به تو م یدادند، اطاعتشان م یکردی. در آن جا سلمه فرصت
را غنیمت شمرد و گفت: چرا رسول خدا 6 از زمانی که در «روحاء » عازم بدر بودیم از من ناراحت
است. حضرت فرمودند: به آن دلیل که در آن جا یک اعرابی نزد من آمد و پرسید: اگر پیامبری، بگو بدانم
که شتر حامل هی من چه م یزاید؟ تو از پیش خود به او گفتی: تو خودت با او جماع کردی و او از تو حامله
شده است؟! و تو البته برخورد زشتی کردی! سلمه از رسول خدا 6 عذر خواست و پیامبر اکرم 6
عذرش را پذیرفت. این حکایت نوع رفتار رسول خدا 6 در تأدیب اصحاب خودش را نشان م یدهد. 1
رسول خدا 6 در روز چهارشنبه، بیست و دوم رمضان، وارد مدینه شد. در حالی که کودکان با
شعر : «طَلعََ البْدَْرُ عَلیَْناَ » از او استقبال کردند.
پیامبر همراه اسیران به مدینه آمد. ابوالعاص بن ربیع که از اسرا بود، م یگوید: من با گروهی از انصار
بودم. آنان که خود نان کمی داشتند و توش هشان بیشتر خرما بود، شبانگاه و صبحگاه نان را به ایثار به ما
داده و خودشان خرما م یخوردند.
ولید بن مغیره مخزومی م یگوید: آنان ما را بر مرک بها سوار کرده و خود پیاده م یآمدند.
از برجست هترین چهر ههای اسیر شده، سهیل بن عمرو است که یک بار در نیمه راه به قصد رفتن
به آبریزگاه، درصدد فرار برآمد که دوباره به چنگ مسلمانان گرفتار شد. او را در حالی که دستش را به
گردنش بسته بودند به مدینه آوردند. این ذلتی بزرگ برای قریش بود. آن اندازه که سوده همسر رسول
خدا 6 از دیدن این وضع برآشفت و به سهیل گفت: آیا نم یتوانستید با شهامت بمیرید؟
در این لحظه رسول خدا 6، او را به خاطر این سخن سرزنش کرد که چگونه به دشمن خدا و رسول
چنین م یگوید؟ سوده نیز عذرخواهی کرد.
نجاشی با شنیدن خبر پیروزی رسول خدا 6، جعفر بن اب یطالب و دیگر مهاجران حبشه را خواسته
و ضمن اعلام خبر پیروزی، آن را نعمتی از جانب پروردگار دانست.
پیروزی اسلام در بدر، مشرکین و منافقین مدینه را نیز گرفتار بهت کرد. واقدی م یگوید: هیچ منافق و
یهودی در مدینه نبود، جز آن که در برابر حادث ه بدر، سر فرود آورد و یهودیان گفتند: از این پس، رسول
خدا 6 هیچ پرچمی برافراشته نم یکند مگر این که پیروزی از آنِ اوست.
1 . سیره ابن هشام، ج 1، ص 613 ؛ تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا 6، ص 439 .

کعب بن اشرف از برجستگان یهود گفت: دیگر زندگی در زیر زمین بهتر از رویِ آن است.
قریش اشراف و شاهان عرب بودند، آنان اهل حرم و منطق هی امن بودند و این چنین گرفتار شدند. وی
در اشعاری که در مرثی هی کشت ههای بدر سروده بود، گفت: در اصل این پادشاهان عرب بودند که کشته
شدند. او م یگفت: ای کاش، در لحظ های که اینان به قتل رسیدند، زمین اهلش را م یبلعید.
قریش تا آن لحظه که یک ماه از واقعه بدر گذشته بود، به دستور ابوسفیان مرثی هسرایی نکرده بود، تا
عقد ه و خشم خود را نگاه دارند؛ پس از مرثی هی کعب بود که نوح هسرایی در مکه آغاز شد.
9. داستان عمیر بن وهب
عُمَیر بن وهب جُمَحی که از شیاطین قریش و از آزار دهندگان رسول خدا 6 بود و مسلمانان مکه
را رنج م یداد، در جنگ بدر اسیر و سپس آزاد شد. روزی پس از واقع هی بدر با «صفوان بن أمیّه » در
حِجر نشسته بود و از مصیب تهای بدر و کشت ههای قریش که در چاه افکنده شدند، سخن گفتند. صفوان
گفت: راستی که پس از آنان خیری در زندگی نیست. عمیر نیز گفت: به خدا قسم راست گفتی. به خدا
قسم اگر قر ضهای ب یمحل و خانواد ههایی که م یترسم پس از من بیچاره شوند، نبود سوار م یشدم و
محمد را م یکشتم، زیرا نزد آنان عذر دارم و پسرم دست آنان اسیر است. صفوان گفتار او را غنیمت شمرد
و گفت: قر ضهایت به عهد هی من، و زن و فرزندانت تا زند هاند با زن و فرزندان من هستند و من آنچه
بتوانم برایشان کوتاهی نم یکنم.
عمیر گفت: پس این مطلب را پوشیده بدار. گفت: باشد.
عمیر دستور داد شمشیرش را تیز و زهرآگین کردند؛ بعد راهی مدینه شد و با شمشیر آویخته نزد رسول
خدا 6 آمد. رسول خدا 6 پرسید: چرا آمدی؟ گفت: آمد هام تا دربار هی اسیری که گرفتار شماست،
محبت کنید. حضرت فرمود: چرا شمشیر به گردنت آویخت های؟ گفت : خدا این شمشیر را لعنت کند که
هیچ به درد ما نخورد. رسول خدا 6 بار دیگر پرسید: راست بگو برای چه آمد های؟ گفت: جز این
منظوری ندارم. حضرت فرمود: این طور نیست. تو و صفوان بن امیة در حِجر نشسته و بر کشت ههای
بدر تأسف خوردید و چنین و چنان گفتید و اکنون برای کشتن من آمدی، اما خدا تو را مجال نم یدهد.
عمیر گفت: گواهی م یدهم که تو پیامبر خدا هستی. ما تو را در وحی و اخبار آسمان درو غگو م یدانستیم.
جز من و صفوان کسی از این راز اطلاع نداشت. حال به خدا قسم یقین کردم که این خبر را جز از طرف

خدا به دست نیاورد های. سپاس خدای را که مرا به دین اسلام هدایت کرد و این راه را پیش پای من
نهاد! آ نگاه شهادتین را گفت. رسول خدا 6 فرمود: برادرتان را دین بیاموزید و برایش قرآن بخوانید و
اسیرش را آزاد کنید. سپس عمیر به رسول خدا گفت: من در خاموش کردن نور خدا خیلی تلاش کردم
و مسلمان را سخت شکنجه دادم، اکنون دوست دارم اجازه دهی به مکه روم و آنان را به سوی خدا و
پیامبرش دعوت کنم. باشد که خدا آنان را هدایت کند و گرنه چنان که یاران تو را در دی نشان آزار دادم،
حال اهل مکه را در دینشان آزار م یدهم.
پیامبر 6 اجازه داد و او به مکه رفت.
از طرفی پس از حرکت عمیر از مکه، صفوان به قریش گفت: مژده باد که به همین زودی پیشامدی
رخ م یدهد که واقع هی بدر را فراموش م یکنید. او همواره از رهگذران حال عمیر را م یپرسید. تا این که
مسافری رسید و خبر مسلمان شدن او را آورد. صفوان قسم خورد که : دیگر هرگز با وی سخن نگوید و
به او هرگز سودی نرساند.
عمیر وارد مکه شد و در اثر دعوت او مردمی بسیار به دین اسلام وارد شدند. 1
1