چهارشنبه / ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ / ۰۸:۳۸
سرویس : عناوین خبر
کد خبر : ۹۸۵۹
گزارشگر : حمیدرضا حیدری

شهید آیت الله شیخ فضل‌الله نوری

امام جماعت مسجد نوری ها (شیخ فضل الله کنونی)

در جذبه­ میرزای شیراز

شهید شیخ فضل‌الله کجوری معروف به نوری در دوم ذی­ الحجه سال 1259 هجری قمری در روستای لاشک از توابع منطقه­ کجور شهرستان نور مازندران متولد شد و در بلده بخش مرکزی فعلی نور  رشد و نمو یافت. پدرش مرحوم «ملاعباس مازندرانی کجوری» معروف به «پیش نماز» بود که از از افراد مورد اعتماد و وثوق مردم منطقه و از روحانیون اصیل آن دیار بود. فضل­ الله پس از طی تحصیلات ابتدایی در بلده به تهران مهاجرت نمود و تحصیلات سطح را تا پایان در این شهر گذراند. سپس برای تکمیل تحصیلات به نجف عزیمت نمود و در محضر بزرگانی چون «میرزا حبیب­ الله رشتی»، «شیخ راضی»، «شیخ مهدی آل کاشف الغطا» و «میرزای شیرازی» حاضر شد و تبدیل به مجتهدی برجسته و فقیهی نامدار شد. هیبت، وقار و تیزهوشی استاد، طلبه­ جوان را آن­چنان شیفته وی ساخت که با هجرت میرزای شیرازی به سامرا، وی نیز حوزه­ نجف را رها کرد و راهی سامرا شد.


در تهران؛ از امامت جماعت تا سیاست

موقعیت حساس سیاسی و اجتماعی ایران موجب شد تا شیخ فضل­ الله با اشاره­ میرزای شیرازی و برای هدایت و پیشواییِ جامعه ایران در سال 1303 قمری روانه­ تهران شود. وی پس از مهاجرت به تهران، به اقامه­ جماعت در مسجد نوری­ ها و تالیف و تدریس علوم اسلامی و حوزوی پرداخت. مهارت او در فقه و اصول و سایر علوم اسلامی و شناختش از مسائل روز جامعه، موجب شد تا خیلی زود مورد استقبال و توجه طلاب و روحانیان قرار گیرد. مجلس درس شیخ در تهران دارای اعتبار و اهمیتی فوق­ العاده بود و بسیاری از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسیاری در حوزه­ درس او حاضر و اغلبِ علمای تهران از افادات علمی او بهره می­ بردند.


در نهضت تنباکو

شیخ فضل­ الله در نهضت تنباکو که نخستین قیام فراگیر به رهبری روحانیت بود، نقش فعالی داشت. او نخستین عالمی بود که به حمایت از «میرزای آشتیانی» برخاست. در جریان این واقعه، نماینده­ی امینِ «میرزای شیرازی» در تهران بود، به طوری که پس از لغو قراردادِ انحصار تنباکو، تا وقتی که میرزای شیرازی به وسیله­ شیخ فضل­ الله از لغو قرارداد اطمینان حاصل نکرد، حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را لغو ننمود. در حقیقت با پیروزیِ موفقیت­آمیزِ ماجرای تحریم تنباکو، یک حرکت اصلاح­طلبانه با محوریت روحانیت آغاز شد.


در واقعه­ مسیو نوژ

در محرم سال1324 قمری، که سخنرانان در مجالس مذهبی به انتقاد از حکومت آشفته­ «مظفرالدین شاه» پرداختند، عکسی از «مسیو نوژ» بلژیکی که در اداره­ گمرک ایران کار می­ کرد با لباس روحانی پخش شد. عالمان و مردم مذهبی، این عکس را توهین به جامعه روحانیت دانستند و همین موضوع، موجب تظاهراتی در بازار شد. این وضع در تهران با رویدادهای سایر شهرها از جمله خشم مردم کرمان به جهت برخورد ناشایست حاکمان کرمان با رهبرانِ روحانی آن­جا و نیز نارضایتی مردم خراسان، قزوین و سبزوار از حاکمان محلی، سبب نارضایتی عمومی در کشور گردید. مردم و بازرگانان در مسجدی در تهران متحصن شدند. آیت­ الله طباطبایی و آیت­ الله بهبهانی به آنان پیوستند و تظاهراتی صورت گرفت که مورد هجوم نیروهای دولتی قرار گرفت. رهبران روحانی به همراه مردم به حرم عبدالعظیم علیه­ السلام پناهنده شدند و در آن­جا خواسته­ های خود را که مهم­ترین آن­ها اجرای قوانین اسلامی و ایجاد عدالت­خانه بود، به اطلاع شاه رساندند. با اعلام موافقت با خواسته­ های مهاجران، روحانیان و مردم به شهر بازگشتند اما عین­ الدوله که پذیرش خواسته­ ها، قدرتش را محدود می­کرد با خواسته­ های آن­ها مخالفت کرد و به زندان و تبعید عدالت­ طلبان پرداخت. مردم نیز مبارزات خود را تشدید کردند و به رهبری روحانیان، دست به راه­پیمایی و تظاهرات زدند. شیخ نیز برای همراهی و حمایت از نهضت عدالت­خانه به مبارزان پیوست. او در ابتدای همکاری و همراهی گفت: «من راضی به بی­ احترامی به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمی­ گذارم. هر اقدامی که انجام دادید من هم با شما حاضرم ولی باید مقصود اسلام و شرع باشد».

 

اگر مقصود، تقویت اسلام بود، انگلیس حامیِ آن نمی­ شد

با هجرت عالمان و روحانیان به قم، شهر به حال تعطیل در آمد و مردم نگران و پریشان شدند. این نگرانی موقعیت مناسبی را برای دولت استعمارگر انگلیس به وجود آورد تا در نهضت رخنه کند و از این راه با دولت روسیه که همه­ کاره­ دربار قاجار بود، رقابت کند. از این رو به وسیله­ فراماسون­ها و روشنفکرانِ وابسته به خویش، در میان مبارزان نفوذ کرده، با پخش شایعه­ حمله­ دولت به مردم، زمینه را برای تحصن مردم در سفارتخانه­ اش آماده کرد و به دنبال آن، تحصن در سفارت­خانه آغاز شد. از پیشگامان این تحصن «حاج امین الضرب»، «حاجی شاهرودی» و چند نفر دیگر بودند. نهضت عدالت­خانه که ریشه­ ای مکتبی و اسلامی داشت از این مرحله، رنگ غربی به خود گرفت و کم­کم زمزمه حکومت مشروطه بر سر زبان­ها افتاد. درخواست­ های آغازین که اجرای قوانین اسلام و ایجاد عدالت­خانه بود، جای خود را به حکومت مشروطه و مجلس شورای ملی داد.

در دیدار فرستادگان دولت با متحصنین و علما؛ شیخ فضل­ الله نوری از آن­ها در مورد اقدامات آینده­ دولت سوال کرد و ضمن پذیرفتن محدودیت شئون دربار و دولت، به «آزادی تامه» اعتراض کرد و آن را خلاف شرع خواند و همچنین وضع قانون در برابر مقررات اسلام را جایز ندانست. امری که بلافاصله عمق تفاوت دیدگاه او را با سایر مشروطه­ خواهان نشان داد. به دنبال پذیرش خواست­ های مبارزان، عالمان و روحانیان متحصن در قم به تهران بازگشتند و فرمان مشروطیت و دستور تشكیل مجلس شورای اسلامی به وسیله­ مظفرالدین شاه صادر شد. اما متحصنین در سفارت، که از «دیگ پلوی سفارت انگلیس» غذا خورده بودند، از سفارت­خانه خارج نشدند و خواهان تغییر مجلس شورای اسلامی به مجلس شورای ملی شدند. شیخ فضل­ الله چنان که از مکتوبات بعدی وی بر می­ آید؛ این اقدام را برنمی­ تافت: «ای عزیز! اگر مقصود، تقویت اسلام بود، انگلیس حامیِ آن نمی­شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نزده و پناه به کفر نمی­بردند. و آن را یاور و معین و محل اسرار خود قرار نمی­دادند.....آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام شود؟».

در نهایت پس از گفتگو و تغییر مجلس شورای اسلامی به مجلس شورای ملی، از سفارت­خانه خارج شدند. پس از آن، با انتخاب نمایندگان، در روز یکشنبه هجدهم شعبان 1324 قمری، مجلس افتتاح شد.

 

قانون اساسی

یکی از مهم­ترین کارهای مجلس، تدوین قانون اساسی بود. در مورد قانون اساسی دو دیدگاه متفاوت مطرح بود. روحانیان و در راس آن­ها شیخ فضل­ الله خواهان قانونی بودند که بر پایه­ی اسلام و شریعت باشد و روشنفکران غرب­زده و فراماسون­ها قانونی همسان قوانین کشورهای غربی می­ خواستند و متاسفانه اکثریت مجلس را تشکیل می­ دادند.

شیخ در مورد قانون اساسی پیشنهادهایی به مجلس داد. ذکر مذهب جعفری به عنوان مذهب رسمی کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شورای ملی از جمله­ این پیشنهادها بود که از هوشیاری و شمّ سیاسی او حکایت داشت. با این همه، مجلس با نظرات وی مخالفت کرد، و او به نشان اعتراض مجلس را ترک کرد.

 

نظارت فقها بر قانون

با شدت گرفتن دامنه­ مخالفت شیخ با قانون اساسیِ تصویب شده، مجلس خود را مجبور به جلب نظر شیخ دید و در قالب متمم قانون اساسی در صدد راضی نمودن ایشان و رفع نقص و عیب از قانون اساسی برآمد و این در حالی است که جناح مشروطه­ طلب همچنان خود را پیروز میدان می­ دید. شیخ دردمندانه از این ماجرا چنین حکایت می­کند: «...تا آن­که آن دستورالعمل ملعون که مسمّا به قانون اساسی است، نوشته شد و خواهش تطبیق آن با قانون اساسی نمودند. داعی با یأسی که داشتم مساعدت نمودم...لکن فرقه­ای که زمام امور حل و عقد مطالب و قبض و بسط مهام کلیه­ امور در دست آنها بود مساعدت نمی­کردند. بلکه صریحا و علنا می­گفتند که ممکن نیست مشروطه منطبق شود با قواعد الهیه و اسلامیه و با این تصمیمات و تطبیقات دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند پذیرفت!». البته منطق قوی استدلال­های او باعث گردید لایحه­ی پیشنهادی به تصویب معظم اهل مجلس شورا برسد. از این زمان شیخ فضل­الله مورد حملات ناجوانمردانه­ی روشنفکران غرب­گرا و فراماسون­ها و دیگر ناآگاهان قرار گرفت.

شیخ مظلوم

از آن پس، مطرح شدن بحث آزادی مطبوعات دستاویزی برای حمله به مقدسات دینی و مذهبی شد. چنان­چه مجلس عزاداری ایام فاطمیه­ شیخ، به تحریک مخالفان مورد هجوم واقع شد و بساط آن از مسجد جامع برچیده شد و چادر آن ضبط و توقیف شد. روز بعد، جماعتی در مسجد صدر گرد آمدند و طی سخنان آتشینی مردم را تحریک و روانه­ منزل شیخ کردند. و بالاخره در مجلس، تقی­ زاده به هتاکی علیه شیخ پرداخت و روزنامه­ «صور اسرافیل» از شیخ با نام­ های «تاجرباشیِ دین فروشان»،«شیخ فضل­ الله بی­نور» و «از ماده­ های فساد و منابع بغض و عناد که خلاف و خیانت­ های او از حد گذشته» یاد کردند.

مخالفت با مشروطه

هر چند که با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف، اصل نظارت فقها با تغییراتی به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد، شیخ فضل­ الله که شاهد توهین روزنامه­ ها به دین و ائمه معصومین علیهم­السلام بود، دریافت که هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای این کار نشود فردا بسیار دیر خواهد بود. وی با حکومت مشروطه مخالفتی نداشت، بحث او در کیفیت این نوع از حکومت در جامعه­ اسلامی ایران بود. او معتقد بود که قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد تا عنوان حکومت، مشروطه­ مشروعه باشد. وی بارها گفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بی­دین و فرقه­ ضاله و مضله مخالفم که می­خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه­ ها را که لابد خوانده­ اید که به انبیا و اولیا توهین می­ کنند.»(1326) رویارویی و نبرد دو اندیشه­ مشروطه و مشروعه، مخصوص تهران نبود و در شهرهای بزرگ دیگر نیز وجود داشت اما با این همه، تبلیغات مشروطه­ طلبان چنان قوی و گمراه­ کننده بود که جوّ سیاسی و اجتماعی به طور کامل موافق مشروطه­ خواهان بود و همین موجب شد تا جمعی، خواهان تبعید شیخ شوند و گروهی حمله به منزل او را طرح­ ریزی کنند. شیخ فضل­ الله نیز برای این­که پیام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خویش به حضرت عبدالعظیم علیه السلام هجرت کرد و در آن­جا متحصن شد. با حضور شیخ در زاویه­ عبدالعظیم و ارسال پیام به علمای تهران، رفته رفته افرادی به آن­ها ملحق شدند، چنان­چه بعد از سه چهار روز، هجده نفر از علمای مجتهد، پنچاه واعظ و روضه­ خوان، سیصد طلبه، دویست نفر از کسبه و در واقع نزدیک به هزار نفر به ایشان پیوستند.

او در یکی از سخنرانی­های خویش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود: «بارها این را گفته­ ام و باز به شما می­گویم که من در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت هیچ حرفی ندارم و هیچ کس نمی­ تواند این موضوع را انکار کند، بلکه برای اصلاح امور مملکت و محدودیت سلطنت و تعیین حقوق و وظایف دولت قانون و دستورالعمل لازم است. اما می­خواهم بدانم در مملکت اسلامی که دارای مجلس شورای ملی است، قوانین آن مجلس باید مطابق قوانین اسلام و قرآن باشد یا مخالف قرآن و کتاب آسمانی؟! وی در ادامه قرآن کوچک خود را از جیب بیرون آورد و قسم یاد کرد که من مخالف اساس مشروطیت و مجلس نیستم، بلکه اول کسی که طالب این اساس بود من بودم و فعلا هم مخالفتی ندارم اما مشروطه به همان شرایطی که گفتم که باید قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت مطابق با شرع باشد».

تحصن­ کنندگان برای بیان و توضیح مواضع و اهداف خود روزنامه­ ای به نام لایحه منتشر می­ کردند. مجلس که از افشاگری و تبلیغات آن­ها احساس خطر کرد، آقایان بهبهانی و طباطبایی روانه­ محل تحصن شدند تا شیخ را به مراجعت تشویق کنند. ایشان در اثنای سخنانِ رد و بدل­شده میان آن­ها چنین می­ گوید: «...از گذشته سخن نگوییم؟ آیا این را می­ فرمایید که از دین و آیین خود صرف­ نظر کنیم و همواره بر جان خود ترسان و هراسان باشیم ...اگر هم نمی­ خواهید در این­جا مقیم باشم حرکت کرده و به قم می­روم. میل ندارید بمانم، به عتبات عالیات یا به خراسان می­روم...من و شما در یک طبقه هستیم. بد و خوب ما متعلق به یکدیگر است. من با شما همکاری خواهم کرد که تمام مطلب شما انجام شود ... وکیلِ مسلمان باید مسلمان باشد. وکیل خارج از اسلام به درد ما نمی­خورد....مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جاست، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سرِ مویی از طریقه­ شرع مقدس نبوی خارج نشود....». با این صحبت­ها آخرالامر، طباطبایی مجددا پیشنهاد بازگشت شیخ و همراهان را تکرار کرد و ضمانت داد که سه خواسته­ شیخ اجابت شود. شیخ با یادآوری ضمانت­ های بی­ حاصل پیشین و ذکر مورد به مورد آن­ها گفت: «فعلا این سندی که می­ خواهید به من بدهید مثل همان سند است. خیر. سند ندهید. ضامن نشوید. به سلامتی به شهر بروید و مراتب را در مجلس مطرح نمایید. اگر صلاح دیدند و مختصر مستدعیات ما را انجام دادند، ما همان­طور که آمده­ایم خودمان به شهر مراجعت خواهیم کرد». با انتشار اطلاعیه­ ای اعلام کرد که کلمه مشروطه نمی­تواند چیزی مخالف با دین و احکام شرعی باشد. این اطلاعیه که پاسخی در حد گفتار و نوشتار به خواست­ه ای متحصنین بود موجب شد تا شیخ فضل­ الله و یارانش حرم را ترک کرده، به شهر باز گردند اما این یک برنامه حساب شده برای تفرقه و از هم پاشیدن متحصنین بود و مشروطه­ خواهان در عمل، همان مسیر سابق را می­پیمودند.

ترور شیخ

شیخ فضل الله نیز مشغول درس و بحث علوم اسلامی شد و چون گذشته در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطیت اروپایی باقی ماند. وجود شیخ و یارانش خاری در چشم مشروطه ­طلبان غرب­گرا بود. از این رو با جعل تلگرام­ هایی از طرف علمای نجف، شیخ را مخلّ آسایش و مفسد معرفی کردند. جالب توجه این­که در یکی از این تلگرام­ها آمده بود: «شیخ فضل­ الله به علت اخلال در اصلاح مسلمین از درجه­ اجتهاد ساقط است». این جاعلان جاهل نمی­دانستند که علم و اجتهاد چیزی نیست که کسی بتواند آن را از دیگری سلب کند. اما ناآگاهی جامعه کافی بود تا این تبلیغات، موثر واقع شود. پس از آن توطئه­ قتل شیخ طرح­ریزی شد و شیخ فضل­الله مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و مجروح گردید.


سقوط و ظهور دوباره مشروطیت

با مرگ مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه به سلطنت رسید. وی دارای خوی استبدادی بود و به هیچ وجه مطیع قانون نبود. علاوه بر این، وی پرورش­ یافته­ روس­ها بود و با حکومتی که بر اساس خواست و منافع انگلستان روی کار می­ آمد موافق نبود. از این رو به وسیله­ی سربازان دولتی و قزّاقان روسی به مجلس حمله کرد و آن را به توپ بست. عده ­ای از نمایندگان کشته شدند و برخی دستگیر و تبعید شدند و بساط مشروطه برچیده شد. پس از این واقعه، انگلستان به اتفاق رقیب خود روسیه محمدعلی شاه را تحت فشار قرار دادند تا هرچه زودتر دست­ خطی مبنی بر تشکیل مجدد مجلس صادر نماید و او نیز متعاقب این امر، در شعبان 1326 طی فرمانی به رئیس ­الوزرا خواست تا انتخابات را در سراسر کشور به استثنای تبریز برگزار نماید. فرمان تشکیل مجدد مجلس در سایه­ مداخلات کاملا آشکار دولت­های انگلیس و روسیه، شیخ ­فضل­ الله را بر آن داشت تا مجددا اعلام مخالفت صریح نماید و علمای سراسر کشور را به مخالفت با آن دعوت کند. شیخ اصرار داشت «مشروطه باید باشد اما مشروطه­ی مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج».

در پیِ این اتفاق، مشروطه ­خواهان در اصفهان و گیلان آشوب کردند و در نتیجه آن دو شهر سقوط کرد و مشیرالسلطنه عزل گردید. با انتشار این خبر مجددا اوضاع متشنج شد. امری که حاصل آن مبادرت شخصی به نام «کریم دواتگر» از «کمیته ی مجازات» به ترور شیخ بود که در شب 16 ذی الحجه 1326 هنگامی که شیخ و همراهانش از نماز به خانه باز می ­گشتند اجرا شد.

خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطه ­خواهان موجب شد تا نیروهای شمال به رهبری «سپهدار تنکابنی» و نیروهای بختیاری به رهبری «سردار اسعد بختیاری» به تهران حمله کرده، شهر را به تصرف خود در آورند. با شکست نیروهای دولتی و فتح تهران، محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد. فاتحان تهران مجلسی با عنوان مجلس عالی در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و احمدشاه را به پادشاهی برگزید و بقیه­ی مناصب حکومت را بین خود تقسیم کردند. اکثر مشروطه­ خواهانی که حکومت را به دست گرفتند، از عوامل روسیه و انگلستان بودند. حکومتِ روی کار آمده، حتی با معیارهای غربی نیز یک حکومت مشروطه نبود. فاتحان تهران و حامیان مشروطیت یعنی «سردار اسعد» و «سپهدار تنکابنی» هیچ­یک اعتقادی به حکومت ملی نداشتند. زیرا یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی مشروطت، بر انداختن نظام شبه فئودالیسم ایرانی و نفی قدرت های محلی حکومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود.

 

زیر پرچم بیگانه بروم؟!

مشروطه­ خواهان پس از برقراری حکومت به تسویه­ حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد یعنی شاه و درباریان، وحشت­زده هر کدام به جایی پناه بردند اما مشروطه­ مشروعه به رهبری شیخ فضل­ الله چون کوه، مقاوم و استوار بودند.

پیشنهادهای مختلفی به شیخ فضل­ الله رسید تا به جایی پناهنده شود. سعد الدوله برای او پیام فرستاد که با وزیر مختار روس و انگلیس گفتگو کردم و برای شما جای مناسبی در سفارت­خانه تهیه کرده­ام تا از خطر محفوظ باشید. یاران شیخ فضل­ الله خوشحال شدند اما شیخ بدون عکس ­العمل در مقابل این پیام به نقل از «مردوخ کردستانی» چنین پاسخ می­دهد: «...برای عالم اسلامیت ننگ می­دانم که در تاریخ کفر و اسلام بنویسند یک نفر از علمای اسلام پس از هفتاد سال خدمت به عالم اسلامیت از ترس مرگ، پناهنده به سفارتخانه­ فرنگ شده، برای من مرگ از این تحصن خوش­تر است...آخرین راه که به نظرم آمد همین است غض­ال عینین، مدالرجلین، قول الشهادتین، رضینا بقضاءالله و نصبر علی بلاءالله».

 پیشنهاد شد که اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بی­طرفی است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمی استهزاگونه فرمودند: «باید پرچم ما را روی سفارت­خانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت به من که از مبلغین احکام هستم اجازه فرماید، پناهنده به خارج از شریعت شوم».

وی در پاسخ پیشنهاد دیگری این­چنین فرمود: «آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده­ام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم! «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً». خداوند هرگز راهی برای تسلط کفار بر مسلمانان قرار نداده است. من راضی هستم که صد مرتبه کشته شوم و زنده شوم و مسلمین و ایرانیان مرا مُثله کنند ولی به کفار پناهنده نشوم».

سرانجام مشروطه­ طلبان برای انتقام از شیخ فضل­ الله به منزل وی حمله کردند و شیخ را به شهربانی بردند. شیخ فضل ­الله چند روزی در شهربانی بود و در روز سیزدهم رجب برای محاکمه، او را به عمارت گلستان بردند. «مدیر نظام نوابی» از ماموران شهربانی و از محافظان شیخ فضل­ الله ماجرای محاکمه شیخ را این­گونه نقل می­کند:

اعضای دادگاه شش نفر بودند که مقابل آقا روی نیمکت نشستند. شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان دادستانِ دادگاه، از آقا سوال می­ کرد. او در موقع محاکمه به آقا، حمله و بی ­احترامی می ­کرد و یک بار نیز گفت: «شیخ! من از تو عالم­ترم». از مخارج تحصن سوال شد و آقا برایشان توضیح داد و گفت دیگر پول نداشتیم و گرنه ادامه می ­دادیم. در بین محاکمه آقا اجازه نماز خواندن خواست و آن­ها هم اجازه دادند. آقا عبایش را همان نزدیکی روی کف تالار پهن کرد و نماز ظهرش را خواند اما اجازه ندادند که نماز عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سوال کردند. در بین محاکمه «یفرم خان» از درِ پایین، آهسته وارد تالار شد و پشت سر آقا روی صندلی نشست. آقا متوجه او نشد. ولی چند دقیقه­ای که گذشت حادثه­ای پیش آمد که وضع تالار تغییر کرد. من در این وقت از آقا قدرت و شجاعتی دیدم که در تمام عمر ندیده بودم و آن وقتی بود که آقا از افراد محاکمه­ کننده پرسید: «یفرم» کدامیک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکی از آن­ها با احترام، «یفرم» را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت یپرم­ خان ایشان هستند! آقا همان­طور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه­ دوری زد و سرش را برگرداند و با حالت خشم و تندی گفت: «یفرم تویی؟» یفرم گفت: «بله» و بلافاصله گفت: «شیخ فضل الله تویی؟». «بله منم!». یفرم گفت:« تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟». آقا جواب داد:« بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. موسسان این مشروطه همه بی­ دین هستند و مردم را فریب داده ­اند». پس از آن، رویش را برگرداند. در آن موقع که این کلمات با هیبت مخصوصی از دهان آقا بیرون می ­آمد نفس از در و دیوار بیرون نمی ­آمد و همه ساکت و سراپا گوش بودند. تماشاچیان حاضر در تالار وحشت کرده بودند. من می ­لرزیدم و با خود می­ گفتم این چه کار خطرناکی است که آقا در این موقع انجام می­دهد! یپرم رئیس شهربانی و فرمانده نیروی انتظامی است.موضوع محاکمه شیخ فضل­ الله همین چند سوال پیرامون تحصن بود.


معطّلم نکنید

 لحظات بعد از محاکمه­ شیخ فضل­ الله را این­گونه نقل کرده ­اند: «پس از محاکمه، آقا را به نظمیه برگرداندند و در حیاط، وی را نگه داشتند. آقا به یکی از مسئولین مجاهدین به آرامی گفت: «اگر من باید بروم آن­جا(با دست اتاق حبس خود را نشان داد)که معطلم نکنید. و اگر باید بروم آن­جا(با دست چوبه­ دار میدان توپخانه را نشان داد)که باز هم معطلم نکنید». آن شخص جواب داد که الان معلوم می­شود و با سرعت بالا رفت و بلافاصله برگشت و گفت: «بفرمایید آن­جا»(میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصا زنان به طرف درِ نظمیه رفت. جمعیت جلوی درِ نظمیه را مسدود کرده بودند ...آقا همان­طور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و روبه آسمان کرد و این ذکر را تلاوت نمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم».

در 13 رجب 1327 هجری قمری و در روز میلاد امیرالمومنین علی(ع) و یک ساعت مانده به غروب، بساط دار و مقدمات اعدام در میدان توپخانه فراهم شده بود و شیخ هفتاد ساله، با محاسن سفید به آرامی و عصا زنان به سمت دار می­رفت. «تندر کیا» ادامه­ ماجرا را چنین نقل می­کند:« نزدیک چوبه­ دار که رسید یک مرتبه به عقب برگشت و پیشکار خود را صدا زد: نادعلی! او هم فورا جمعیت را عقب زد و خودش را به آقا رسانید و گفت: بله آقا!  مردم که جار و جنجال جهنمی به راه انداخته بودند، یک مرتبه ساکت شدند و خواستند ببینند آقا چکار دارد. دست آقا رفت توی جیب و یک کیسه در آورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: «علی این مهرها را خرد کن». نمی­ خواست بعد خودش مهرها دست دشمنان بیافتد تا سندسازی کنند. نادعلی همان­جا جلوی چشم آقا چند تا مهر در آورد و خرد کرد تا آقا مطمئن شد. به نادعلی گفت: «خوب برو!». و دوباره به راه افتاد و به جای چهارپایه زیر دار رسید. جلوی چهارپایه ایستاد. اول عصایش را به جلو، میان جمعیت پرتاب کرد، قاپیدند. عبای نازک مشکی تابستانه­اش روی دوشش بود، همان­طور پرتاب کرد و قاپیدند. زیربغلِ آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه. قریب به ده دقیقه برای مردم صحبت کرد چیزهایی که از حرف­های او به گوشم خورده و در یادم مانده این جمله­ ها هستند: «خدایا تو شاهد باش که من آن­چه را که باید به این مردم می­گفتم، گفتم. خدایا تو شاهد باش که من برای  این مردم به قرآن تو قسم خوردم و گفتند: قوطی سیگارش بود ... خدایا تو خودت شاهد باش که در این دمِ آخر هم باز به این مردم می­گویم که موسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده­اند ... این اساس، مخالف اسلام است ... محاکمه­ من و شما مردم بماند نزد پیغمبر خدا محمدبن­ عبدالله ...» هنوز صحبت او تمام نشده بود که «یوسف­خان ارمنی» به طرز خفت باری عمامه­ او را از سرش برداشت و به میان جمعیت پرتاب کرد. شیخ با همان صدای پر طنین و بلند گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند. از سر همه بر خواهند داشت». او با وجود ضعف و پیری و بیماری، آخرین سخنان خویش را با شجاعت و شهامت کم­ نظیری بیان کرد و تنها ایمان و عشق به یک هدف مقدس است که موجب می شود شخصی این­ چنین در مقابل مرگ و شهادت ایستادگی کند. او در پای دار چنان شجاع بود که گویی دار از هیبت و عظمت او می­ لرزید.
قبل از این­که ریسمانِ دار را به گردی وی بیندازند، یکی از مشروطه­ خواهان برای او پیغام آورد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید! شیخ فضل­ الله گفت: «من دیشب پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب مهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد». و بعد از چند لحظه، طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پایه را از زیر پای وی عقب راندند و طناب را بالا کشیدند.


خونابه از جسد سرازیر شد

پس از اعدام، جسد شیخ شهید را به حیاط شهربانی منتقل کردند و در وسط حیاط بر روی یک نیمکت قرار دادند. مشروطه­ طلبان و دیگر افرادی که نسبت به دین، کینه و عداوت داشتند، به جسد نیز حمله کردند. نیروهای مسلح با قنداق تفنگ، دیگران با لگد و... به طوری که خونابه از جسد سرازیر شد. ابتدا از تحویل جسد به خانواده شیخ جلوگیری کردند و بعد از مدتی جسد را تحویل خانواده وی دادند. آنان نیز جسد را در خانه مخفی کرده، پس از حدود هیجده ماه آن را به قم بردند و در یکی از اتاق­های صحن مطهر حرم حضرت معصومه علیهاالسلام به خاک سپردند.
اعدام شیخ شهید، نقاب از چهره­ مدعیان دروغین آزادی و عدالت برداشت و مردم فهمیدند که مشروطیت، سرابی بیش نبوده است. کم­ کم روحانیان دیگر نیز از مجلس و دولت کنار گذاشته شدند و زمینه­ جدایی دین از سیاست فراهم شد.

   
https://www.masjed.ir/u/2IS

ارسال نظر

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید

سایر اخبار

پیام تسلیت رئیس مرکز درپی درگذشت آیت‌الله نجفی
 
همزمان با شب رحلت حضرت سیدالکریم(ع) انجام می شود:
 
در بیانیه تقدیر مرکز رسیدگی به امور مساجد آمده؛
 
شارح و مترجم نهج‌البلاغه مطرح کرد: