نمایش صفحات


سزاوارترین افراد برای پذیرفتن حکمیت کتاب خدا هستم، اما معاویه و اصحابش، یاران دین و قرآن
نیستند. من آ نها را بهتر از شما م یشناسم. از کوچکی با آ نها بودم.
در این لحظه حدود بیست هزار نفر از سپاه عراق نزد امام آمدند و بدون آن که حضرت را «امیرالمؤمنین »
خطاب کنند، از او خواستند حکمیت قرآن را بپذیرد. طایفه قراء که شماری از آنان در سلک خوارج درآمدند،
در میان این افراد بودند. در این زمان «مالک اشتر » در خط مقدم، نزدیک لشکرگاه معاویه، مشغول جنگ
بود. مخالفانِ جنگ از امام خواستند تا دستور دهد مالک اشتر برگردد. اشتر پیام داد: اکنون وقت بازگشت
نیست. مخالفان گفتند: تو او را به ادامه جنگ واداشت های. اگر اشتر بازنگردد تو را خواهیم کشت. این خبر
سبب شد تا اشتر بازگشت و جنگ متوقف شد. امام علی 7 ضمن نام های به معاویه، با قید این که ما
م یدانیم تو اهل قرآن نیستی، پذیرفتن حکمیت قرآن را یادآور شد.
در برابر معرفی عمروعاص از سوی معاویه، حضرت امیر 7 م یخواست مالک اشتر یا عبدالله بن
عباس نماینده او باشد؛ اما آنانی که او را به حکمیت وادار کرده بودند، اصرار به معرفی ابوموسی اشعری
داشتند. امام هر چند به دلیل مخالفت ابوموسی با وی در جنگ جمل، تمایل به این انتخاب نداشت، اما
وقتی اصرار خود را برای تع یین اب ن عباس یا اشتر ب یمورد دید، فرمود: هر کاری م یخواهید بکنید.
همان زمانی که قرار نام هی تحکیم برای گرو ههای مختلف سپاه خوانده م یشد، گروهی از سپاهیان
فریاد زدند: «لا حکم الا لله » و گفتند: حکمیت تنها سزاوار خداوند است.
در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی مخالف حکمیت بودند و گروهی
دیگر آنان را به جدایی از جماعت متهم م یکردند. در نزدیکی کوفه، ک مکم جماعتی از سپاه جدا شده و
به منطق هی «حروراء » در نیم فرسنگی کوفه رفتند.
پس از چندی تعدادی از خوارج به کوفه آمده و از حضرت خواستند تا ابوموسی را برای حکمیت نفرستد.
امام فرمود: ما چیزی را که پذیرفت هایم، نم یتوانیم نقض کنیم.
آنان چند سؤال را نیز مطرح کردند: سؤال نخست این بود که چگونه امام رضایت داده است تا «رجال »
در کار «دین » حکمیت کنند؟؛ سؤال دوم این بود که چرا امام راضی شد تا لقب خلافتی او یعنی
«امیرالمؤمنین » از قرارنام هی تحکیم حذف شود؟ آنان اعتقاد داشتند امام با این اقدام، «وصایت » را ضایع
کرده است؛ سؤال سوم آ نها این بود که چرا امام پس از پیروزی بر ناکثین )اصحاب جمل( اجاز هی تقسیم
غنایم را نداد ؟ چگونه کشتن آ نها روا بود، اما گرفتن اموال آ نها حلال نبود؟

امام دربار هی حذف لقب «امیرالمؤمنین » به حذف عنوان «رسول الله » در صلح حدیبیه استناد کرد
)در صلح حدیبیه نماینده مشرکین اصرار کرد تا در صل حنامه، عنوان «رسول الله » حذف شود و پیامبر
خدا 6 پذیرفت. این جا نیز معاویه اصرار بر حذف عنوان «امیرالمؤمنین » برای حضرت علی 7 کرد
و او پذیرفت.(
دربار هی حکمیت نیز فرمود: من از آغاز با این حکمیت مخالف بودم، بعد نیز به اجبار مردم به آن تن
دادم و شرط کردم اگر آنان به کتاب خدا حکم کردند، به حکم آ نها پایبند باشم، زیرا در اصل ما حکمیت
قرآن را پذیرفت هایم؛ نه حکمیت «رجال » را. به علاوه امام تصمیم خود را بر ادام هی جنگ با شام پس از
جم عآوری خراج اعلام کرد.
2. از قاری بودن خوارج تا مارق شدن
در جامعه اسلامی افرادی بودند که به خوب خواندن قرآن مشهور بودند. آنان در جامعه از محبوبیت
شایان توجهی برخوردار بودند، تا آنجا که گاه در تع یین مناصب عنوان «قاری » و از «قراء » بودن امتیازی
به شمار م یرفت. 1
این افراد در گذرگاه زمان فزونی یافتند، آنان برای مشخص شدن خود، کلاه ویژ های بر سر م ینهادند
که به آن «برُنسُ » م یگفتند و به این جهت «اصحاب برَانسِ » نامیده شدند.
قراء در مکه، مدینه، شام و کوفه پراکنده بودند، اما بیشترین حضور آنان در کوفه بود. قراء غالبا در امور
سیاسی شرکت نم یکردند ، اما در زمان عثمان، انتقاد بر او را آغاز کردند. عثمان انتقاد و درش تگویی آنان
را برنتابید و آنان را تبعید کرد. قراء نیز در خیزش برضدّ او و کشتنش شرکت کردند. قراء با این پیشینه
فکری، سیاسی و اجتماعی، بخش قابل توجهی از سپاه مولا 7 را شکل م یدادند. آنان نیروهایی دلیر،
ب یباک و رز مآرا بودند. حضور آنان در سپاه حضرت امیر 7 به گون های بود که پس از نابود شدنشان در
جنگ نهروان، جای خالی آ نها در سپاه علی 7 کاملاً مشهود بود.
هنگامی که معاویه غار تگری را آغاز کرد و امام 7 هر چه سپاهیان خود را برای دفاع از مرزها و
مبارزه با معاویه م یشوراند، پاسخ نم یشنید، یکی از یاران امام 7 گفت: «مَا أحَْوَجَ أمَیِرَالمُْؤْمنِیِنَ 7 وَ مَنْ
مَعَهُ إلِىَ أصَْحَابِ النهَّْرَوَانِ!؛ چه قدر امیرمؤمنان به اصحاب نهروان، نیازمند بود. »
1 . تاریخ طبری، ج 3، ص 99 ؛ دان شنامه امیرالمؤمنین 7، ج 6، ص 310 .
 …
آنان با این پیشینه قرآنی، متأسفانه همواره همراه با تندروی و افراط بودند. در جنگ صفین، حکمیت را
بر حضرت امیر 7 تحمیل کردند و با وجود هشدار حضرت، نیرنگ معاویه و عمروعاص را خوردند. قراء
سطح ینگرِ ظاهربین به لحاظ پاسداشت حرمت قرآن، دست از نبرد برداشتند، اما پشت صحنه این نیرنگ
را ندیدند و تا مرز تهدید به کشتن امام 7 برای دست برداشتن از نبرد پیش رفتند.
امام 7 به خاطر نفوذی که آنان در سپاه داشتند، راهی جز پذیرش زورگویی جاهلانه آنان نداشت؛
اما پس از عیان گشتن نیرنگ معاویه و پ یبردن آنان به سطح ینگری و فریب خوردن خود، به جای
جبران اشتباه گذشته، به تندروی و افراط در نادانی خود ادامه دادند و خطایی بزر گتر را مرتکب شدند
و به حضرت امیر 7 گفتند: حکمیت موجب کفر بوده است و ما از آن توبه م یکنیم و تو نیز چون کافر
گشت های باید توبه کنی و معاهد هی خود را با معاویه بر هم بزنی و جنگ را از سرگیری!
این چنین بود که آنان از عنوان قاری قرآن، به سبب بیماری افراط و تندروی، به مارقین و بیرو نروندگان
از دین رسیدند.
متأسفانه مه مترین درد امروز جهان اسلام وجود همین افراد سطح ینگر و قشری مسلک است. در
خارج کشور گرو ههای سلفی و وهابیت، بدون توجه به نیرنگ مستکبران و توطئه استکبار و جهان سلطه،
همواره در پی از بین بردن وحدت جهان اسلام و تشتت مسلمانان هستند و به جای مبارزه جدی با سلطه
فرهنگی و سیاسی دشمنان قسم خورده اسلام، به دنبال نزا عهای ب یحاصل مذهبی و فرق های هستند،
و در داخل نیز افراد سطح ینگری هستند که به جای تمسّک همه جانبه به اسلام ناب، فقط اسلام را
در حفظ ظاهری برخی احکام م یدانند و در مبارزه با ناهنجار یها، فقط معلو لها را م یبینند و عل تها را
واکاوی و پیگیری نم یکنند.
3. خبر دادن پیامبر از خوارج
نقش خوارج و پیامدهای فکری و کارهای آنان، آن قدر مهم است که پیامبر خدا 6 بارها نسبت
بدان تذکر داد و از آنان و ویژگ یهای‌شان پیشاپیش خبر داد.
1 پیامبر خدا 6 فرمود: همانا گروهی در دین افراط کرده، از آن تجاوز م یکنند، هما نسان که تیر
از هدف م یگذرد. 1
1 . دان شنام هی امیرالمؤمنین 7 ، ج 7، ص 344 .

2 ابوذر گفت، پیامبر خدا 6 فرمود: همانا پس از من، از امتم گروهی خواهند بود که قرآن را قرائت
م یکنند، اما این قرائت از گلو یشان در نم یگذرد و از دین بیرون م یروند، مانند بیرون شدن تیر از هدف،
و دیگر به دین باز نم یگردند. آنان بدترین مردم و بدترین موجودات هستند. 1
3 پیامبر خدا 6 : گروهی از مردم ]از دین[ کناره م یگیرند و بیرون م یروند، پس سزاوارترین افراد
حق ایشان را م یکشد. 2
4 ابوسعید خدری و انس بن مالک از پیامبر خدا 6 روایت کرد هاند: زود است که در امتم اختلاف و
پراکندگی پدید آید. گروهی که خوب گفتارند و بدکردار؛ قرآن را قرائت م یکنند و از استخوان گردنشان
در نم یگذرد؛ از دین تجاوز م یکنند، هما نسان که تیر از هدف م یگذرد و باز نم یگردد، مگر آ نگاه که
تیر به شکاف سر پیکان باز گردد ]که محال است[. آنان بدترین مردم و بدترین موجوداتند. خوشا به حال
آن کسی که ایشان را بکشد و آنان او را بکشند. آ نها به کتاب خدا فرا م یخوانند و هیچ بهر های از آن
ندارند. هر که با ایشان نبرد کند، بیش از آنان سزاوار پیوند با خداست.
گفتند: ای پیامبر خدا! نشان هی ظاهری ایشان چیست؟ فرمود: سر تراشیدن.
در روایت دیگر فرمود: نشان هشان سرتراشی و تسبیت است. یعنی موی سرشان را از بیخ م یزنند.
)تسبیت همان از بیخ زدن مو است(. 3
5 پیامبر خدا 6: در آینده گروهی م یآیند که تازه سا لاند و کم خرد، بهترین گفت ههای مردم را
م یگویند، از اسلام خارج م یشوند، همان سا ن که تیر از هدف بیرون م یآید و ایما نشان از گلو ههایشان
فراتر نم یرود؛ پس هر جا ایشان را یافتید، بکشیدشان، که برای کشند هی آنان در آخرت پاداشی است. 4
6 مسروق م یگوید: وقتی عایشه شنید علی 7 ذو ثدیه را کشته است، به مسروق گفت: خداوند،
عمرو بن عاص را بکشد! او به من نوشت که ذو ثدیهّ را در اسکندریه کشته است. هلا که او نم یتواند
مرا از آن چه در دل دارم، باز دارد تا بگویم که از پیامبر خدا 6 شنیدم، فرمود: ذو ثدیه را بهترین امتم
پس از من م یکشد. 5
1 . همان، ص 345 .
2 . همان.
3 . همان، ص 346 .
4 . همان.
5 . همان، ص 348 .
 …
4. عناوین جنگ افروزان نهروان
متون تاریخی و حدیثی، جنگ افروزان نهروان را با پنج عنوان یاد کرد هاند:
1 مارقین )برون شدگان از دین(
نخستین کسی که از آنان با این عنوان یاد کرد، رسول خدا 6 بود که به الهام الهی دانست این
گروه به دلیل افرا ط ورزی در دین، از دین خارج خواهند شد و فرمود: آ نها از دین بیرون م یروند، همان
گونه که تیر از هدف م یگذرد.
2 حروریهّ
علت این نام این بود که آنان در «حروراء » گرد آمده بودند.
3 شُرات
این نام دو معنای متضاد دارد:
الف . برگرفته از «شری » است، یعنی «خشم ورزیدن ». در این باب گفته شده، ایشان را به این نام
خواندند، زیرا خشم م یورزیدند و سرسختی م یکردند.
ب . برگرفته از «شری » است، یعنی «فروخت ». خوارج خود را «شُرات » به این معنا قلمداد م یکردند،
به اعتبار این که دنیای خویش را به آخرت فروخت هاند و مصداق این آیه مبارک هاند: که «وَ منَِ الناَّسِ
مَنْ یشَْری نفَْسَهُ ابتْغِاءَ مَرْضاتِ ا لله؛ 1 و از مردم کسى است که برای جستن خشنودی خدا، جانش را
م ىفروشد. »
حضرت امیر 7 در رد این پندار جاهلانه، فرمود: بلکه ایشان مصداق این آی هاند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ
باِلْأَخْسَرینَ أَعْمالا * الذَّینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فیِ الحَْیاةِ الدُّنیْا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنهَُّمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ 2 بگو: آیا شما را از
زیا نکارترین مردم آگاه کنم؟ کسانی که تلا ششان در زندگی دنیا تباه شده است و خود م یپندارند که
کار نیکو م یکنند. »
1 . بقره، آیه 207 .
2 . کهف، آیات 104 – 103 .

4 خوارج
این نام از نا مهای مشهور برپا کنندگان جنگ نهروان است و به آنان این عنوان را دادند، زیرا از فرمان
علی 7 خروج کردند و از حکم او سرپیچی نمودند.
5 بغُات
«بغات » جمع باغی، برگرفته از بغی به معنای تجاوز و ستمکاری است. آن گاه که از علی 7 پرسیدند:
آیا نهروانیان مشرکند یا منافق؟ حضرت در جواب ایشان را بغات خواند. 1
5. شخصی تهای برجست هی خوارج
بیشتر خوارج، حتی فرماندهان آنان، از توده مردم و افراد ناشناس هستند که اطلاع دقیق از زندگانی و
سیره آنان در دست ما نیست؛ اما شخصی تهای برجسته آ نها این افراد هستند: شریح بن أوفی، زید بن
حصین، حمزة بن سنان، حرقوص بن زُهَیر، عبدالله بن وهب، فروة بن نوفل، عبدالله بن شجره.
در ابتدا فرماندهی نظامی آنان بر عهد هی شبث بن ربعی بود و رهبری دینی و فکر یشان را عبدالله
کوّاء بر عهده داشت.
در پی فروکش کردن شدّت احساسات و پس از گف توگو و استدلا لهای امام علی 7 و عبدالله بن
عباس با آنان، این دو نفر از خوارج جدا شدند و به سپاه امام علی 7 بازگشتند و وقتی نبرد نهروان برپا
شد، در شمار لشکریان حضرت بودند و حتی شبث بن ربعی، فرماندهی جناح سپاه امام 7 را به عهده
داشت.
حرقوص بن زُهیر
حرقوص از اصحاب رسول خدا 6 بود، اما مبانی اعتقادی محکمی نداشت. برخورد اهان تآمیز او با
پیامبر خدا در جریان تقسیم غنائم جنگ حنین، گواه روشنی بر این ادعاست.
حرقوص همان کسی است که عمر بن خطاب به او فرمان داد تا سرکشی هرمزان در خوزستان را
سرکوب کند و او نیز در این مأموریت پیروز شد.
1 . دان شنام هی امیرالمؤمنین 7 ، ج 7، ص 342 .
 …
او از جمل های شورشگران ضد عثمان بود. اهل جمل کمر به قتل او بستند، اما او توانست از چنگشان
بگریزد. در روزگار خلافت امیرمؤمنان 7، حرقوص از یاران او بود، اما در صفین فریفت هی نیرنگ
عمروعاص شد و رویاروی امام علی 7 ایستاد و نقشی مهم در تحمیل حکمیت داشت.
او مهر های مؤثر در سازماندهی خوارج برای جنگ با امام 7 بود و در دشمنی با حضرت افراط
م یورزید. او اگر چه فرماندهی نهروانیان را نپذیرفت، اما در جنگ نهروان فرمانده پیاده نظام شد و حضرت
امیر 7 او را در این جنگ به قتل رسانید.
پیامبر خدا 6 او را ذو ثدیهّ نامیده بود و از هلاکت او در نهروان و نیز چگونگی آن خبر داده بود.
پس از نبرد نهروان امام علی 7 گفت : او را بیابید. او را نیافتند. امام 7 به تأکید، دو یا سه بار فرمود: باز
بگردید! به خدا سوگند، من نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده است. آن گاه او را در ویران های یافتند. 1
6. گفتگوی ابن عباس با خوارج
علاوه بر حضرت امیر 7 چند نفر از یاران حضرت نیز، به سفارش ایشان، با خوارج گفتگو کردند
تا شاید آنان را از انحراف و ادعای باطلشان برگردانند؛ اما سودی نداشت. گفتگوی ابن عباس با آنان
نشا ندهنده کم خردی و فهم کوتاه آنان از دین و اصرارشان بر باطل است.
در کتاب «الفتوح » آمده است: در حالی که علی 7 آماده بود تا بار دیگر با شامیان به جنگ بپردازد،
گروهی از اصحاب خاصّ او از زاهد پیشگان عابد و پوشندگان کلاه عباد تگران، با چهار هزار سوار از
کوفه بیرون شدند و انسجام یافتند و به ستیز با علی 7 پرداختند و گفتند: داوری تنها از آنِ خداست و
کسی که از خدا سرپیچی کند، نم یشود اطاعت کرد.
نزدیک به هشت هزار مرد جنگی که با آنان هم اندیشه بودند، به آنان پیوستند و آن گروه، سپاهی
دوازده هزار نفره را فراهم آوردند و روان شدند و در حروراء گرد آمدند. در آن حال، عبدالله بن کوّاء فرمانده
آنان بود.
علی 7، عبدالله بن عباس را به سوی آنان روان و فرمود: ای ابن عباس! به قرآن در نیاویز که قرآن
]معانی مختلف را[ در بردارد و وج ههای گوناگون را تاب م یآورد، تو م یگویی و آنان هم م یگویند؛ اما با
آنان به سنت استدلال کن که ایشان را گریزی از آن نیست.
1 . همان، ص 356 .

در ادامه الفتوح آورده است: پس ابن عباس به سویشان روی نهاد، چندان که به ایشان رسید و در
دیدرس ایشان آمد و یکی از آنان، او را ندا داد و گفت: وای بر تو ابن عباس! آیا همانند رفیقت، علی ابن
اب یطالب به پروردگار خویش کفر ورزید های؟ ابن عباس گفت: مرا یارای آن نیست که با هم هی شما
سخن گویم. پس بنگرید که کدام یک از شما به مقصدتان آگا هتر است تا او نزد من آید و با وی سخن
گویم. آنگاه یکی از ایشان به نام «عتاب بن أعور ثعلبی » برون آمد و رویاروی ابن عباس ایستاد و گویی
که قرآن پیش چشمانش قرار دارد، به سخن گفتن و دلی لآوری و گفتار طبق دلخواه خود پرداخت.
ابن عباس سکوت کرده بود و هیچ نم یگفت. چون وی از سخن باز ایستاد، ابن عباس به وی نزدیک
شد و گفت: م یخواهم برای تو مثالی بزنم اگر اندیش هوری در آن بیندیش!
آن خارجی گفت: آن چه در نظر داری بگو! ابن عباس به او گفت: مرا خبر بده که آیا م یدانی این
سرزمین اسلامی از آن کیست و چه کسی آن را بنا نهاد. آن خارجی گفت: آری. این سرزمین از آن خدا
است و او آن را برای پیامبرانش و اطاع تگرانش بنا نهاد و سپس پیامبرانش را برانگیخت تا ام تها را
فرمان دهند که جز خدا را نپرستند. گروهی ایمان آوردند و گروهی کفر ورزیدند و آخرین پیامبری که
خدا برانگیخت «محمد » بود.
ابن عباس گفت: راست گفتی. اماخبرم ده! آن گاه که محمد 6 در سرزمین اسلام برانگیخته شد و
آن را همانند دیگر پیامبران بنا کرد، آیا بنیان آن را استوار ساخت و حدودش را معین فرمود و امت را از
را هها و شریع تهای احکام نشان ههای دین خود آگاه ساخت؟
خارجی گفت: آری. محمد این چنین کرد.
ابن عباس گفت: اکنون خبر بده، آیا محمد 6 در میان این امت باقی ماند یا از آن رحلت کرد؟
خارجی گفت: آری، رحمت نمود.
ابن عباس گفت: مرا خبر ده، آیا آن گاه که وی رحلت کرد، این بنا کاملاً استوار شده و حدودش سراسر
معین گشته بود یا ویرانه و غیر آباد بود؟
خارجی گفت: بلکه در حالی رحلت کرد که بنایش کاملاً استوار، حدودش آشکار و نشان ههایش برپا بود.
ابن عباس گفت: اینک راست گفتی. پس خبرم ده، آیا محمد 6 را کسی بود تا پس از وی به
آبادسازی این سرزمین پردازد یا نه؟ خارجی گفت: آری. او یاران و خاندان و جانشی ن داشت که پس از
وی به آبادسازی این سرزمین پردازند.
 …
ابن عباس گفت: چنین کردند یا نه؟
خارجی گفت: آری، چنین کردند و این سرزمین را پس از او آباد ساختند.
ابن عباس گفت: اکنون خبرم ده که آیا امروز این سرزمین، پس از وی، همان گونه است که او با آبادانی
کامل و حدود استوار از خود به جای نهاد، یا ویران است و حدود آن کنار نهاده شده؟
خارجی گفت: همین است. ویران است و حدودش کنار نهاده شده است.
ابن عباس گفت: آیا خاندان وی این ویرانی را سبب گشته یا امتش؟
گفت: امتش.
ابن عباس گفت: تو از جمل ه امتی یا خاندان؟
گفت: از امتم.
ابن عباس گفت: ای عتاب! اینک مرا خبر ده، چگونه امید رهایی از آتش را داری، حال آن که از زمر هی
امتی هستی که سرزمین خدا و پیغمبرش را ویران کرده و حدودش را کنار نهاد است؟
خارجی گفت: انا لله و انا الیه راجعون! دریغا ابن عباس! به خدا سوگند، آن قدر تدبیر ورزیدی تا مرا در تنگنای
بزرگی افکندی و دلیل پذیرش حجت را بر من لازم ساختی. چندان که مرا از کسانی قرار دادی که سرزمین
خدا را ویران ساخت هاند، اما دریغا ای ابن عباس! چگونه م یتوانم از تنگنا که در آن افتاد هام رهایی یابم؟
ابن عباس گفت: راه چاره آن است که بکوشی تا ویران یهای امت را در سرزمین اسلام آباد کنی.
گفت: رهنمودم ده که چگونه م یتوان در این راه کوشید؟
ابن عباس گفت: نخستین وظیف هات آن است که بدانی چه کسی در ویران ساختن این سرزمین
کوشیده، تا با وی دشمن شوی و دریابی چه کسی آبادساز یاش را م یخواهد تا او را به دوستی بگیری.
گفت: ای ابن عباس! در این هنگامه، هیچ کسی را نم یشناسم که آبادسازی سرزمین اسلام را دوست
بدارد، جز پسر عمویت، علی بن اب یطالب، اگر نبود که او ابوموسی اشعری را در حقی که از آنِ خودش
بود، حق داوری داد.
ابن عباس گفت: دریغا تو را ای عتاب! ما داوری را در کتاب خدای یافت هایم که همو فرموده: «فاَبعَْثُوا
حَکَماً منِْ أهَْلهِِ وَ حَکَماً منِْ أهَْلهِا إنِْ یُریدا إصِْلاحاً یُوَفِّقِ الله بیَْنَهُما؛ داوری از کسان مرد و داوری از کسان زن

برگزینید؛ اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خدا میانشان موافقت پدید م یآورد » و نیز فرموده است: «یَحْکُمُ
بهِِ ذَوا عَدْلٍ منِْکُم؛ دو عادل از شما به آن حکم کنند. »
پس خوارج از هر سو صدا برآوردند و گفتند: ای ابن عباس! گویا نزد تو، عمروعاص از جمل هی عادلان
است؛ حال آن که م یدانی وی در دوران جاهلیت از سران کفر و در روزگار اسلام، از دنباله برید هی فرزند
دنبال برید های دیگر بود و در زمر هی آنان که با محمد جنگیدند و امتش را پس از وی به آشوب کشاندند.
پس ابن عباس گفت: ای مردم! عمرو بن عاص داور ما نبود، پس چرا با وی بر ما استدلال م یکنید؟ او
تنها داور معاویه بود و به راستی امیرالمؤمنین علی بر آن بود که مرا به داوری بفرستد و من داور او باشم؛
اما شما از امر او سرباز زدید و گفتید: ما ابوموسی اشعری را برگزیدیم.
این در حالی بود که ابوموسی از لحاظ شخصیتی و ه منشینی با پیامبر و اسلام، وضعی پسندیده داشت،
جز این که فریب خورد و گفت آن چه را که گفت؛ اما نیرنگ عمرو بن عاص بر ابوموسی هم برای ما
الزا مآور نیست؛ پس پروردگارتان را پروا دارید و به حال اطاعت از امیرمؤمنان که بر آن بودید باز گردید
که او اگرچه از طلب حقش باز نشسته، در انتظار سرآمدن مهلت است تا به جنگ با آن گروه باز گردد و
علی کسی نیست که از طلب حقی که خداوند برایش مقررّ فرموده، باز نشیند.
خوارج بانگ برآوردند و گفتند: هیهات ای ابن عباس! ما از پس امروز، هرگز علی را بر نم یگماریم.
پس به سوی او بازگرد و به وی بگو که خود نزد ما آید تا با وی به استدلال پردازیم و سخنش را بشنویم
و او نیز سخن ما را بشنود. باشد که ما از او سخنی بشنویم که سبب شود تا از عزم خود برای جنگ با
وی، روی گردانیم.
پس عبداالله بن عباس به سوی علی 7 روان شد و آن چه را گذشته بود، به وی خبر داد. 1
7. گفتگوی امام علی 7 با خوارج
پس از بازگشت عبدالله بن عباس از حروراء و گزارش دادن وی به امام 7 درباره آن چه بین او و
خوارج گذشته است، حضرت امیر 7 با صد نفر از یارانش به سوی خوارج در حروراء رفت. وقتی خبر به
آنان رسید، عبدالله کوّاء با صد نفر از یارانش در مقابل حضرت ایستاد. حضرت به او گفت: ای ابن کوّاء!
سخن بسیار است؛ از یاران خود جدا شو و نزد من آی تا با تو سخن بگویم.
1 . الفتوح، ج 4، ص 251 ؛ مناقب آل اب یطالب، ج 3، ص 188 و دان شنامه امیرالمؤمنین 7 ، ج 6، ص 377 .
 …
ابن کواء گفت: آیا از شمشیر تو در امانم!
حضرت فرمود: آری، تو از شمشیر من در امان هستی.
ابن کوّاء با ده تن از یارانش به حضرت نزدیک شد. حضرت از نبردی سخن گفت که میان او و معاویه
رخ داده بود و از روزی یاد کرد که قرآ نها برافراشته شدند و این که چگونه بر آن دو داور اتفاق کردند.
سپس حضرت به او گفت: ای ابن کواء، وای بر تو! آیا در آن روز که قرآ نها برافراشته شدند، به شما
نگفتم که چگونه شامیان قصد فریب دادن شما را دارند؟ آیا نگفتم سلاح شما ایشان را گزیده و از جنگ
بیمناک گشت هاند و بگذارید تا من کارشان را یکسره کنم؟ اما شما گفتید: همانا این قوم ، ما را به کتاب
خدا فراخواند هاند؛ پس ایشان را اجابت کن و یا همراه تو نم يجنگیم و تو را به آنان تسلیم م یکنیم.
آن گاه سخن شما را پذیرفتم و خواستم پسر عمویم ابن عباس را برای داوری برگزینم، زیرا او مردی
است که در پی بهر های از دنیا نیست و هیچ کس در فریفتن او طمع نم یکند؛ اما گروهی از شما از سخن
من سر باز زدید و مرا به انتخاب ابوموسی واداشتید و گفتید: ما به این مرد خشنودیم. پس به اکراه سخن
شما را پذیرفتم و اگر یارانی جز شما در آن هنگام داشتم، اجابتتان نم یکردم؛ سپس در حضور شما به
داورانی شرط کردم که بر پای هی آن چه در قرآن نازل شده، از آغاز تا پایان، و یا سنت غیرقابل اختلاف،
داوری کنند و اگر چنین نکردید، پذیرش رأیشان بر من واجب نیست؛ آیا چنین بود یا نبود؟
ابن کوّاء گفت: راست م یگویی، یکسره چنین بود. پس چرا آن گاه که دریافتی داوران به حق داوری
نکرد هاند و یکی دیگری را فریفته، به جنگ با آن قوم بازنگشتی؟
امام علی 7 گفت: تا زمانی که مهلت مقرر میان من و ایشان پایان پذیرد، مرا راهی برای جنگ با
ایشان نیست.
ابن کوّاء گفت: آیا بر این مطلب مصمّم هستی؟
گفت: مگر چار های دیگر دارم؟ ای ابن کواء! بنگر که اگر من یارانی داشته باشم، از حقم فرو م ینشینم؟
در این هنگام ابن کوّاء بر شکم اسبش نواخت و همراه آن ده تن که با وی بودند، به سوی علی 7
روان شدند. و این طور آنان از اندیشه خوارج بازگشتند و با علی 7 به کوفه آمدند و دیگران پراکنده
شدند؛ در حالی که م یگفتند: حکم تنها از آنِ خداست و از کسی که خدا را نافرمانی کرده، نم یتوان
اطاعت کرد. 1
1 . الفتوح، ج 4، ص 253 و دان شنامه امیرالمؤمنین 7، ج 6، ص 382 .

گفتگوی حضرت و برخی یاران او مانند عبدالله بن عباس و صعصعه بن صوحان عبدی با خوارج برخی
از خوارج را متنبه کرد و آنان به کوفه برگشتند؛ اما هم چنان عد های بر مخالفت خود اصرار ورزیدند
و حضرت امیر 7 تا حد امکان سعی داشت با آنان درگیر نشود و وقتی به او گفتند: آنان بر تو خروج
کرد هاند، فرمود: من با ایشان نم یجنگم تا آن گاه که ایشان با من بجنگند، و به زودی چنین م یکنند. 1
در کوفه نیز گاهی آنان در برابر حضرت اعتراض م یکردند، اما حضرت با آنان مدارا م یفرمود.
روزی امام علی 7 در میان مردم ایستاده و با آنان سخن م یگفت که از گوش هی مسجد، مردی گفت:
حکم، تنها از آنِ خداست! دیگری هم برخاست و همان سخن را گفت؛ سپس گروهی از مردان به همان
شیوه به اعتراض برخاستند.
امام علی 7 گفت: الله اکبر! این گفتاری حق است که با آن باطلی پ یگرفته م یشود. بدانید تا با ما
هستید، سه چیز از آنِ شما خواهد بود: شما را از آمدن به مساجد خدا برای بپاداشتن یاد او باز نم یداریم،
و تا با ما یید، شما را از غنایم ب یبهره نم یگذاریم. و تا جنگ را آغاز نکنید، با شما نم یجنگیم. 2
8. کشتن ابن خبّاب و زن باردارش
حمید بن هلال روایت کرده است: خوارجی که از بصره حرکت کرده بودند، آمدند تا به برادرانشان در
کنار هی نهر نزدیک شدند. پس دست های از آنان که در راه بودند، به مردی برخوردند که زنی را سوار خری
کرده بود و شتابان پیش م یبرد؛ پس به کنارش رفتند و او را فرا خواندند و به تهدید، هراسانش ساختند
و به او گفتند: تو کیستی؟
گفت: من عبدالله فرزند خبّاب هستم که صحابی پیامبر خدا بود. سپس خم شد تا جام هاش را که هنگام
ترسش به زمین افتاده بود، بردارد.
به او گفتند: آیا تو را به هراس افکندیم؟ گفت: آری.
گفتند: تو را بیمی نیست! پس ما را از پدرت حدیثی روایت کن که او از پیامبر 6 شنیده است. امید
که خدا ما را از آن سود دهد.
گفت: پدرم از پیامبر خدا 6 روایت کرد که آشوبی در پیش است که در آن، دل مرد م یمیرد،
1 . بحار الأنوار، ج 32 ، ص 353 .
2 . تاریخ طبری، ج 5، ص 73 و دان شنامه امیرالمؤمنین 7، ج 6، ص 392 .
 …
هما نسان که بدنش م یمیرد. در آن فتنه، آدمی شب مؤمن است و صبح کافر، و روز را به کفر آغاز
م یکند و به ایمان پایان م یدهد.
گفتند: حال بگو نظرت دربار هی ابوبکر و عمر چیست؟
او آن دو را به نیکی ستود.
گفتند: دربار هی عثمان چه م یگویی، در آغاز خلافتش و در پایانش؟
گفت: او هم در آغاز خلافتش و هم در پایان، بر حق بود.
گفتند: چه م یگویی دربار هی علی، پیش و پس از داوری؟
گفت: همانا او خداشنا ستر از شما و در دینش پرهیزکارتر و بیناتر است.
سپس گفتند: همانا تو از خواهش نفس پیروی م یکنی و مردان را به نامشان نه کارها یشان پی
م یگیری. به خدا سوگند! تو را م یکشیم، به گون های که هیچ کس را نکشت هایم.
پس او را گرفتند و کتفش را بستند، و سپس وی و همسرش را که در پایان دور هی بارداری بود، با
خود بردند و زیر نخلی پر بار نشاندند. سپس او را به پهلو خوابانده و سرش را بریدند و خونش در آب
روان گشت. سپس زنش را شکم دریدندو سه زن از قبیله طیّ را هم کشتند و امّ سنان صیداوی را نیز
از پای در آوردند. 1
9. جنگ نهروان و پایان کار خوارج
صحب تهای مکرّر امام علی 7 و اصحاب آن حضرت نتوانست عد های از خوارج را از مسیری که
برگزیده بودند، بازگرداند، آ نها عبدالله بن وهب راسبی را به رهبری خود برگزیدند و وضعیت سیاسی و
نظامی خود را سامان دادند. پس از حکمیّت، آنان ابتدا در مدائن جمع شدند و از آنجا به همفکران بصری
خود نامه نوشتند و آ نها را به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنان، رفتن به مدائن را به دلیل وجود
شیعیان امام علی 7 صلاح ندانسته و نهروان را برگزیدند. نهروان منطقه گسترده میان بغداد و واسط
بود، و در چهار فرسخی شرق بغداد قرار داشت.
پس از اعلام نتیجه حکمیّت، امام علی 7 مخالفت خود را با نتیج هی حکمیت اعلام کرد و از مردم
1 . تاریخ طبری، ج 5، ص 81 و دان شنامه امیرالمؤمنین 7 ، ج 6، ص 398 .

خواست تا برای جنگ با قاسطین )معاویه و یارانش( در لشکرگاه )نخیله( اجتماع کنند. امام در پی خوارج
فرستاد و به آنان فرمود: کار این دو حَکَ م )داور(، برخلاف قرآن بوده است و من به سوی شام در حرکت
هستم. شما نیز مرا همراهی کنید.
آ نها گفتند: بر ما روا نیست تا تو را به عنوان امام برگزینیم.
پس از اجتماع مردم در نخیله، سپاه عراق به سمت شهر انبار حرکت کردند و از آن به قری هی شاهی
و سپس به «دباها و دمما » رفتند.
خوارج که در این زمان در نهروان اجتماع کرده بودند، در مسیر خود به عبدالله بن خبّاب بن ارت
برخوردند و او و همسرش را کشتند. گفت هاند: خوارج در طول راه به هر کسی برم یخوردند، نظر او را
درباره حکمیّت سؤال م یکردند؛ اگر با آ نها موافق نبود، او را م یکشتند. این حرکت آ نها سبب شد تا
امام علی 7 تصمیم به مقابله با آ نها بگیرد. دلیل این امر این بود که امام نم یتوانست کوفه را، در حالی
که تنها زنان و کودکان در آ ن بودند، با چنین جنایتکارانی تنها بگذارد. امام به مدائن رفت و از آن جا عازم
نهروان شد. ابتدا حضرت، ضمن نام های، آنان را دعوت به بازگشت به جماعت کرد.
عبدالله بن وهب در پاسخ امام، ضمن اشاره به آن چه تا آن زمان رخ داده بود، همان سخن پیش را
دربار هی شک امام علی 7 در دین و لزوم توبه آن حضرت یادآور شد.
قیس بن سعد و ابوایوب انصاری در برابر آ نها قرار گرفته و از آنان خواستند تا برای جنگ با معاویه به
آنان بپیوندند. خوارج گفتند: امامت امام علی 7 را نم یپذیرند و تنها وقتی حاضر به همراهی هستند که
کسی همچون عمر رهبری آ نها را در دست داشته باشد.
زمانی که امام دریافت آنان تسلی مپذیر نیستند، سپاه خود را که شامل چهارده هزار نفر بود، در برابر
خوارج آراست. در این لحظه فروة بن نوفل با پانصد نفر از خوارج جدا شد و در بندنیجین و دسکره اقامت
گزید. حضرت امیر 7 به منظور اتمام حجت، برای آخرین بار میان دو صف سپاه ایستاد و آنان را موعظه
کرد و از آنان خواست دست از مخالفت بردارند.
سپس امام علی 7 پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری داد. ابوایوب آنان را ندا داد: «هر یک از شما
که دست به کشتن نزده و متعرض دیگران نشده و زیر این پرچم آید، در امان است، و هر کسی از شما که
به کوفه یا مدائن رود و از این جماعت جدا شود نیز در امان است. پس از آن که به قاتلان برادرانمان از
میان شما دست یابیم، ما را نیازی به ریختن خون شما نیست ». در اخبار الطوال است که پس از افراشته
 …
شدن پرچم امان، دو هزار نفر زیر آن گرد آمدند.
شمار دیگری از آ نها به تدریج جدا شدند تا آن که تنها هزار و هشتصد سواره، و هزار و پانصد پیاده
در کنار عبدالله بن وهب باقی ماندند. این بار نیز، امام از اصحاب خود خواست تا آغ ازگر جنگ نباشند.
خوارج جنگ را آغاز کردند. آنان در زمان کوتاهی مضمحل شده و رهبرانشان کشته شدند. چهارصد نفر
از کسانی که جزو فراریان در میدان افتاده بودند، به خانواد ههایشان تحویل داده شدند.
از سپاه امام 7 کمتر از ده نفر کشته شدند. یکی از آ نها، یزید بن نویره انصاری بود که رسول
خدا 6 دو بار شهادت به بهشتی بودن او داده بود. 1
حضرت امیر 7 درباره این جنگ فرمود: اما پس از سپاس و ستایش خدای، ای مردم! من چشم فتنه
را کور کردم و هیچ کس جز من، بدین کار جرأت نم یکرد، از آن پس که تیرگ یاش موج برآورده و
هاریش شدت گرفته بود.
و فرمود: من چشم فتنه را کور کردم، و اگر من نبودم، کسی با نهروانیان و جملیان نم یجنگید، و اگر
بیم نداشتم که دست از انجام واجبات بردارید، هر آینه شما را خبر م یدادم که خدا برای کسی که با آنان
بجنگد در حالی که به گمراهی آنان بصیرت دارد و راه هدایتی که ما بر آن هستیم م یشناسد، چه مقدر
کرده است و آن را بر زبان پیامبرتان جاری کرده است. 2
حضرت امام علی 7 وقتی پس از نبرد نهروان، بر کشتگان خوارج م یگذشت، فرمود: ای شور بخت
مردم! آن که فریبتان داد، شما را زیا نکار ساخت.
به حضرت گفته شد: ای امیرمؤمنان! چه کسی ایشان را فریفت؟
گفت: همان شیطان گمراه کننده و نفسِ فرما ندهنده به بدی، که آنان را فریفت هی آرزوها ساخت و راه
نافرمانی را به رویشان گشود و به پیروزی وعد هشان داد و در آتش سرنگو نشان کرد. 3